قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / شرح التمهید القواعد / صوت و متن شرح تمهید القواعد۱️⃣

صوت و متن شرح تمهید القواعد۱️⃣

 

؛▬▬▬❁ஜ۩﷽۩ஜ❁▬▬▬؛

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا خاتم انبیاء و المرسلین

و آله الطیبین الطاهرین ثم الصّلاه والسلام على جمیع الأنبیاء والمرسلین و عباد الله الصالحین.

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

اَلحَمدُلِلهِ الَّذی جَعَلَ مَکامِنَ ظلالِ جَلالِه مَجالی اَنوار جَمالِه تَفصیلاً لِما اَجمَلَ مِنَ الاَحکام وَ صَیَّرَ صُوَرِ تَجَلّیاتِهِ مَشارِقَ الشُّموسِ المَعانیِ تَکمیلاً لِما عَمّ مِنَ الاِنعام، فَاَصبَحَت لِعِبادِه مِن اُولی وِدادِه وَ لِاَهلِ عِنادِه مِن ذَوی بِعادِه مَطالِعَ طَوالِعِ المَعارِفَ وَ مغارب طَلایِعِ العَوارِفِ اِسعافاً بِما عَبَّرَ عَنهُ لِسانَ الاِستِعدادِ مِنَ المُرام.

فَسُبحانَهُ مِن باطِنِ لَیسَ لِخِفائِه سَبَبُ سِوی غایَهِ الظُّهُورِ بِنَیِّراتِ مَنِصّاتِه

وَ ما تَستَوجِبُهُ مِن لَوامِعِ الاَضواءِ

ظُهُورُ الاَنوارِ بِالاَکمام.

وَ جَلَّ شَأنُهُ مِن ظاهِرِ لا هِلَّه لِظُهُورِه

غَیرُ تَوَغُّلِ کَونِه فی بَطائِنِ حُجُبِه وَ ما یَستَدعیهِ مِنَ غَیاهِبِ الظِلام،

فَباطِنُ لا یَکادُ یَخفی

وَ ظاهِرُ لا یَکادُ یَبدُو.

ثُمَّ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ

“مَطلَعِ تَناثِرِ کُلِّ خَیرِ وَ تَمامِ

وَ مُفتَتَحِ فَواتِحِ کُلِّ فَتح

وَ مُختَتِمِ کُلِّ خِتام”

ذلِکَ هُوَ النُّورُ السّاطِعِ الَّذی لا یَشُوبُهُ شَوائِبِ الفِئی وَ لا غَوائِلِ الغَمام.

شعر :

لا تَرُم فی شَمسِه ظِلَّ السِّوی

فَهیِ شَمسٌ وَ هیِ ظِلٌ وَهیِ فِیء

وَ عَلی آلِهِ وَ اَصحابِهِ مِشکوهِ شَملِ کُلِّ شَتات وَ مِصباحِ جَمعِ کُلِّ ظَّلام.

لکن، این دوره ی پنجم تدریس ما،

تمهید القواعد است که

به توفیق حق سبحانه آغاز به درس و بحثش کرده ایم.

ماتن این کتاب یکی از علمای بنام،

بنام ابو حامد محمد ترکه هست که مثل سید علی آملی معاصر جناب علامه حلی در کتاب جامع الاسرار از ایشان نام می برد.

از اعاظم علمای اسلام هست.

این آقا ماتن هست که قواعد التوحید  نوشته،

که این کتاب شرح قواعد التوحید است.

و شارح آن بنام علی بن محمد ترکه از نوه ها، از اسباط همان  ابو حامد محمد ترکه اصفهانی است.

این کتاب بنام تمهید القواعد کتاب درسی عرفان نظری در حوزه های علمیه بود، و هست.

و این کتاب یعنی تمهید القواعد نیز در آغاز امر مورد اهتمام و اعتنای بزرگان علم بوده است؛

و درس و بحثش در حوزه ها رایج و دایج بود.

مثلاً طاووسی، یعقوب بن محمد طاووسی که یکی از مشایخ علمای اسلام بخصوص در ریاضیات و بویژه در علوم غریبه از وفق، اعداد و رشته های ارثماطیقی استاد توانایی است که کتابی دارد بنام کُنهُ المُراد فی وِفقِ الاَعداد

همین کتاب است که دست بنده هست، ملاحظه می فرمایید؛

این آقا در این کتاب عظیم الشأن کُنهُ المُراد فِی وِفقِ الاَعداد

که بحثی از وحدت حقّه ی حقیقیه و توحید صمدی را به میان آورده است؛

در اواسط کتاب، از تمهید القواعد،

از همین کتاب که داریم می خوانیم، مدد گرفته و او را به عظمت اسم و در ایفای مقصودش در پیاده کردن مرادش، راجع به توحید صمدی که آشنا می شویم به حول و مشیّت الهی، از تمهید القواعد نام می برد و حرف آن را نقل می کند.

و فرمایشاتی دارد که در اثنایِ درس و بحثِ آینده به عرض می رسانیم.

غرضم اینکه ، کتابی است که از ابتدایِ امر، در حوزه های علمیه، اسم داشت.

و راجع به رؤوس ثمانیه، که رسمِ پیشینیان این بود، در ابتدایِ کتاب، هشت مطلب را به عنوانِ رؤوس مطالب می آوردند.

از آن جمله اینکه ، مولفِ این کتاب کیست؟

انسان است ، دست به هر کتاب که نمی تواند دراز کند.

درکنارِ هر سفره که نباید بنشیند.

از هر دهان که نباید حرف بشنود.

انسان دست به کتابی دراز می کند ، در مکتبِ استادی می نشیند، دنبالِ رشته ای می رود، دنبالِ  اشخاصی می رود، که او را به کمالش برسانند؛

نهالِ وجودِ خودش را، بتواند از آن درس و بحث و کتاب، از آن سفره ی الهی که همان کتبِ علمیه هستند، نهالِ وجودش را به ثمر برساند که بتواند شجره ی طوبایی بشود، که “اصلها ثابت و فرعها فی  السماء تؤتی اکلها کلَّ حینٍ بإذنِ ربها “

لذا من به طورِ اجمال و اشاره ، در طلیعه ی درس، از ماتن و شارح، که دو تن از مشایخِ علمایِ اسلام، و از اعاظمِ علمایِ عرفان هستند، سخن به میان آورده ام که، بدانید که تمهید القواعد، از ابتدایِ امر، کتابی بود که در حوزه ها، دایر بود.

و ما خودمان این کتاب را در محضرِ انورِ استادِ معظم مان حضرتِ علامه ی طباطبایی،  صاحبِ تفسیرِ عظیمِ المیزان خوانده ایم.

و آن جناب، این کتاب را، در محضرِ مبارک استادِ عظیم الشأنشان، جنابِ آقا سیدِ جوادِ بادکوبه ای، حکیمِ نامور بود؛

و این نسخه ای که الان در دست دا ریم، و الحمدلله، دیگر حالا در شرف انتشار است که ما تمهید القواعدِ ما، با حواشی ما ، تصحیحِ ما در شرف انتشار، است؛

اصلِ نسخه ی ما،

یکی از اصولِ اصیلِ ما،

همین نسخه ی ما است که از رویِ  نسخه ی جنابِ علامه طباطبایی، تصحیح شده،

و نسخه ی ایشان هم از رویِ نسخه ی استادشان، حضرتِ آیت الله آقا سید حسینِ باد کوبه ای ، رضوان الله علیه ، تصحیح شده است.

و آن آقا ، آقا سیدِ حسینِ باد کوبه ای، از اعاظمِ تلامذه ی جنابِ آقا میرزایِ هاشمِ اشکوری بود.

بنده ،

در میانِ اساتید من،

دو تن از شاگردهای جنابِ آقا میرزایِ هاشمِ اشکوری بودند.

یکی حضرتِ آیت الله ، آقا شیخ محمد حسین فاضلِ تونی،

که از شاگردهای آقای میرزا هاشمِ اشکوری بود.

و دیگر حضرت آیت الله آقا میرزا ابوالحسنِ رفیعی قزوینی که ایشان هم، از شاگردهایِ جنابِ آقا میرزا هاشم اشکوری بودند؛ و آن بزرگوار آقا سید حسینِ باد کوبه ای هم، از شاگردهایِ آقا میرزا اشکوری بود.

که مرحومِ علامه طباطبایی خودشان محضرِ آقا میرزا اشکوری را ادراک نکردند.

اما شاگردِ شاگرد آقا میرزا اشکوری بودند.

یعنی استادشان جنابِ آقای سید حسینِ باد کوبه ای، از شاگردهای آقا میرزا هاشم اشکوری  بودند.

و همین طور که عرض کردم، ما به واسطه ی آقای حضرتِ علامه طباطبایی، به ایشان، از آقا سید حسینِ باد کوبه ای از آقای میرزا هاشم،

که اینجا دو تا واسطه خورده.

دو تای دیگر هم یک واسطه، یعنی دیگر واسطه ایی نیست.

بنده در خدمت آقا میرزا ابو الحسنِ رفیعی قزوینی ، ایشان از آقا میرزا اشکوری ، و دیگر جنابِ فاضلِ تونی، و ایشان از میرزا  هاشم اشکوری ، که از  شاگردهای ایشان بودند‌.

و آقا میرزا هاشم اشکوری از اعاظم تلامذه ی آقا میرزا محمد رضا قمشه ای عارف بزرگ بوده است.

این به طور اجمال الان در ذهنتان ، در طلیعه بحث، باشد تا از این عزیزان حرف خیلی پیش می آید، و عرایضی تقدیم می داریم.

تمهیدِ ما از رویِ این نسخه، و الحمد لله چندین نسخه از مخطوط و زیراکسی داریم که با کمک همه آنها ، و با چهار دوره درس که بنده خودم، تمهید را چهار دوره درس، گفتم،

و به عرض رساندم که الان دوره پنجم است که این چهار دوره که درس گفتیم، نشد که نوار گرفته بشود.

به جهاتی،

یکی از آن جهات این است که،

یک جهتش این بود که من به عزیزانی که در بحث و درس ما ، دوره ها شرکت کردند،

من حرفِ یکی از حکمای پیشین ،از دانشمندانِ بزرگِ یونان،گویا سقراط باشد، اگر حافظه ام اشتباه نکند، گویا سقراط باشد، بله که به ایشان گفتند شما، چرا چیزی نمی نویسی؟

ایشان طبعش این بود که ، شاگردها را به همین سوال و جواب و گفتگو و اینها ، می پروراند.

بعد به ایشان گفتند که ، خوب است که شما هم تألیفی داشته باشید، کتاب بنویسید،

آن وقتها چون پوست گوسفند و اینها  را  دباغی می کردند، و رویش می نوشتند و اینها،

در جوابشان گفت که من، علمِ خویش را رویِ پوستِ میش ضایع نمی کنم،

شما جانتان را دلتان را، آمادگی بدهید، خودتان را حاضر کنید، بیائید من حرفهایِ خودم را در دلِ شما بگذارم؛ در سرِّ شما بنهم؛ که همان صفحه دلِ شما، کتابِ من باشد؛ کاغذِ من باشد.

من با آن آقایان گفتم ، حالا همین که عرض کردم،

گفتم به جهاتی،

یک جهتش این بود،

که به ایشان گفتم خودتان را، آمادگی بدهید تا حرف بشنوید.

حالا ما داریم شروع میکنیم به درس و بحث دوره پنجم تمهید القواعد؛

و این کتاب با این که حجمش ملاحظه می فرمایید کوچک است؛

به ضرب المثل فارسی مان:

فلفل را نبین چه ریزه، بشکنش ببین چه تیزه

و می بینیدکه این دارای اصول و امهات بسیار عظیم الشأنی در مسائل عرفانی است.

و امیدواریم که به حول و مشیت الهی از این سفره پر برکت، طعمه ها و لقمه ها و برکاتی عاید همه بشود ان شاء الله تعالی.

این کتاب در رشته کلاسیکی عرفان نظری، اولین کتاب عرفانی است، به این صورت است.

برنامه حوزه‌های روحانیت در درس و بحث عرفان نظری این بود:

اول  تمهید القواعد می خواندند؛

بعد از آن شرح فصوص قیصریه می خواندند.

و بعد از آن مصباح الانس می‌خواندند.

مصباح الانس ابن فناری، آن هم متن و شرح خیلی عظیم است؛ خیلی مبسوط است؛

البته فصوص خیلی عظیم الشأن است،

این سه کتاب خیلی عظیم الشأنند و بعد از آن فتوحات مکیه.

البته کسی این سه کتاب را درست هضم کند و حرف بشنود،

گوینده، گوینده باشد؛ شنونده درست برداشت کند؛ سرمایه به دست می‌آید برای مطالعه فتوحات.

بعدها اگر مباحثه ای بشود،

چنانچه بعضی از مشایخ پیشین فتوحات را مباحثه می فرمودند، آن دیگر باید به نحو اشاره بخصوص در عرفان عملی خیلی به کار می‌آید.

حالا پیش بروید تا ببینید.

خداوند سبحان ما را توفیق عطا کند، شما را توفیق عطا کند ان شاءالله تعالی،

تا بتوانیم از این سفره ها و مأدُبه های پر برکت استفاده کنیم ان شاءالله تعالی.

حالا برای آگاهی بیشتر شما، به عرض برسانم که:

در مسائل عرفانی چه بسا برخوردهایی دارید از کلمات بزرگان که اینها حقایق و معارفی را در دل دفتر می نگاشتند، از آنها سوال می‌کردید از کجا و چرا؟ می‌گفتند (بِوارداهٍ تَرِدُ عَلیَ قَلبی) در مکاشفه مان اینطوری یافتیم، در حالاتمان اینطور، و حرف این است.

خب این یک فرمایشی در این کتاب این حرفها  پیش می آید. کمی که پیش کشیدید، خواهید دید که این کتاب چه امهات مسائلی  را در بر دارد.

این حرف به جای خود صحیح..

ما رساله ای داریم به این اسم (قرآن  و برهان و عرفان از هم جدایی ندارند).

اینی که (بوارداه تلد علی قلبی) درست می فرمایید؛ اما نمی‌شود که بی برهان  باشد، بی دلیل باشد. برهان، زبان عرفان است؛ قرآن، عرفان و برهان است؛ کلام الله است. متن عرفان است.

اینجا در پرانتز به عرضتان برسانم که آنچه را که در این کتب عرفانی اصیل اسلامی می‌خوانید، همه این کتب اصیل اسلامی، شرح و بسط کلمات عرشی پیغمبر و آل پیغمبر در معارف انسانی و اطوار انسانی و حالات انسانی است.

آنچه را که در این کتاب ها می‌خوانیم، آن نحو اتمّ و اعلی، آن عصاره ، متنش و خلاصه و زبده اش را از زبان جناب رسول الله، جناب امیرالمومنین، جناب امام صادق و ائمه هداه مهدیین که ائمه اثنی عشر امامیه هستند بدون تعصب مذهبی، به عرض می رسانم در گفته هایشان می یابید .

این را به عنوان اشاره در پرانتز الان عرض کردیم در خاطر بسپارید تا اینها یواش یواش پیاده بشود و پخته بشود و مشهود و معلوم بشود. بلکه ان شاء الله ملموستان بشود، ادراک بفرمایید، و به مقام اذعان و ایقان برسید ان شاء الله.

حرفم این بود که تنی چند از بزرگان دین از اعاظم علم، از مشایخ نامدار، عرفان را برهانی کردند، زبان دادند. توجه داشته باشید.

تا آنجا که من خبر دارم اول کسی که این کار را کرده شیخ الرئیس است ، جناب ابوعلی سینا، ایشان در سه نمط آخر اشارات، نمط  هفتم و نمط نهم و نمط دهم، بلکه بفرمایید نمط هشتم هم، بله حالا هشتم و نهم و دهم خیلی مهمش است، و باز به ویژه نمط نهم که در مقامات العارفین است که ایشان در نمط هشتم در بهجت و سرور، نمط نهم در مقامات العارفین، نمط دهم در اسرار الایات، یعنی علت پیدایش کرامتها و معجزه ها و خوارق عادات از نفوس کامله را آنجا آورده، دلیل در بهجت و سعادت در نمط هفتم در تجرید است ، نمط هشتم در بهجت و سعادت است؛ نمط نهم در مقامات العارفین است، نمط دهم در اسرار الآیات است، در این انماط اربعه بخصوص در  آن سه نمط، هشتم و نهم و دهم و بویژه بالاخص در نمط نهم که مقامات العارفین است مسائل عرفانی را برهانی کرده است و خیلی زحمت کشیده است با این چهار نمط و عرض کردم بخصوص آن سه نمط هشتم و نهم و دهم، یک اهمیت بسزا در این باره دارند و ما ان شاءالله در خلال بحث حالا الان شروع کردید به تمهید القواعد .

یک ضرب المثل رایج که روزی، روز به روز است و حالا تازه گام اول است و ابتدای امر است .

ایشان عرفان را برهانی کرد و خیلی زحمت کشید ،

بعد از ایشان

تمهید القواعد، همین کتابی که الان پیش کشیدیم ، این کتاب، مسائل عرفانی را برهانی کرده است و در این جهت، حالا ملاحظه می‌فرمائید؛ به عرض می رسانیم ، می بینید که دو نفر آقای ابوحامد ترکه ماتن و نوه شان صائن الدین علی ترکه، بله اینها چقدر چیره دست بودند در مسائل عرفانی،  چنان که در علوم دیگر هم.

بله این کتاب زبان می دهد عرفان را ،

و حرف دارد

و دیگر از کتبی که مبسوط تر است از تمهید القواعد به مراتب و مراتب ،

برهانی کرده است عرفان را

مصباح الانس است  که آن دیگر دریایی است،

مصباح الانس یکی از کارهای ایشان ،

همین لفظش را می بینید،

مصباح الانس، انس در اثنای مطالبش،

وقتی مطلب عرفانی را تقریر کرده می گوید : « تَأنیسُهُ »

این « تأنیسه » را برای این می آورد که مسئله ی عرفانی را در سایه ی یکی از مسائل فلسفی توضیح اش بدهد که چون کسی که مصباح الانس در دست گرفته و الان در فلسفه، در منطق آشنا هست و درس خواند و آگاهی دارد، آن مطلب عرفانی که می خواهد پیاده کند، بعنوان تأنیسه، از یک مسئله فلسفی که خواننده بدان آگاهی دارد، آشنایی دارد، و در سایه آن مطلب  فلسفی می آید این حقیقت عرفانی را بیان می‌کند که صورت تأنیس اوست.

ذهن را به واقعیت و حقیقت مطلب عرفانی انس می دهد.

که در آنجا هم کتابش را اسم گذاری کرده مصباح الانس؛

و هم در اثنای مباحث ، مطالب تأنیسه، تأنیسه دارد که عرفان را به فلسفه تمثیل می زند.

تأنیس و انس، بله به اصطلاح تفهیم می شود .

و دیگر از  اعاظمی که خیلی در این مطلب بسیار عمیق و اصیل و متین زحمت کشیدند که عرفان را برهانی کردند، جناب صدرالمتألهین است در اسفار، که ایشان بخصوص در اسفار اسم می برد،

حالا من در نوشته هایم آوردم؛

در همان رساله ی قرآن و عرفان و برهان جایش را هم نقل کرده ام در کجا اسم می برد که جناب صدرالمتألهین در اسفار می‌فرماید که حقایقی را که از کتب عرفانی می یابید و حق ها ، مطالب عرشی که از این فرقه  می شنوید مبادا گمان کنید که اینها مثلاً،

آن هم با یک لفظی که تعبیراتی دارد.

بله رساله قرآن عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، اینها را نگاه می کنید و یواش یواش و در سایه درس و بحث این کتاب، به آن رساله ها بیشتر  انس پیدا می کنید و به سرّ این رساله ها و اهمیت موضوع شان و تدوین شان بیشتر پی می برید .

بله آنجا می گوید: مبادا گمان کنید که فرمایشات این بزرگان خالی از قرآن است و آنچه را که بعضی از آقایان فرمودند : « بِوارداهٍ تَرِدُ علی قلبی »؛  من در این کتاب آنها را برهانی کردم.

ایشان اسم می برد؛ چنانکه درباره فلسفه هم.

فلسفه یعنی دانش ،

یعنی حکمت،

یعنی علم به حقایق اشیا .

چون بعضی از دهن های نپخته ی خام ، کال ، حرف هایی درباره ی فلسفه می زنند.

حالا حرف چی هست؟

ایشان باز در اسفار،

جایش را،

همان رساله ها.

دیگر کم کم باید به این رساله ها هم انس بیشتر داشته باشید؛

آنها را بهتر ورق بزنید؛

من هم خودم  جاهایی اش را پیدا می کنم به شما ارائه می دهم، عرضه می دارم.

بله در آنجا می گوید که: « تبّاً لِفَلسَفَهٍ تَکوُنُ قَوانینُها غیرُ مُطابَقَهِ للدّین »

هلاکت و مرگ بر آن فلسفه ای که مسائل او مخالف دین باشد؛ اصلا معنا ندارد؛

فلسفه یعنی علم به حقایق اشیا، به دین، به حقایق اشیا، علم به حقایق اشیا.

قرآن می فرماید: به حقایق اشیا علم و معارف پیدا کنید،

تحصیل علوم کنید؛

یا فلسفه بفرمائید حکمت.

با درس که دعوا نداریم ، علم به حقایق اشیاست ، اصول دین به برهان. همین طور که  قرآن می‌فرماید: «هاتوا بُرهانَکم »

خب اگر همان طور که نحو و صرف کتابهای خاص دارد،

همانطوری که فقه کتاب خاص دارد،

اصول فقه کتاب خاص دارد،

علم به اصول دین، علم به قرآن، علم به مبدأ و معاد هم کتاب خاص دارد؛ این را در فرمایشات گوناگون نمی خواهد .

بله حالا این بطور اشاره ی اجمالی در بیوگرافی کار این کتاب، تمهید القواعد که الآن پیش گرفته‌ایم.

خداوند ان‌شاءالله توفیق فهم کتاب و رسیدن به مفاد و مراد ماتن و شارح و مشایخ اهل عرفان را مرحمت بفرماید و توفیق عطا بفرماید که علاوه بر عرفان نظری به عرفان عملی هم تن در بدهیم؛

خودمان را درست بسازیم ان‌شاءالله تعالی.

خب، حالا ما یکی از کارهایی که اسامی این بزرگواران را اسم برده‌ایم که جناب شیخ‌الرئیس آن کار را کرد و تمهید القواعد مثلاً این طور و مرحوم آخوند ملاصدرا اون‌جور؛ مصباح الأنس آن طور؛

ما در نوشته‌هایمان،

حالا ملاحظه می‌فرمایید به محض آگاهی به آگاهی می‌رسانم:

ما در نوشته‌هایمان یک اهتمام تامّی در مسائل عرفانی داریم که

شاهد می آوریم از فرموده ائمه اطهار،

از روایات و آیات، شاهد برای مطالب عرفانی می‌آوریم،

که خیلی‌ها را در اثنای بحث،

ملاحظه می‌فرمایید.

در همین تعلیقات ما بر تمهید القواعد،

چقدر روایت داریم بر مصباح الأنس.

حالا تعلیقات ما بر مصباح الأنس ناتمام مانده،

تا آخرش یادداشت‌ها پیاده نشده،

تمهید هم همین طور،

خلاصه است،

و شرح قیصری بیشتر حرف داریم.

غرض،

یکی از کارهایی که من اهتمام به آن دارم این است که می بینم همه مسائل عرفانی، مآخذ روایی دارند.

به از آنچه که در این کتاب‌ها می‌خوانیم،

آن متن، خلاصه و زبده را ما در زبان ائمه اطهار می‌بینیم که این‌ها را شرح و تفهیم آن می‌یابیم؛

مثل دیگر علوم،

که در بیان مراد خودشان، به آیات و روایات تمسک می‌جویند؛

این‌جا هم همین طور است.

چنان که ملاحظه می‌فرمایید

در کتاب‌های ما الحمدلله این اهتمام را داریم که

در پیاده کردن مسائل عرفانی، بسیار کمک می جوییم، استعانت می‌جوییم به نقل روایات صادره از اهل‌بیت عصمت و طهارت.

در این‌باره یادداشت های فراوان داریم.

و همین جور جوامع روایی را مطالعه می کنیم، چیزی که برخورد کردیم، یادداشت می‌کنیم، برای بیان حرف‌هایی که در کتب اصیل عرفانی اسلامی آمده‌ است.

ما باز درباره تمهید القواعد به عرض برسانم که این کتاب مثل أنموذج نحو ، بصورت « قالَ أقولُ» هست؛ که « قال » مال ماتن است و « أقولُ » مال شارحش؛ که جد و نوه هستند.

به عرض رساندم به این صورت است.

و این « قالَ أقولُ » در خاطرم هست که شصت و پنج قال اقول هست.

بله همین طور است.

شصت و پنج قال اقول است که ما در حواشی و تعلیقات مان، در حرفهایمان تعبیر به فصل می‌کنیم؛

وقتی می‌گوییم فصل فلان، فصل فلان، یعنی قال اقول ی فلان، که شصت و پنج قال اقول هست به صورت شصت و پنج فصل تعبیر ماست.

این هم یکی از کارهای ما، حرف‌های ما.

الان ما این چند سطر خطبه را که خوانده‌ایم، نمی‌توانیم الآن در بیان مفردات خطبه معطل بشویم؛

خیلی معطل می‌شویم و خسته‌کننده است و الآن ضرورتی ندارد؛ یک مقدار که جلوتر رفتیم،

با کتاب آشنا شدیم به زبان این آقایان،

این عباراتی را که شارح در خطبه ها آورده این‌ها بهتر خودشان را نشان می دهند.

چون خطبه کتاب می‌دانید که براعت استهلال است، مناسبت با کتاب دارد؛

ما الانه اگر به تک‌تک الفاظش بخواهیم معطل بشویم وقت می‌گیرد و درست نیست؛

چون در فصول کتاب این‌ها روشن می‌شود؛ بیان می‌شود؛ فعلاً عبارت را می‌خوانیم و اشاره‌ای به معانی‌اش می‌نماییم تا ان‌شاءالله جلوتر رفتیم، بهتر به زبان همدیگر آشنا شدیم، هم این‌ها را تکرار می‌کنیم، هم سوالات شما را جواب می‌دهیم، روشن می شود ان‌شاءالله تعالی.

بله.

یادی از یکی از اساتید بزرگوار ما حضرت آقای آمیرزا مهدی الهی قمشه‌ای رضوان‌الله علیه، ایشان می‌فرمودند که ما شرح فصوص قیصری را خدمت جناب استادمان آشیخ اسدالله یزدی می‌خواندیم، از علمای بزرگ آن عصر، و خیلی هم عالم وارسته‌ای بود.

بله این همانی است که حکمهالاشراق چاپ سنگی که با حواشی آن صاحب اسفار و بعضی از رساله‌ها مثلاً جمع بین رأیین جناب فارابی که در حاشیه‌اش چاپ‌شده،

این چاپ سنگی آن آخرش نوشته که به تصحیح و جمع‌آوری و زحمت جناب آشیخ اسدالله یزدی، این آشیخ اسدالله یزدی استاد جناب استاد ما حضرت آیت‌الله آمیرزا مهدی الهی قمشه‌ای هستند بله اون جناب می‌فرمود که؛ استادمان آشیخ اسدالله یزدی به ما می‌فرمود بی وضو در درس و بحث ما، فصوص  می‌فرمودند، شرح فصوص قیصری، که کتاب عرفانی بعد از این تمهید القواعد است؛ دومین کتاب از ترتیب کلاستان است،

بدون وضو و طهارت در درس ما حاضر نشوید.

این هم خودش حرفی است.

خود طهارت انسان را صفا می‌دهد، جلا می‌دهد و موجب ازدیاد فهم انسان می‌شود؛ روشنایی سِرّش می شود.

این ادراکات حقایق، حرف زدن، مطالعه کردن، فکر کردن، این‌ها هم مُعداتند.

استاد مُعِد است؛ کتاب معد است؛ علت تامه نیستند. علت تامه به قول جناب متأله سبزواری در لغالی منتظمه در منطق منظومه اش:

« وَ المُلهِمُ المبتدأ القدیم حقٌّ علینا عظیمُ و الحق أن فاضَ من القدس الصور و إنما إعداده مِنَ الفِکَر »

استاد و مطالعه و مباحثه و این‌ها همه معدات اند؛ علت تامّه، حقیقت عالم است که انسان از سِرّ خودش، از جدول وجودی خودش، از باطن خودش، از عالم اله می گیرد.

و جناب رسول الله فرمود،

این حدیث را  ابن فناری، صاحب مصباح الأنس، در مصباح الأنس، از رسول‌الله نقل کرده است که:

« دُم »؛ امر حاضر از دامَ یدومُ؛ مثل قُل.

« دُم علی الطّهاره یُوَسَّع علیکَ رِزقُک»

دوام در طهارت داشته باشید. همواره پاک باشید، طاهر باشید، تا رزق تان زیاد شود، توسعه یابد.

رزق انسان من حیث هو انسانٌ علوم است، معارف است، حقایق است، قربهً إلی ‌الله است، اسرار قرآن است، آیات و روایات است، علوم حقّه الهیه است.

انسان من حیث هو انسان غذای او این‌هاست. لذا جناب امام صادق علیه‌السلام به زید شحّام، در بیان آیه ی کریمه: « فَلیَنظُرِ الإنسانُ إلی طعامِهِ »، ( چون موضوع بحث، انسان است)، امام فرمود: « أی إلی علمه ».

غذای انسان علم است؛ آنی که پروراننده ی جان است، علم است. چنانچه موضوع بسیار عظیم‌الشأن اتحاد عاقل به معقول، یعنی عالم به معلوم، همین معنا را می‌رساند که علم و عمل انسان سازند؛ علم و عمل جوهرند؛ علم و عمل آب حیات نفس ناطقه اند؛ آن را بار می آورند؛ آن را بالا می آورند؛ نشاطش می دهند.

خداوند ان‌شاءالله بر توفیقات شما بیفزاید و ما هم در این دعای خیر شریک بوده باشیم که بتوانیم در بیان مطالب مهم کتاب در خدمت شما باشیم و پیاده کنیم إن شاء الله، به عرض برسانیم.

حالا دیگر از تو حرکت، از خدا برکت.

 اَلحَمدُلِلهِ الَّذی جَعَلَ مَکامِنَ ظلالِ جَلالِه مَجالی اَنوار جَمالِه

حالا اینها مکامن که جمع مکمن است، مکمن، آن کمون و بطون است؛ ظلال جمع ظلّ است، سایه است؛ و جمال و جلال را با هم آورده؛

اسمای الهی به جلالی و جمالی تقسیم می‌شوند؛ اسماء جمالی خیلی دلربا هستند؛ اسماء جلالی، دهشت آورند نه وحشت آور.

وحشت، آدم از حیوان می ترسد، از گرگ می‌ترسد؛

دهشت، آدم از عظمت علمی طرف.

مثلاً خیلی خودش را جمع‌ می‌کند، تعجب می کند؛ چه علم است؟ چه عظمت است؟ چه قدرت است؟ چه قوّت است؟ چه سلطنت است؟

اینها جلال است.

خداوند قهار است، جلالا است.

منتقم است، جلال است.

عزیز است، جلال است.

جمال: رحیم است؛ عفُوّ است؛ غفور است.

جمالی و جلالی.

جمالی رباینده اند، مثل رحیم.

جلالی دهشت آورند، مثل قهّار، مثل منتقم.

و اسمای دیگر جمالی و جلالی که حالا در این کتاب به آن نحوه، به تفصیل نیست.

در فصوص و در مصباح هست، و در اثنای بحث کم کم آشنا می شویم. و این ظلال جلال و مجاری مجرای انوار جمال این اسمای جمالی، این مکامن و بعد هم می فرماید، فرمایشات دیگر دارد، اینها همه انسان است،

انسان کامل است که مکامن آن اسمائش است؛ مجالی آن اسمائش است؛ اسماء جمالی اش، جلالی اش در انسان جمع می شوند، انسان، عالم می شود؛ انسان، محیط می شود؛ انسان، قاهر می شود؛ انسان مقتدر می شود؛ انسان، عالِم می شود؛ انسان، اسمای جمالی و جلالی، همه را جمع می کند.

حق سبحانه که:

جَعَلَ مَکامِنَ ظلالِ جَلالِه مَجالی اَنوار جَمالِه

چون آنچه که در این نشئه پیدا می شود، بضربٍ مِنَ التّعبیر در ماسوی الله، همه ی اینها، ظلال اسمای الهی اند؛ سایه هستند ؛ ظلّ هستند؛ آیت اند.

ما می گوییم: ظلّ، در قرآن کریم تعبیرش به آیت است. آیت یعنی نشانه.

الآن شما بصیرید، شما سمیعید، می شنوید، می بینید، متکلم اید، اینها همه ظلال اند؛ آیات سمع و بصر الهی اند.

آن سمیع علی اطلاق، به نحو اتمّ و اکمل، اوست.

بصیر همچنین، سمیع، همچنین، متکلم، همچنین. آنچه ماسوایش دارند؛ ظلال اند، آیات اند.

جَعَلَ مَکامِنَ ظلالِ جَلالِه مَجالی اَنوار جَمالِه

اینها همه مجلای انوار جمال هستند؛  تفصیلاً لما أجمَلَ، یا أُجمِلَ، ( مجهول هم می شود خواند) اما چون بعد دارد : لِما عمَّ مِنَ الإنعام، به آن صورت، أَجمَل مِنَ الأحکام، یا أُجمِلَ، هر دویش می شود.

احکامی که احکام مُجمَل، دسته جمعی، در این انسان، در این مکامن تفصیل یافت.

چنانچه می بینید، جناب رسول الله می‌فرماید: « مَن رءانی فقد رءا الله»؛ هر که مرا ببیند، خدا را دید؛ نه این که من خدا هستم؛ یعنی اسما و صفات الهی در من پیداست؛ به خوبی خودش را نشان می دهد.

وَ ألحمدلله الّذی جعلَ صور تجلیّاته

حالا اینها همه خودشان را نشان می دهند یواش یواش. ما هم کتابهایی که در این باره نوشته داریم، در همین صوره، و در معانی اینها عنوان کردیم، حقیقت شیء صورت.

صور تجلیاتش را با انسان قرار داد.

« وَ صَیَّرَ صُوَرَ تجلّیّاتهِ مَشارِقَ شموس المعانی »

معانی را تعبیر به شمس می کند که درخشانند، به جان نور می دهند؛ به نفوس نور میدهند. الآنه به اجمال، همین اندازه در برویم تا بعد آشنا شویم.

« مَشارِقَ شُموُسِ المَعانی تفصیلاً لما أجمَلَ مِنَ الأحکام »

اینجا

« تکمیلاً لما عَمَّ مِنَ الإنعام »

إنعام را باید بصورت صیغه ی مصدری خواند، چون نمی شود أنعام بخوانیم جمع نعمت؛

« تکمیلاً لما عَمَّ مِنَ الإنعام »

اِنعام وبخششهایی که همه جا فرا گرفته، می بینی همه جا سفره برکتش گسترده است، این تکمیل نعمتهای ….

خود « ما عمَّ مِنَ الإنعام »

صور تجلیاتش را، مشارق اش را اینطوری شموس معانی قرار داد که نعمتهایش را تکمیل کند.

 

« فَأصبَحت » ضمیر « أصبَحَت » را بزنید هم به مکامن، هم صور تجلیات و مراد از این مکامن وصور تجلیات، همانطور که من در حاشیه عرض کردم، هر دو اش نفوس انسانی؛ نفوس کامل انسانی.

« فأصبَحَت »، این مکامن، این صور، که نفوس انسانی هستند، دارای ما شدند،

« فأصبَحَت لِعِبادِهِ »

عباد، دو جورند: یکی أولی وِداد اند؛ یعنی صاحبان وُدّ اند؛ محبّ الهی هستند؛ یک عده هم هستند اهل عناد اند؛ مطابق همانی که سطر بعد می فرماید، آنطوری که:

« إسعافاً بما عبّر عنه لسانُ الإستعداد مِنَ المراد »

سطر بعد.

هر چه خواستند این نفوس، به آنها داد. باران است می بارد.

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

آفتاب است می تابد.

به مردار می تابد، بویش بلند می شود؛

به گلزار می تابد، بویش بلند می شود.

تا محل چه باشد. باید هر کسی خودش باید قابلیت داشته باشد

« فأصبَحَت عباده »

عباد.

« مِن أولی وِداده »

آنهایی که صاحبان وداد و دوستی هستند،

« وَ لِاَهلِ عِنادِه مِن ذَوی بِعادِه »

آنهایی که دورند؛

چی قرار داد؟

« مَطالِعَ طَوالِعِ المَعارِفَ »

بله این مکامن و صور و اینها، مطالع طوالع معارف شده است.

آنجا یادداشت داریم که صفحه ۹۵، یعنی فصل ۳۳ می آید، اینها روشن می شود. ابتدای امر است.

این طوالع،

عارف بزرگوار، شیخ اکبر محی الدین عربی، ایشان رساله ای دارد در اصطلاحات قوم، آنجا طوالع را معنا کرده، من از او نقل کرده ام، در حاشیه، آن بالا، ملاحظه کنید:

« ألطّوالِعُ أنوارُ التّوحید تطلَعُ علی قلوبِ أهلِ المعرفه »

اصطلاح است.

این را می گویند طوالع.

این انوار توحید که بر قلوب اهل معرفت می تابد، اینها را می گویند طوالع.

طوالع، مطلع یعنی محل طلوع.

باز نفوس مستعده انسانی است.

« مطالع طوالع المعارف و مغاربَ طلائع العوارف »

مغارب، اهل عناد

مطالع به لحاظ آن أولی وداد.

آنها خودشان محروم ماندند.

سر کلاس است، استاد دارد درس می دهد؛ دو تا بچه دارند بازیگوشی می کنند و بازی می کنند و گوش نمی کنند و بالاخره از این هستند.

کلاس درس به سر آمد و فصل درس، به سر آمد و سال گذشت و می بینی که اینها چیزی نشدند. دیگری می بینی در همین کلاس، شده یک انسان جهانی، یک دانشجوی خیلی سر زبان، انسان باشخصیت اجتماع.

« وَ مغارِبَ طلایع العوارف »

چه او ، اوّلی که مال اهل وداد است؛

چه او، دومی که مال اهل عناد است؛

اِسعافاً بِما عَبَّرَ عَنهُ لِسانَ الاِستِعدادِ مِنَ المُرام.

تا لسان استعداد، « مُرام » مثل مراد. خواسته اش چگونه بوده باشد؟ اسعاف کرده.

اسعاف یعنی برآوردن حاجت.

این طفل است، الان تشنه اش است، گرسنه اش است.گریه می کند، شیر می خواهد. استعداد به او می دهد؛ از جانب فیاض علی الاطلاق هیچ بخل نیست؛ از آن سو بخل نیست؛ تنبلی، کوتاهی از این سو است.

از آن سو به قول کمال اصفهانی:

بر ضیافت خانه فیض نوالت منع نیست

در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته

صلا، یعنی اعلام کردند، تعارف زدند که بفرمایید.

در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته

خوان، سفره.

از آن طرف هیچ حجابی نیست، از این طرف است.

این طرف نمی گیرد.

فَسبحانه

خدا

فسُبحانَهُ مِن باطنٍ

خدا باطن هست، اسماء الله، چهار اسم الهی، هو الأوّلُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن؛

باطن هست، باطنی است که ظاهر است؛ ظاهری است که باطن است. چون می گوید: « هُوَ » .

« هُوَ الأوّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن »

همین که اول است، آخر است؛

همین که ظاهر است، باطن است.

همینی که اول است، آخِر و ظاهر و باطن است. همه را.

باطن هست از آن جهت که کثرت قوت و قدرت است؛ مثل اینکه شب پره نمی تواند چشم آفتاب را زلال ببیند.

« فَسُبحانَهُ مِن باطِنِ لَیسَ لِخِفائِه سَبَبُ سِوی غایَهِ الظُّهُورِ »

” یا مَنِ اختَفی لِفَرطِ ظهورِهِ “

” یا خفِیّاً مِن فَرطِ الظُّهوُرِ »

از کثرت ظهور پنهانی.

بِنَیِّراتِ مَنِصّاتِه

منصّه، آن تختی است که عروس را بر آن می نشانند؛ این را می گویند منصّه.

اینها همه منصّه ی کلمات وجودی است اینهمه نیّرات که بر این منصّه ها قرار گرفته اند از کثرت ظهور و بروز خفیّ است و إلّا

پرده ندارد جمال

غیر صفات جلال

نیست بر این رخ نقاب

نیست بر این مغز پوست

ضعف از این طرف است، و إلّا از آن طرف کمال قوّت است.

آفتاب آنقدر قوی است که نمی تواند چشم به او بدوزد.

از کثرت ظهور پنهانی

« وَ ما تَستَوجِبُهُ »

یعنی لیسَ لخَفائهِ سببٌ سوی غایه الظهور

« وَ ما تَستَوجِبُهُ »

که گفتیم أکرمُ غایته.

« وَ ما تَستَوجِبُهُ مِن لَوامِعِ الاَضواءِ ظُهُورُ الاَنوارِ بِالاَکمام. »

انوار، چون اینجا اکمام دارد؛

اَکمام،کوم، این گل هایی که دارند درخت چغاله می بندد و گل می آورد،

آن کوم به اصطلاح آن جامی است که جام گلها ، ظرف گلها،که در آن گل می روید؛

آنی که جام گل هست آن کوم و آستینش است.

قرینه ی اکمام، انوار را باید جمع نوم خواند. نوم یعنی شکوفه،

نه اینکه نووم باشد، چون اکمام است.

این شکوفه ها از این اکمام، از این جام هایشان، بله از این ساقه ها، از این جام هایشان به در آمده، ظهور یافتند. از آن جهت.

« وَ جَلَّ شَأنُهُ »

خدا

« مِن ظاهِرِ»

که

« لا عِلَّهَ لِظُهُورِه غَیرِ تَوَغُّلِ کُمونِه فی بَطائِنِ حُجُبِه »

بله خدایی که

« لا عِلَّهَ لِظُهُورِه غَیرُ تَوَغُّلِ کَمونِه فی بَطائِنِ حُجُبِه»

بله از کثرت بطونش و کمونش ظاهر است.

از شدت ظهورش غائب هست.که

گهی گویم عیانستی

گهی گویم نهانستی

نه اینستی نه آنستی

هم اینستی هم آنستی

جهاتش را باید حفظ کرد .

“وَ ما یَستَدعیهِ”

همان طور که در حاشیه گفتم

« وَ ما یَستَدعیهِ عَطفُ عَلی تَوَغُّلِ »

« و لا علّهَ لظهوره غَیرِ توغلِه وَ غِیر ما یَستَدعیه من غَیاهِبِ الظِلام »

که غَیاهِب جمع غِیهَب است؛

غِیهَب یعنی تاریکی، غَیاهِب است.

خود غِیهَب یعنی تاریکی،

« غَیاهِب الظِلام»؛ خیلی آن تاریکی ها.

این را به شعر آورده، درست نوشته نشد.

« فَباطِنُ لا یَکادُ یَخفی

وَ ظاهِرُ لا یَکاد یَبدو»

خفیّ و اخفی است.

« فَباطِنُ لا یَکادُ یَخفی»

باطنی که اینچنین نیست که پوشیده باشد؛

و ظاهری که اینچنین نیست که ظاهر باشد؛

و دیگر باید اینها را توجه داشت.

« فَباطِنُ لا یَکادُ یَخفی

وَ ظاهِرُ لا یَکادُ یَبدُو

ثَمَّ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ صَلّی اللهُ عَلَیه وَآلهِ وَسَلَّم ».

مَطلَعِ

نه این که در بالا گفت مَطالِع،

انسان کامل است.

« مَطلَعِ تَناثُرِ کُلِّ خِیر و تمام»

تَناثُر یعنی فرو ریختن، ریزش

« و مُفتَتَحِ فَواتِحِ کُلِّ فَتح »

بله ،که همه از او باز می شود.

از او.

واسطه ی فیض است.

این قرآن کریم است که کتاب انسان ساز است که همه از جانب او این همه برکات،کمالات، افاضه شده است، از آنجا باز شده، گشوده شده است.

مَصبّ اش اوست.

او « مُفتَتَح فَواتِحِ کُلِّ فتح » است،

و « مُختَتَمِ کُلِّ خِتام،

ذلِکَ هُوَ النُّور السّاطِعِ الَّذی لا یَشُوبُهُ شَوائِبُ الفِئ »

فیء سایه است، سایه ای که بر می گردد؛

مثل سایه ی وقت ظهر که برگشته،

این نور ساطعی است که

« لایَشُوبُهُ »،

مخلوط نمی شود؛

« شوب » مخلوط نمی شود؛ نمی آمیزد او را فیء.

سایه ندارد، نور خالص است.

« وَ لا غَوائِلُ الغَمام»

غمام ابر است

غائله بله، به اصطلاح غائله حاجب است؛

حاجب است مانع است، ساتر است؛

بله اینطور،

غَوائِل جمع غائله، یعنی ساتر، یعنی مانع، یعنی حجاب؛

که غَمام یعنی ابر؛

دیگه حجابِ ابر برای نور او نیست.

« لا تَرُم »: نیاب، قصد مکن.

« لاتَرُم فی شَمسِه ظِلَّ السِّوی

با الف و لام مضاف الیه، السِّوی

درست بخوانیم ظِلَّ السِّوی

“فَهیِ شَمسُ وَهیِ ظِلُ وَ هیِ فیئ”

بله “ظِلُ فِئ ” فئ همان سایه است؛

منتهی سایه، وقتی که برگشت می گویند فِیء. مثل اینکه سایه شاخص اول ظهر، آفتاب شده به جانب غرب، حالا سایه بر می گردد، می گویند این  فیء است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *