قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / متن و شرح مقدّمه فصوص قیصری / صوت و متن شرح مقدمه قیصری، فصل چهارم، بخش چهار

صوت و متن شرح مقدمه قیصری، فصل چهارم، بخش چهار

{ فایل صوتی این جلسه را می توانید از این لینک استماع و یا دانلود کنید }

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه۶۲

مقدمه

شرح ‌فصوص‌الحکم

عنوان: «لایقال: لو کانت الأعیان الجوهریه مختلفه بالأعراض»

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                

خوب آقا دیگر، ان شاء الله دقت فرمودید آقا، مطالب سنگین بود، تامل می خواهد، دقت می خواهد فکر می خواهد

لا یقال: لو کانت الاعیان الجوهریه مختلفهً بالاعراض المُعَیِّنَهً لها فقط، لما کانت بذواتها ممتازهً بل مشترکه کاشتراک الافراد الانسانیه فی حقیقه واحده                

لانا نقول: الجواهر کلها مشترکهٌ فی الحقیقه الجوهریه، کاشتراک افراد النوع فی حقیقه ذلک النوع، والامتیاز بینها بذواتها بعد حصول ذواتها، و الانواعُ لا تصیر انواعا الّا بالاعراض الکلیه اللاحقه للحقیقه الجوهریه کما لا یصیر الاشخاص اشخاصا الّا بالاعراض الجزئیه اللّاحقه للحقیقه النوعیه                                                               

حالا حرف این بود که ما جوهر و عرض را به اصطلاح اهل توحید، اهل الله به اصطلاح این سلسله متوغّلین در توحید، که این ها جوهر وعرض می فرمایند از جوهر و عرض چه می خواهند؟

واین بحث را به تعبیر شریف خودشان، به لسان اهل نظر پیاده کرده؛ به آن بیانی که دیروز به عرض رساندیم، تأویل کردیم، دیگر وقت شریف شما را نگیریم.

حالا صحبت به این جا رسید که این اعیان جوهریّه در خارج، این ها بالاعراض مُعیِّنه خودشان، ممتاز هستند مختلفند، یعنی ممتازند بالاعراض معیّنه، که این اعراض بوده باشند فصول، این طور بود دیگر، که این اعراض هستند فصول، به این فصول این ها مختلف شده اند، حالا این اعیان جوهریه به این فصول مختلف هستند، پس خود این جواهر به ذواتها نباید ممتاز بوده باشند، برای اینکه شما می فرمایید به این اعراض معیّنه ممتاز هستند، به این فصول ممتاز اند

پس خود این جواهر بذواتها مختلف نیستند باید واحد بوده باشند، مثل اینکه شما می فرمایید طبیعت انسانیه یک طبیعت هست و درخارج افرادش و آحادش کثیرین، که متحقق هستند در ذات انسانیت بذاتها، در ذات انسانیت متفاوت نیستند و مختلف نیستند و همه انسانند

تقریبا به بحث رائج منطق، و یا بحث را ببرید روی مفهوم انسانیت و الّا وجوداً می دانید که همه متفاوت اند،

چنانکه از ناحیه اعراض هم متفاوتند و وجوداً، را به آن جهت عرض کردیم، که ذوات ما و هویات ما نیست مگر ملکات علمیه وعملیه مان، که داریم به علم و عمل خودمان را می سازیم و هر گونه که خودمان را می سازیم آنیم.

هر یک از ما، حقیقتی هست غیر از دیگری ، حالا این را در پرانتز جمله معترضه آمده، غرض برگشتیم به اشکال معترض، که معترض می گوید این انواع جوهر و این جواهر مختلفه در خارج، اعیان جواهر نباید مختلف بوده باشند، چون شما می‌فرمایید اختلاف‌شان و تمایزشان به این فصول منوّعه هست، حالا که به فصول منوّعه شده  وزان جوهر، و جواهر در خارج وزان انسان نوعی می شود با افرادش، که همان طور به اعراض جزئیه ی مشخِّصه خارجیه انسان می شود متعدد و به حسب ذات تفاوت ندارد، این جا هم باید همین طور بوده باشد، چون جوهریّت که حقیقت واحده هست، آن نفس رحمانی هست و همه روی این نفس رحمانی منتقش اند، به تعبیر وسیع مان، بلکه تعین های این نفس رحمانی اش، شؤون این نفس رحمانی اش حقیقت واحده و این فصول معینه که اعراضند، یعنی این فصول اند، این حقایق کلمات نوریه خارجیه هستند، این ها که آمده روی آن جوهر حالا از ناحیه این اعراض یعنی فصول

 

تمایز بین هذا و ذاک و ذلک پیش می‌آید، پس با قطع نظر از این فصول این اعراض نباید که جواهر، بین‌شان اختلاف بوده باشد و باید همه یک حقیقت باشند. این صورت سؤال، که پس اینها همه در جوهریت یک جوهرند، یک حقیقت اند اختلاف در جواهر بین‌شان نباید بوده باشد، مثل افراد انسان اند نسبت به اعراض مشخصه‌شان. باید این‌جور بفرمایید.

حالا، این حرف را باید آقا این سؤال را که اینجا پیش آمده باید راجع به جنس و فصل، چون بحث خودمان را داریم به لسان اهل نظر به سیاق و سبک و روش اهل نظر پیاده می کنیم تأنیسا به عنوان تأنیس مطالب و حقایق‌مان را ذهن را انس بدهیم به آنچه را که آشنایی دارد در مباحث منطقی، داریم به آن وزان حرف می زنیم دیگر، به لسان اهل نظر بود.

خب حالا ما بیاییم این سؤال را بشکافیم این حرف را باز کنیم ببینیم که در خارج، ما انضمام فصول را به جوهر چگونه می پنداریم؛ ما می‌گوییم حیوان، فصل آمده با او ضمیمه شده و این مثلا نوع کذایی در خارج متحصّل شده است، از این فرمایش چه می خواهیم؟ ما می خواهیم حالا به این آقا بگوییم که این هایی را که شما می‌فرمایید در وعاء ذهن، تحلیل و تجزیه می کنیم؛ اما حقیقت امر این است که آنچه که در خارج هست وجودات متعین اند؛ اشخاصِ وجودات و حقایق وجودات اند در خارج و این حقیقت موجود کذایی که در خارج هست این یک هویت واحده دارد و شیئیت شیء به صورتش است، به آن فصلیتش است، به آن فصلیت است؛ آن فصلیتی که مثلا در انسان نطقیتش است، آن نطقیتی که می خواهی بصورت حمل، بر او حمل کنی به صورت حمل اشتقاقی در می‌آوری، مواطات در می‌آوری می فرمایید هو هو،

که: «الانسان ناطق».

و الّا پیش از آنی که به صورت حمل مواطاتی، هو هو در بیاوری، به صورت حمل اشتقاقی است که نطق است؛

حمل اشتقاقی است به این معنا که باید نطق را به صورت اشتقاق دربیاوری و حمل کنی و الّا تا به صورت اشتقاق درنیامده قابل حمل نیست! یا به صورت صیغه مثلا فاعلان افعل، صِیَغ دیگر یا به واسطه ی «ذو»؛ مثلا زید ذو نطق است انسان ذو نطق است یا به له.. به چیزهای دیگر..

پس آنچه که در خارج هستند همین حقایق وجودیه‌ی متشخصه‌ی در خارج اند؛ و تمیز بین جوهرشان با فصلیت‌شان اینها در وعاء ذهن است، اینجور تحلیل می کنی و الّا در خارج نیست مگر همین فصلیت، مگر همین عینیت و شخصیت، مگر همین حقیقت، مگر این صورت جوهریه ی نَفَس رحمانی متشأن به این شأن و متعین به این تعیّن. به این صورت است؛ در خارج وجودات بسیطه کذایی هستند و لو بضرب من الاعتبار، می‌فرمایید مرکباً.

حالا اگر در آن مرحله رابعه اسفار که راجع به فصل صحبت فرمود، آنجا که مرحوم آخوند اصرار کرده بود که من حقیقت را برای تو می گویم به شرط اینکه تو این اسرار را از اغیار محفوظ و مصون بداری؛ حرف را برای هر کسی نقل نکنی که حلق ها تنگ است و حرفها را نمی‌توانند هضم کنند، دشواری پیش می‌آید! آنجا که شیئیت شیء به صورتش است و صورت هرچیز و مشخِّص هر چیز و تعیّن هر چیز وجود است و وجود است که به این شئونات کثیر درآمده و وجود، مساوق حقّ است و هویت هر چیز و هستیت هر چیز به وجود است و در خارج نیست مگر تعین وجودات و وجود همانطور عرض کردیم مساوق حق است که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، آن فرمایش شریف ایشان این حرف است که امروز داریم تغییر می کنیم و ما آن مطلبی را که پیشتر عرض کردیم عرفان و حکمت متعالیه که مآخذ و مصادر اسفار جناب صدرالمتألهین، ایشان چه حقایقی را در آنجا پیاده کرد و برهانی کرد؛ که خودش در اسفار فرمود آنچه را که آقایان فرمودند اینها فوق طور عقل است، من دارم اینها را عقلانی می کنم یعنی برهانی می کنم، به صورت برهان دارم پیاده می کنم، دلیل برایش می آورم؛ شبیه «مقامات العارفینِ» «اشارات» که حالا م