؛▬▬▬❁ஜ۩﷽۩ஜ❁▬▬▬؛
جلسه اول
الفاتحه فی مقدمات الشروع و فیها فصول:
ألفصل الأوّل فی تقسیم العلوم الشّرعیّه الإلهیّه إلی الأمّهات الأصلیّه و الفروع الکلّیّه
خب حالا دارد راجع به تقسیم علوم شرعیه که به امهات، اصول، ضوابط کلیه منشعب می شود بیان می فرماید، به صورت مقدمه
رُوِیَ عنِ النّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلم: العلم علمان: علم الأبدان و علم الأدیان، فَعِلمُ الأبدان کالطّبّ نَدَبَ إلیه النّبیّ بالتّصریح و التّقدیم هنا، و التّلویح و التّعظیم فی قوله صلّی الله علیه و آله حکایهً عن الله تعالی: أنا الله و أنا الرّحمن؛ خلقتُ الرّحِمَ و شققتُ لها إسماً مِن إسمی؛ فمَن وَصَلَها، وَصَلتُهُ؛ وَ مَن قَطَعَها، قَطَعتُهُ. و عن أبی هریره: قال الله لها: « مَن وَصَلَکِ وَصَلتُهُ وَ مَن قَطَعَکِ قطَعتُهُ»
قال الشّیخ قدّس سرّه فی شرحه: ألرّحِم اسمٌ لِحَقیقه الطّبیعه، و هی حقیقهٌ جامعَهٌ بین الکیفیّات الأربع.
حالا چون دارند تقسیم علوم الهیه را به صورت ضوابط و کلیات می فرمایند، ابتدا یک گوشزد و هشیاری راجع به علم ابدان، علم طب دارند که ربط می دهند به حفظ بدن و احترام مقام طبیعت و قدردانی از نشئه ی دنیا.
درست است که در روایات شریف ما بضرب من العنایه، به جهتی، فرموده است که: «الدنیا سجن المومن»، صحیح است که دنیا سجن است و زندان است؛ اما به نظر دیگر، به حیثیت دیگر همین دنیا زهدان است، رحم است. رحم است نسبت به عوالم دیگر که در پیش داریم، حالا اگر از حیثی زندان است، از حیثی هم می بینید که این جا زهدان است، رحم است و رحم جای پرورش نطفه است، جای پرورش طفل است، تا وقتی به کمال رسید و به بلوغش رسید، از رحم پا به این نشئه می گذارد. این نشئه برای انسان هشیار رحم است: الدنیا مزرعه الاخره، باید این جا خودش را بسازد، اینجا باید رشد کند، خیلی نشئه ی مغتنمی است.
نظر شریف شما باشد، در شرح فصوص داشته ایم که اینجا اگر کسی بیدار باشد، به هوش باشد، تا چه پایه، قدر این نشئه را می داند که به روایت، به زبان ائمه ما علیه السلام متجر اولیاءالله است؛ جای تجارت و بازرگانی و سرمایه گردآوردن و خود را ساختن و اینگونه فرمایش.
و حتی از امام نهم یا امام دهم علیه السلام که فرمودند: الدنیا سوق؛ بازار است، و چه بازار و سوقی؟ منتهی دنبال حدیث می فرماید: « قد رَبِحَ فیها قومٌ و خَسِرَ فیها آخَرون»، یک عده ی بیدار در این سوق و بازار تجارت کردند و یک عده مردم خفته ی غافل، این نعمت الهی را خراب کردند، و در روایات ما هم از زبان پیغمبر و آل پیغمبر، وسائط فیض الهی، ملاحظه می فرمایید که تا چه اندازه در حفظ بدن، وفق با بدن، مدارا نمودن سفارش شده، تاکید شده،
باید این کشتی را داشته باشی که در این دریای بیکران هستی سیر کنی، باید این وسیله را داشته باشی که بتوانی پژوهش علمی، قرب الی الله، تحصیل معارف و حقایق بنمایی. خوب نعمتی هست، خوب سرمایه ای هست، باید قدرش را دانست و حرف در این باره از جنبه ی مسائل اخلاقی فراوان.
حالا کتاب، این تقسیم، العلم، علمان؛ علم الأدیان. علم الأبدان را به تصریح و تقدیم چقدر احترام گذاشته، هم صریحا نامش را برده، و هم این که بر علم الأدیان مقدم آورده است که انسانی که گرفتار بدن است، وسیله ی کارش، این مرکبش، ابزار و آلاتش، اینها درست نمی کشد، به فرمان او نیست او که نمی تواند کسب کمال کند، خیلی اهمیت دارد.
مرحوم استادمان جناب آقای الهی قمشه ای رضوان الله علیه شبی در اثنای درس برای ما حدیثی نقل فرمود به مناسبت بحثی که پیش امده، خودشان هم قانون شیخ تدریس می فرمودند.
سه تن از اساتید ما در تهران، جناب الهی قمشه ای، جناب آقای میرزا ابن الحسن شعرانی، جناب آقای میرزا احمد آشتیانی این هر سه بزرگوار قانون شیخ الرئیس تدریس می کردند.
غرض شبی در اثنای درس فرمود که پزشکی، طبیبی یهودی در مدینه بود و ایشان در گذشت. به جناب رسول الله وفات او را خبر دادند که فلان طبیب وفات کرده است، حناب رسول الله از شنیدن این خبر اظهار تاسف کردند، حضار عرض کردند که یا رسول الله ایشان، این متوفی، یهودی بود، یهودی در گذشت. پیامبر را این طور متأسف دیدند، عرض کردند او یهودی بود، یهودی در گذشت.
در جواب فرمود مگر نمی گویید طبیب بود؟ طب است، علم هست، خدمت به اجتماع می کرد، طبیب بود، طب است، علم ارزش دارد، طبیب ارزش دارد، عالم ارزش دارد، با خون دل به دست آورده اند، همین طور نیست که یک کسی طبیب شود، هر رشته، هر فن، هر علم، این وجود مغتنم گفت.
حالا در این جا بحث علم الابدان که پیش کشانده، بحث را آورده به رحم، که از این گونه شواهد، از این گونه مباحث در کتاب فراوان داریم. و شبیه این را در فصوص بسیار داشتیم.
یک وقت به عرض رساندیم در درس فصوص که این آقایان تفسیر قرآن کریم را به دو تعبیر بیان می فرماییند. یکی که می فرمایند حالا قرآن را این طور، روایات را هم همین طور.
یکی می فرمایند که تفسیر انفسی در مقابل تفسیر متعارف، تفاسیری که مشاهده می شود، این ها باشد به جای خود، کسی که نمی گوید غلط است نعوذ بالله که. خب نباید که در لغت و اعراب و حجت و این ها بحث کرد، نباید در نزول آیات صحبت کرد، نباید در قرآن انزالی و قرآن تنزیلی بحث کرد و جهات دیگر، در آیات الاحکامش مثلا نباید بحث کرد. همه به جای خود مغتنم و محترم. این یک جور متعارف است و این آقایان هم می فرمایند حق است. یک نحو بحث دیگر دارند، تعبیر دیگر دارند، مقابل این متعارف می فرمایند تفسیر انفسی قرآن و اخبار، تفسیر انفسی بیایید به سراغ روایات می بینید آن آقایان آنچه را می فرمایید آن دقایق را که عنوان بکنند می بینید که در کنار سفره ولایت نشسته اند و نحو احسن و اتم و اکمل را به زبان های شیرین و بلند عرفانی، گوناگون به خواص از اصحابشان فرمودند. تفسیر انفسی.
یک وقتی سوره ی قدر را می خواندیم: انا انزلناه فی لیله القدر قرآن را ما انزلنا ، انزال را هم که فرمودید نزول دفعی هست، نزول یک بارگی هست، تنزیل را فرمودید نزول تدریجی هست، درست، خب ما قرآن را یک بارگی بر پیغمبر انزلناه، و همین طور هست، آیات دیگر خیلی جاها نزلنا، نزل، تنزیل و اینها دارد، آن هم درست است. هم یک بارگی و هم انزالی و هم تنزیلی، این طور است، بله. چه استبعاد! چه انکار! چه استنکاف! استنکار و چه شد کتابی را، حقیقت جانی را، سرّی را یک بارگی و نجوماً مطابق احتیاج و وقت؛ و به آن سرّی که یک انسان معصوم کامل با حقیقت عالم، با اصل عالم دارد به وقتش پیاده می کند. این آقا آمده قرآن تنزیلی را: نزول این آیه کجا بود؟ نزول آن آیه کجا بود؟ این ها را جمع آوری کرده. این آیه در مکه نازل شد، این آیه بعد از آن آیه نازل شد، این سوره بعد از آن سوره نازل شد، بعد در قرآن می بینی که جایش بعد از آن سوره است، این چه جوری شده است؟ وقتی که بعد از آن سوره نازل شد، بعد از این آیه نازل شد، باید جایش قبل از این سوره باشد، جای این آیه بعد از آن آیه باید بوده باشد چرا این طوری شده؟ این هایی را که جمع فرموده اند و نوشته اند حق است، اما قرآن تنزیلی را جمع آوری فرموده اند و آن قرآن انزالی را که انا انزلناه فی لیله القدر، آن قرآن انزالی یکبارگی، آن یک حرف دیگر است و این تنزیل تدریجی نجومی، صورت دیگر دارد و این قرآن که الان در دست ما هست؛ اولش که سوره ی فاتحه است، آخرش که سوره ی ناس است، به همین ترتیب که هست الان داریم و ابتدای سوره برائتش بسم الله ندارد، سوره ی نملش دو تا بسم الله دارد و ترتیب و تنزیل هر چه که هست، ما بین الدفعتین، این که دست ماست این آن قرآن انزالی ست که بر قلب نازنین خاتم انبیاء نازل شده است، این طور، به این صورت هست.
و خداوند رحمت کند جناب استاد شعرانی رضوان الله علیه، تفسیر مجمع را که بارها خدمت ایشان به عرض رساندیم، یکی از برکاتی که در محضر شریفش داشتیم این بود که قرآن را یک دوره مجمع البیان، تفسیر را یک دوره در خدمت ایشان از اول تا آخر دیدیم و چه پر برکت بود. حالا غرضم از اشارات مجمع، یکی از کارهایی که در مجمع جناب طبرسی می فرماید سوره که تمام شده، وجه ترتیب سور را، مثل اینکه این کتاب های متعارف را می خوانیم از این باب تمام شده به باب دیگر، حرف دیگر پیش می آید می بینید که آن شارح یک وجه ترتیب را، تفریع این باب به باب دیگر را، این بحث به آن بحث را عنوان می کند.
در تفسیر مجمع، سوره که تمام شده سوره ی دیگر را و بعضی از جاها آیات را، ترتیبشان را، تفریع سوره را بر سوره بیان می فرماید. این جا آدم زبان به اعتراض دراز کند؛ چنان که کردند، دیدیم، توجه نداشتند که یعنی چه جناب طبرسی؟ شما می فرمایید لما کان که مثلا این سوره متقدمه فرمایش و موضوع بحثش این و چه و اینها، خدای سبحان بعد از آن، این سوره را به این مناسبت که با قبلی که، خب که پیش از این سوره نازل شده این همه روایات، این همه جمع آوری شده، فرموده اند، خب این سوره که قبل از آن نازل شده است؛ چطور شما می فرمایید لما کان سوره ی قبل از این، این سوره متفرع بر آن شد، توجه ندارند که، جناب طبرسی آن واقع را می فرماید، یعنی آن نزول قرآن انزالی را می فرماید، انا انزلناه فی لیله القدر را، نه این که تنزیلیِ نجومی تدریجی را، این یک مثلا؛ می خواهیم به سیر انفسی پله پله آدم بالاتر می رود.
لیله را خوانده ایم، انس ما به این لیله هست دیگر، انس ما به این لیله هست که وقتی افتادیم تو سایه ی زمین می گوییم این شب است، شب شده، زمین همیشه سایه دارد، کره هست و مخروطی شکل هست، سایه اش مخروطی شکل است، سایه کره مخروطی شکل هست، کره هست، و همین طور دور می زند و همیشه هم این سایه هست، حالا این یک مقداری همیشه توی سایه هست، دیشب توی این سایه افتادیم، امشب توی این سایه افتادیم، حرفهای لیله القدر این طوری پیش می آید، بعد می بینید که لیله القدر را مقامات است، این لیله که می فرمایید ظّلی ست از آن لیله واقعی و اگر یک جانی، یک انسانی فرمود انّا انزلناه، أی تفسیر، انّا انزلناه فی البنیه المحمدیه صلی الله علیه و آله و سلم، لیله القدر را، این درست گفته است برای اینکه انسان همان طور که ایام الله است، به همان معنای عروجی اش، صعودی اش، نحن ایام الله هستند، همین انسان می شود لیله القدر، چنانکه جناب فرات کوفی در تفسیرش از حضرت امام صادق علیه سلام که حضرت صدیقه ی طاهره لیله القدر ست و نگاه بفرمایید و ما به تفصیل این حدیث را، فرمایشات امام صادق را راجع به لیله القدرکه حضرت صدیقه طاهره لیله القدر هست، حرف های دیگر در این انسان و قرآن آورده ایم. و اولین بار این نکته ی علیا را این مطلب بسیار شریف را راجع به لیله القدر که انسان کامل خودش لیله القدر هست همان طور که یوم الله هست باید حیثیات حفظ شود، تفسیر انفسی هست، اسرار نظام هستی هست، اولین بار جناب استاد مرحوم آقای آملی، محمد تقی آملی رضوان الله علیه این را تذکر داده است فرموده است، و چقدر پر برکت، و چقدر خوب و خوش و آن مراتب لیله القدر را، اولین بار مرحوم استاد آقای قزوینی رفیعی رضوان الله علیه با آن مقاله ای که در این باره داشته، مقاله را هم در همان انسان و قرآن آورده ایم.
خب این شب، الان این رحم اینجا، به عنوان استشهاد، این شب الان، شبی که سایه هست و با این شب خو کرده ایم و این جا را دیده ایم و الان شب آمده شده لیله القدر، آمده صدیقه ی طاهره شده، لیله القدر آمده فاطمه زهرا شده. بعد این تفسیر فُرات کوفی اخیراً هم چاپ شده و فراوان هست در ضمن روایات، فُرات کوفی ار اصحاب ائمه بود دیگر صلوات الله علیهم بعد می بینید در ضمن این انّا انزلناه این حدیث را از امام صادق نقل می کند. خب پس یک وقت یک تفسیر آفاقی داریم به جای خود، یک وقت تفسیر انفسی داریم. الان ما داریم رحم را اینجا، رحم که داریم اینجا، علم الابدان می گوییم رفتیم به سراغ طبیعت، به اصطلاحی که الآن در اینجا داریم عنوان می کنیم. رفتیم به سراغ طبیعت که باید قدر طبیعت را دانست. بحثی که پیش می آورد. این طبیعت چیست که باید قدر طبیعت را دانست؟ این بدن هست، حق است؛ این نشئه ی دنیاوی ست، حق است که محل کسب و کار ماست، متجر هست، و حالا بحث رحم را پیش می آورد به لطایفی که ایشان می فرماید و عرایضی که ما تقدیم می کنیم. حالا شما التفات داشته باشید.
الفاتحه فی مقدمات الشروع
و فیها فصول:
ألفصل الأوّل فی تقسیم العلوم الشّرعیّه الإلهیّه إلی الأمّهات الأصلیّه و الفروع الکلّیّه.
رُوِیَ عنِ النّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلم: العلم علمان: علم الأبدان و علم الأدیان، فَعِلمُ الأبدان کالطّبّ نَدَبَ إلیه النّبیّ بالتّصریح و التّقدیم هنا، و التّلویح و التّعظیم فی قوله صلّی الله علیه و آله حکایهً عن الله تعالی: أنا الله و أنا الرّحمن؛ خلقتُ الرّحِمَ و شققتُ لها إسماً مِن إسمی؛
رحم یکی از اسماء الله است، رحم مشتقی از رحمان است، حالا این اشتقاق تکوینی است دیگر، این اشتقاق لفظی است، لفظ، حکایتی از واقع می کند، در این باره خود حدیث اشتقاق را، حدیث اشتقاق، حضرت آدم، حقیقت پیغمبر اکرم و جناب امیر علیه سلام و حضرت امام مجتبی و حضرت سید الشهدا و حضرت صدیقه طاهره، این ها را در عرش می بیند و آن هم ذوره ی عرش؛ خدای سبحان می فرماید که من حمیدم و این محمد است که از من مشتق است؛ و همین جور، من محسنم و این حسن است که از من مشتق است،
حدیث اشتقاق؛ که مرحوم فیض در ضمن آیه و علم آدم الأسماء کلها در تفسیر صافی آورده حدیث اشتقاق را و ما در این رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه این حدیث اشتقاق را آوردیم؛ با عرایضی که در پیرامون آن داشته ایم، به کار می آید.
حالا نگاه بفرمایید، برای همین کتاب ما به کار می آید، عرایضی که آنجا داشته ایم، از خود کتاب هم جاهایی یک چیزهایی نقل کرده ایم، از کتاب های دیگر، نگاه بفرمایید، شبیه آن حدیث اشتقاق هست، این اشتقاق که اشتقاق تکوینی هست.
خلقتُ الرَّحِمَ و شققتُ لها إسماً مِن إسمی فَمَن وصلَها وصَلتُهُ؛
خب حالا یک صله رحم متعارف هست. الان نمی خواهیم بگوییم این نه، می خواهیم برویم بالاترش، آن به جای خود محفوظ، صله رحم، که همین احادیث را در صله رحم متعارف می آورند، این باطن آن متعارف هست، سرّ آن متعارف هست که می فرماید،
و مَن قَطَعَها قطَعتُهُ،
خب کسی حالا الان وارد می شود؛ قدر این طبیعت را، قدر این رحم را، قدر این بدن را، قدر این نشئه را نداند، منقطع از کمالش می شود، از مقامات انسانی اش باز می ماند.
و ان ابی حریره که به همین مُفاد در روایات ما هم هست قال الله لها؛
به رحم گفت، رحم را مونث می آورند،
قال الله لها: من وصلک وصلته و من قطعک قطعته؛
خب حالا قال الشیخ رحمه الله فی شرحه: قال الشیخ، ماتن،
صدرالدین قونوی، ایشان شرح حدیث دارد، ما تا به حال نشده که این کتابش را تحصیل کنیم. نظر شریف شما باشد، نسخه های گوشه کنار، کتاب خانه ها یافتید به ما هم اطلاع بدهید. در این کتاب از شرح حدیث ایشان خیلی نقل می شود. از تفسیر اعجاز البیانش نقل می شود، از نفحاتش نقل می شود، این کتابها را داریم اما شرح حدیث را نیافتیم. باید کتاب بسیار بسیار مفیدی باشد که نداریم، نظر شریفتان باشد.
ألرّحِمُ إسمٌ لحقیقه الطبیعه
خب از متعارف، آن رحم که رحامت و خویشاوندی هست، منشعب و متفرع از این معناست. الان داریم می رویم به سوی باطن این حرف.
اسمٌ لحقیقه الطبیعه،
طبیعت هم در فصوص خواندیم، حالا سر در می آورد به اصطلاح این سلسله به یک معنای دیگری که ( الان نمی خواهیم آن دیگر حرفش را بزنیم، در هم برهم نشود) بعد طبیعت به یک معنای دیگر هم خودش را نشان می دهد. این طبیعت همان عبارت اُخری همان طبیعتی است که سر زبان ماست، عالم عنصر هست، ترکیب است، امتزاج است، و مزاج هست و ساخته شدن بنیه است که الان می فرماید و حرفش را می زند. خب این خیلی اهمیت دارد، رحم، رحم طبیعت ساخته شده که درست است که کوهها رحم دارند، که معدن را می پروراند، زمین رحم است؛ این همه حبوبات است که می پروراند؛ و حیوانات ارحام دارند که می پرورانند.
رحم از کوهها و اراضی و حیوانات و اینها فراوان ولکن بزرگترین رحم، بزرگترین کارخانه ی صنع الهی این کارخانه ی رحم انسان سازی ست که حتی حضرت امام باقر علیه سلام در اول تفسیر آل عمران صافی که أوحی إلیها، به رحم صورت ایحاء است به تعبیر وحی، أوحی إلیها در وقت انعقاد نطقه، به حدیث نگاه بفرمایید که ما حدیث را با فرمایشاتی دیگری که آقایان دارند جمع آوری کردیم در نکته ۹۷۰ هزار و یک نکته آوردیم. آنجا عرایض دیگر هم هست، این حدیث هم هست، نگاه می فرمایید.
حالا از شرافت رحم اوحی الله إلیها و چه و چه، که دارد بیان تکوینی صنع الهی را از کار خودش در این کارخانه اش بیان می فرماید، فرمایش می فرماید:
اسمٌ لحقیقه الطبیعه
برای اینکه تأنیثی بشود، در فصوص در فص نوحی داشت فرمایش حضرت نوح را تفسیر می فرمود که: «رب اغفر لی و لوالدیَّ و لِمَن دخل بیتی»، آنجا هم به عرض رسانیدم که تفسیر انفسی، بله تفسیر انفسی، والدیّ، این پدر و مادر کذایی که البته ولکن برویم بالاتر ببینیم آنی که منشأ پیدایش است، آن دو اصلی که حرف پریروزم،( کتاب، درس، گفتیم که هر چه که درجه فاعلی دارد، درجه ذکور بودنش هست، و آنی که رتبه انفعالی را قبول دارد درجه و رتبه انوثیتش هست، که
آسمان مرد و زمین زن در خرد آن چه آن انداخت این می پرورد
پس زمین و چرخ را دان هوشمند که کار هوشمندان می کنند)
واغفر لی و لوالدی، تفسیر انفسی اش، و لوالدی، من کنتُ نتیجهً عنهما، این پدر و مادر که درست، بالاتر و هما، بالاتر العقل و الطبیعه، این طبیعتی که الان داریم می خوانیم که عقل آن، درجه و رتبه ذکورت و دهش هست و طبیعت، آن رتبه ی پذیرش و پروراندن هست، این طور. صفحه ۱۵۱ شرح فصوص.
و بعد فرمایش قیصری: {و انّما فصّل الوالدین بالعقل و الطبیعه}، درسته، والد، ابان، علَّمَت، ابان، زوَّجَت، بله، ابان، ولَّدک و انا و علیٌ ابوا هذا الامه، به عنوان اب؛ ابان ولَّدَت که اب قرآنی، اصل اصل اصل خواه پدر خواه مادر، اصل، بله آنی که خود پدر هست در قرآن والد هست، آنی که مادر هست والده هست، آنی که اصل هست مربی انسان هست ولو عمویش باشد ولو دیگری باشد که اصل هست، اب هست. اصل را ما حالا سر زبان می گوییم پدر را می آوریم به این پدر، این طوری شهرت یافته وگرنه اصل انسان هست؛ معقل آدم است، ملجأ آدم هست، مربی انسان هست، این طوری. و این والد هست.
{و انّما فصَّل الوالدین بالعقل و الطبیعه لأنّها مظهرا حقیقه آدم و حوّآ، فی العالَمِ الرّوحانی}؛ همین جا در درس فصوص به عرض رساندیم که این اولیاء خدا فرمودند که: حضرت امیر المومنین محضر عقل کل هست و حضرت صدیقه طاهره مظهر نفس کل هست. بله، حالا اینها را همین جور در خاطر داشته باشید که کتاب را که پیش می رویم، نتایجی پیش می آورد.
{فی العالم روحانی وَ لِکَونِ العقل فعّالاً و الطّبیعه منفعله}؛ حرف ذکورت و انوثت،
{خصّ العقلَ بِالأبُوّه و الطّبیعه بالأنومه}، که آن پدر هست و این مادر است. خیلی خب حالا.
{و المرادُ بالعقل هنا} که داشته ایم این آقایان، حضرات حکما می گویند: عقول، اینها می فرمایند: ارواح؛ که در روایات هم روح آمده و هم عقل آمده. اول ما خلق الله العقل آمد و خلق الله ارواح قبل الاجساد هم آمده. اینها که می گویند عقول یعنی ارواح که جان جهان هستند به اذن الله.
{کما هو اصطلاح أهل التّصوّف لو قوّه النّظریّه وَ المُفَکِّرَه } عقل نظری نمی فرماید؛ { و بالطّبیعه النّفس المُنطَبِعَه وَ نَتیجَتُهُما القلب}، حالا این قلب را که اینجا می فرماید قلب، نتیجه ی این پدر و مادر هست، در اوایل همین کتاب مصباح الانس می آییم به بحث قلب اعاده می شود و قلب را که تقسیم بندی می کنیم حرفش زده می شود، اینجا به عنوان تأنیس به حرف شیخ که آشنایی داریم و مسبوقیم، و {لِوالِدَیَّ }، این والد و والده ی متعارف که روشن هست، بروید به تفسیر انفسی که {و هما العقل و الطبیعه}، درباره ی رحم هم داریم همین حرف را می زنیم که به صورت ظاهر هست که این رحم هست و درست اینها؛ برویم به صورت واقع که پیدایش رحم، پیدایش مزاج انسانی، حالا می خواهیم درباره ی پیدایش مزاج انسانی حرف بزنیم، پیدایش مزاج انسانی که رحم شد و انسان پروراند و کارخانه ی صنع الهی شد، این را باید چه جوری بفرمایید؟ باید آن طور بفرمایید که الان داریم اینجا معنا می کنیم، این طور باید بفرمایید، شیخ هم در شرح حدیث همین را می فرماید که جناب خواجه در آخر نمط دوم اشارات فرموده است و عبارتش آنجا این بود؛ و آن وقت هم که آنجا می خواندیم به عرض رساندیم که حرف خیلی قدر و قیمت دارد و در پیرامون او خیلی مباحث پیش آوردند که از آن جمله همین جاست که آنجا فرمود خواجه، آخرین فصل نمط دوم، که دیگه بعد از هفت هشت ده سطر، هست؛ نمط سوم، بحث نفس هست در اشارات؛ حرف خواجه را التفات بفرمایید که شرح حدیث همین را می فرماید.
{إعلم أنّ إنکِسارَ تضادّ الکیفیّات}، این کیفیات با هم یک تضاد دارند. آتش خالص، آب خالص، حرارت، برودت، هوا این ها همه با هم تضاد دارند؛ اما وقتی با هم جمع شدند چه می شوند؟ فعل و انفعال می کنند. فعل و انفعال می شود که صورت و حدّتشان شکسته می شود و امتزاج می یابند، امتزاج که یافتند این یکی حرارتش را می دهد به آن، آن منفعل می شود از حرارتش، آن دیگری برودتش را می دهد به این، این منفعل می شود از برودتش و هکذا. هوای خالص نیست، آب خالص نیست، آتش خالص نیست، خاک خالص نیست؛ سبحان الله که چنین انفعالی شده، پدر چه خبر دارد؟ هیچی! مادر چه خبر دارد؟ چه می داند؟ بله، هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء، کار در دست دیگری هست، پدر و مادر چه خبر دارند؟ تا آگاه بشوند که اینها کارخانه صنع الهی هستند، کاره ی دیگری دارد کارش را انجام می دهد. درست، خب، حالا اینجا این تضادشان شکسته می شود، فعل و انفعال می شود که این امتزاج مزاج می آورد. حالا این مزاج از چه ساخته شد؟ این مزاج از طبیعت، پس مزاج، طبیعت هست، رحم، طبیعت است، مزاج، طبیعت است، این مزاج ساخته شد، حالا هر چه این مزاج به اعتدال نزدیک تر باشد، تعلق ماورای طبیعت، تعلق روح به او شدیدتر و لطیف تر هست، بهتر فکر می کند، هر چه این دقیق تر باشد، لذا در آن نقطه ی عظمای جامع به عرض رساندیم، بعد در تمهید بعد در این کتاب می آید که آن نقطه ی اعتدال در نظام کیانی مرکز هست و بواقی همه الاعدل فالاعدل گرد او دور می زنند که بحث ها در پیش داریم که جمادات قبله شان نباتات هستند و نباتات قبله شان حیوان اند، و حیوانات قبله شان انسانِ نوعی هست و انسان نوعی قبله اش انسان شخصی کامل هست که حجت الله است که مظهر اسم الله است، همه دارند گرد او طواف می کنند و انسان های کامل هم در قرآن کریم سوره واقعه فرمود که یطوف علیهم ولدان مخلدون، آنها گرد او طواف می کنند و آنی که مطوف است آن اصل هست، آنی که طائف هست تابع او هست. بله، این هست که جناب خواجه چه خوش فرمود در آغاز و انجام فرمود که: بهشت کمال اصحاب یمین هست اما مقربین کمال بهشت هستند. این حرفی ست! بله که بهشت کمال اصحاب یمین هست اما مقربین کمال بهشت هستند. خب اینها حرف هست، مثل خواجه که اینها را هم مرحوم آخوند در اسفار از ایشان آورده و پرورانده.
خیلی خب حالا {اعلم أن انکسار تضادّ الکیفیّات و استقرارِها علی کیفیّهٍ متوسّطهٍ} حرف خواجه، {کیفیهٍ متوسّطهٍ وحدانیهٍ}، یک امر خاص اعتدال مزاجی درست می شود، مزاج انسانی درست می شود. این کیفیات که تضادشان از بین یک وحدت کذایی ساخته اند، این وحدت {نسبه ما لها إلی مبدأها الواحد}، حالا هر چه این وحدتش شریف تر باشد، ارتباطش، انتصابش، شباهتش به مبدأش نزدیک تر و شریف تر هست لذا می بینی که می شود نابغه، در میان نوابغ یکی می شود صاحب رتبه ی عصمت این طور.
{و بسببها} و به سبب این کیفیت متوسط، این نسبت وحدانی که پیدا کرده {تستَحِقُّ لِأن یُفیضَ}، آن مبدأ واحد {یُفیضَ علیها صوره معدِنیّ أو نفساً}، مثل انسان و حیوان و اینها،{ أو نَفساً تَحفَظُها}، که این صورت را نگه می دارد، دنباله اش، چه شیرین! {فَکلّماکانَ الإنکسارُ أتَمّ،} که درست این خمیر ورآمده باشد، خب بله فتیر نباشد، خمیر باشد ور آمده باشد آن طینت، طبیعت، خمَّرتُ طینت آدم، شریف تر باشد، طبیعی تر باشد، {کانت ألنسبه} آن نسبتی که آن بالا گفتیم {کانت النسبه أکمل و النّفس الفائزهُ بمبدأها أشبه}، الان اینجا این چند سطری که داریم می خوانیم از شرح الحدیث صدر قونوی، این دو خطی ست که جناب خواجه فرمود ملاحظه می فرمایید.
ألرّحِمُ إسمٌ لِحقیقه الطّبیعه وَ هی حقیقهٌ جامعهٌ بین الکیفیّات الأربع بِمعنیَ
کیفیات که چه؟، آن عناصر چهارگانه، بله حرارت و برودت و هوا و خاک و اینها؛
بمعنی أنّها عینُ کلّ واحدَهٍ و لیسَ کلّ واحدهٍ من کلّ وجهٍ عینَها بل مِن بعضِ الوُجوه؛
خب این بدن هست، خاک ندارد که دارد، سنگین هست؛ آب ندارد که دارد، طراوت دارد، تازگی دارد؛ هوا ندارد که دارد؛ آب ندارد که دارد؛ همه ی اینها را دارد، خالص اینها را ندارد. بلکه اینها کسر و انکسار شده است.
و وصلها
وصلش چی هست، وصل رحم، وصل این طبیعت، آگاه باشید، بدانید، نعمت الهی را کفران نکنید، قدر بشناسید که در چه رحم هستید؟ در چه نشئه هستید؟ نشئه، زهدان هست، مثل آن رحم، زهدان هست، همان طوری که آن رحم تو را پرورانده، این رحم الان دارد تو را می پروراند، بالاخره حرف از رحم هست و قدردانی از طبیعت رحم هست.
و وصلها بمعرفهِ مکانتها،
مقام او را،
و تفخیم قدرها،
ارزش قائل بشود؛
إذ لو لا المزاج،
که همین طبیعت دارد، اعتدال مزاجیت حاصل می شود،
لو لا المزاج ُ المُتَحَصِّلُ مِن أرکانها،
ارکان اصطلاح طبی هست، این عناصر اربعه را که بدن از اینها ساخته می شود می گویند ارکان،یعنی تراب و آب و هوا و نار را می گویند ارکان که به این ارکان این بدن ساخته می شود.
من ارکانها لم یَظهَر تعیّن روح الإنسانی،
از کجا باید روح انسانی تعین پیدا کند، خودش را نشان بدهد؟ به وسیله ی این طبیعت است، به وسیله این رحم است، به وسیله ی این ترکیب هست.
و لا أمکَنَهُ
مزاج را برایش میسور نیست که این مزاج را، این روح انسانی را، این مزاج نمی تواند
الجمع بین العلم بالکلیات و الجزئیات
بکند این از ناحیه ی این اعتدال مزاج حاصل شده، از این طبیعت این حاصل شده.
آن عرض را که از نزهت الارواح شهرزوری به عرض رسانده ایم، فرموده بودند که، درباره «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، که انسان، حالا فرمایشی دارند که حالا اجازه بفرمایید بگذریم، همان به اشاره اکتفا کنیم. می فرماید که چون نفس هر دو گانه هست، هم مجرد است و آن سویی؛ و هم تعلق به طبیعت دارد و این سویی، کسی او را شناخت و به او پی برد، هم به کلی، آن طرف و هم به جزئی، این طرف؛ هم به عقول و هم به طبیعت، به هر دو آشنا می شود. خب چه جوری جناب عالی می خواهید به کمال انسانی تان برسید، هم به حقایق آن سویی و هم به رقایق این سویی؛ (چون رقایق عرض کردیم به اصطلاح آقایان آن ظّل هست؛ آن اصل را می گویند حقایق، ظّل را می گویند رقایق.)
چگونه می خواهید به حقایق آن سویی و رقایق این سویی آشنایی پیدا کنید تا به کمال انسانی برسید که هر دو جانب را، همه جا را، همه حقایق را به دست بیاورید؟ این بر اثر داشتن این مزاج هست و این طبیعت هست و این نفس هست؛که وقتی تعلق به این طبیعت گرفت حالا خودش دارای دو چشم هست، هم آن طرف را می بیند، هم این طرف را می بیند؛و از این هر دو جانب خودش را می سازد. پس لولا این طبیعت و تعلق روح به این طبیعت نمی توانست که به چنین مقامی نایل بشود، قدر این طبیعت را، قدر این رحم را، قدر این ترکیب و این امتزاج را، قدر این نشئه را، این متجر را بدان که دارد تو را می سازد و می پروراند.
و لا امکنه الجمع بین العلم بالکلیات،
که نفس مجرد است
و الجزئیات
که به بدن تعلق دارد.
الذی به توسَّلَ إلی التّحقُّقِ بالمرتبه البرزخیّه،
این همان برزخ بین صفات وجوبی و امکانی، یک موجودی می شود که جامع بین نشئتین هست، بله هم آن طرف را داراست و هم این طرف را، برزخ هست، خدا رحمت کند جناب آخوند ملا صدرا را، در اسرار الآیات، اصلا فرمود که وسط هست، برزخ به معنی وسط هست. معنایی که در اسفار بود. معنای وسط در سلسله ی طولی باید طوری بوده باشد که بتواند هر دو جانب را بنگرد، و این انسان هست که در برزخ نشسته هم آن سو را می بیند و هم این سو را می نگرد؛
برزخیه المحیطه بأحکام الوجوب،
آن سو
و الامکان،
این سو، و ظهور خودش به صفات طرفین
بصوره الحضره
آن سو، باطن و عالم، این سو، تماما. پس قدرش را بدانند. حالا اگر آمد و کفران نعمت کرد،
قطعُها،
قطع این رحم کرده است، قدر این کیفیت را، این بدن را، این نشئه را، این طبیعت را ندانسته. مردم دنیا زده به گمانشان که الاهیون منکر ماده هستند، منکر طبیعت هستند، بی خبر از اینکه حرف الاهیون این هست، طبیعت را یعنی چی که منکر هستند! این طبیعت، خانه، ساختمان، بنا، موسسه و صنعت و دستگاه سازش انسان هست، ما نمی گوییم که طبیعت نه، ماده نه، می گوییم که ماده در تحت تدبیر متفرد به جبروت قرار گرفته ست. هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ، آقای طبیعی که در ماده متوغلید و به اعتبار آن حرف ها می فرمایید، بله آن آقایان می فرمایند که در ارحام پدر و مادر چه خبر دارند؟ به دل بخواهشان پسر ساخته شد؟ دختر ساخته شد؟ چه می دانند! به دل بخواهشان به این صورت و آن صورت در آمده؟ چه خبر دارند! هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ،
ما در جزوه کوچک صد کلمه آوردیم که آقای طبیعی لااقل به یک چاقو و دسته چاقو تأمل بفرمایید، خب می بینید که تیغه ی چاقو و دسته ی چاقو، بله به وفق او، بله اینها جا ساخته شده و تیغه ساخته شده، و این کارها شده، حالا چه؟ می گوید این تیغه چاقو و دسته ی چاقو را علم ساخته، شعور ساخته. حالا از این رحم، نوترون پروتون از این ذرات چه خبر دارند که باید دختر بشود به این صورت، و آن یکی رحم پسر بوده باشد به آن صورت، این ها به وفق همدیگر، انسان ها این طور، حیوانات هر یک به نوع شان آن طور، اینها چه خبر دارند از رحم خودشان، آن هم آن مساوات و اعتدال برقرار باشد، همه پسر نشوند، همه دختر نشوند و الی ماشاءالله.
حق عیان است ولی طائفه ی بی بصرند
که می گوید طبیعت نه، ماده نه، ولکن ماده، خانه، صاحب دارد، علم و شعور و قدرت و اراده دارد اداره می کند. حرف این هست.
و اما قطعها،
قطع رحم، این قطع رحم هست به این معنا،
فبازدرائها،
بله إزدراء، زرء، حقش را پایین بیاورد، ذلیلش کند،
فبازدرائها و بخس حقها، حقش را پایین بیاورد
فإنّ من بخس حقّها فقد بَخَسَ حقّ الله تعالی و جَهِلَ ما أودعَ
حق سبحانه
فیها مِن خواصّ الأسماء
که همه از این طبیعت، همه از این رحم، همه از این ترکیب، همه از این کارخانه؛
و لولا علوُّ مکانَتِها لم یُحِبّها الحقّ
آنقدر دوستش دارد که فرمود: انا الرحمن و خلقتُ الرّحم و شققتُ إسماً مِن اسمی
و آنطور فرمایش فرمود
بآخر الحدیث.
بسم الله الرحمان الرحیم
از ابتکار واهتمام اعزه در نشر معارف حقه اللهیه از زبان عارف صمدی وربانی برای جان های تشنه سپاسگزاریم که هدایت مخاطبان جزا وفاقا تان باد
کتای شرح الحدیث صدر الدین قونوی با جستجور در گوگل می توان یافت سایت قابلیت ارسال ندارد والا تقدیم می کردم
سلام علیکم خیلی زحمت می کشید ان شاءالله خداوند شماراباعلامه حسن زاده محشور بفرماید.احسنت بر شما