قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / شرح مصباح الانس / صوت و متن شرح مصباح الانس ۹️⃣

صوت و متن شرح مصباح الانس ۹️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین

داشتم به وجهی بطون سبعه را بیان می فرمودند.

 و لِلرُّوحِ مِن حِیثُ تعیُّنِه فی عالَمِ الاَرواحِ وَ اللُّوحِ المَحفُوظ بَطنٌ ثالِثٌ وَ هُوَ مُنفَتِحٌ لِخَواصِّه وَ لِسانُ مَرتِبَتِه جَوابُ حارِثَ رَحِمَهُ الله حینَ سَأَلُه نَبیٌ صَلی الله علیه و آله

 

خب حالا این بطن ثالث اینها

مِن حِیثُ تَعَیُّنِهِ رُوح فی عالَم الأَرواح و الّوحِ المَحفُوظ

قرآن، حدیث هم که شُعَب قرآن است.

مآل است احادیثی که از معصوم صادر شده است، تمام جوامع روایی اِلّا و لابد باید برگردند به قرآن دیگر.

آن حوض کوثر قرآن است.

اینها همه از او منشعب می شوند.

حالایک مرحله ی روح،

یک مرحله ی قرآن، روح است،

از آن جهت که در عالم ارواح،

حقیقت قرآن در لوحی که محفوظ است، حافظش هم خدا است، محفوظ است.

حافظش خدا است.

حافظ همه خدا است.

منتها آنجا برای عظمت شأن آن،

که عالم ارواح است ماده و تغییر و تَبَدُّل و کَون و فساد و اینها راه ندارد محفوظ است،

لوح محفوظ است، از این  جهت،

اینجایی ها ببینید که آن به آن متغییر هستند، در آمد و شد هستند،

آنها ثابت هستند، که،

یکی از خزائن هستند

“وَ اِن مِن شَئٍ اِلّا عِندَنا خَزائِن”

جمع،که اینها، این یک مرحله ی خزینه هست، مخزن است.

“وَ عِندَهُ مَفاتِحُ الغَیب”

مَفاتِح که مِفتاح، مَفاتیح؛

مثل مِصباح و مَصابیح؛

اما مَفاتِح، مَفتَح و مَفاتِح

مَفتَح یعنی صندوق یعنی خزینه. اینطور.

مَفاتِح غِیب، مَخازِن

مَفاتِح ، عبارت اُخرای مَخازِن

مَفتَح، مَخزن

بلکه مخازن غیب، “عِندَهُ” اینطور.

یک مرحله ی قرآن است.

قرآن که این مابین الدَفَّتَین،

در دست ما است، این آیاتش،کلماتش اینها همه محتوا دارند.

محتوایشان، اصل ثابت،که در لوح محفوظ، محفوظ اند، مصون هستند.

اینجا،کتاب عِلیّین هست.

انسان هم که بالا رفته با آن کتاب متحد می شود.

“اِنَّ کِتابَ الاَبرار”، اَبرار باشد

که کارشان لِوَجه الله باشد.

اَبرار “وَ ما عِندَاللهِ خَیرٌ لِلاَبرار”

“اِنَّ کِتابَ الاَبرار لَفی عِلّیین”

“وَ ما اَدرئک ما علّییون”

“یَشهَدُه(ان شاءالله جنابعالی، بنده)

یَشهَدُهُ اَلمُقَرَّبون”

مُقَرَّبُون را در سوره واقعه خدای سبحان بیان فرمود…

…در سوره ی واقعه،

اول تا آخر سوره ی واقعه،

می بینید بند به بند درباره سه دسته است.

این سه دسته به اسامی گوناگون نام برده شدند.

بالاخره راجع به اصحاب شِمال هست و اصحاب یمین هست و مُقَرّبُون.

بله، مُقَرَّبُون.

و آن فرمایش جناب خواجه را در آغاز و انجام به عرض رساندیم که مُقَرَّبُون،

درست هم فرمود، همان سوره ی واقعه هم بیانگر  است،که مُقرَّبُون،کمال بهشت هستند.

بهشت کمال اصحاب یمین است.

مُقَرَّبُون فوق خواسته یشان،

اینها جَنّات ذات می خواهند.

“جَنَّت ذات” می خواهند.

“جَنَّت ذات”

ذات یعنی ذاتِ حق سبحانه.

“وَ ادخُلی جنتی”

جَنَّت ذات می خواهند، که همتشان فوق مظاهر است.

 

چرا زاهد اَندر هوای بهشت است

چرا بی خبر از بهشت آفرین است

 

اینها به دنبال بهشت آفرین اند،

که اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین تر است.

آنها جَنَّت ذات می خواهند.

لذا در همان قرآن،که اوایل  همان سوره واقعه می بینید که

“وِلدانِ المُخَلَّدُون”

طائف گرد مُقرَّبُون هستند.

و مُقَرَّبُون مَطوفِ آنها هستند.

آنها دور آن طایف هستند،

مُقَرَّبُون کمال بهشت هستند،

اینطور.

“وَ یَشهَدُهُ المُقَرَّبُون” آن کتاب را.

کتاب اَبرار آنجایی است.

روح شما، نفس ناطقه، اعطلای وجودی، ارتقاء وجودی پیدا می کند

به آن مراحل می رسد.

آمادگی داشته باشد، خواهان باشد،

تشنه باشد، اگر روی حجاب تن، این نشئه ،

مثلاً، مانعی براش بوده باشد،

به محض اِنقطاعِ از این نشئه،

اِنقطاعِ از غیر خود،

در اواخر اسفار، در معاد،

آنجا راجع به موت بحث هایی که داشتیم،

یکی از بحث های شیرین و خوش این بود که “اَلمُوتُ ما هُوَ”

یکی از حرفها دیگر مرحوم فیض هم در همین کتابهای عین الیقین، حق الیقین که

کتابهایش هم پیاده فرمود.

یکی از فرمایشات خوش،

آنجا این بود که “اَلمُوتُ ما هُوَ”

بیان که، یکی از بیاناتش، یکی از تعریفاتش این بود که

موت اِنقطاع انسان است از غیر خودش

حرفی است ، حرف شریف و خوب

“اِنقطاع انسان از غیر خودش”

الان می گفت که آن از آنِ من و مال منُ ، مربوط به منُ ، من ها و اضافه خیلی داشت.

بعد اینها و اضافه ها و من ها همه منقطع می شود، همه منقطع می شود.

تمام نسبت ها،حدیث جناب رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم

تمام نسبت ها  یَومَ القیامه

دیگر یوم القیامه را هم بخوانید.

قیامت مراحل دارد.

چهار تای آن را در اسفار گفتیم…

درست است؟

اینجا هم ، بعد مباحثش پیش می آید، در کتاب ، حرفش زده می شود‌.

قیامت را درست بخوانید، تمام

 

جنابِ رسول الله فرمود که:  تمامِ نسبتها ، یومَ القیامَه ، یَوم ، ظهورِ اشیاء است.

بیداری است، آگاهی است؛ عرفان است؛ آشنایی است، شهود است، حضور است، توجه باشد.

بله که در یوم القیامه ، همه ی نسبتها قطع می شود.

جز نسبت با حق، این دیگر راه ندارد.چطور نسبت با حق قطع بشود برای ممکن؟

همه قائم به او هستند.

بودشان به اوست.

”  اِن مِن شِی ِالا عِندَنا خَزائِنه ”

همین یک نسبت باقی است که، این محال است که از ممکن بریده شود. بقیه ی نسبتها منقطع  می شود.

جنابعالی می مانی و آن طوری که خودت را ساختی که مرتبطِ به ملکوتِ عالمی .

بقیه همه ، بعد می بینید که همه اضافه ی اعتباری داشتند.

لباسِ من و، مِلکِ من و، مالِ من و ،  چه و چه و چه.

اضافه هایِ اعتباری،  اعتباری، چون معتنابه در شرع بود خیلی از آنها،

در معاملات و داد و ستدو از این حرفها، اینها همه از او گرفته می شود.

انقطاعِ انسان از غیرِ خودش است.

موت،  وقتی که این معنایِ موتِ حقیقی، واقعی ، پیش آمده  ، یوم القیامه انسان قیام کرد، بعد می بینید که ، یَشهَدُ المُقَرَبُون  ، چیزها می یابد ، می رسد.

وابسته به همتِ انسان است، اگر بدن نگذارد، اگر تعلقاتِ اینجا، بالاخره زحمتِ اینها ، به محضِ اینکه  انقطاع از این نشئه حاصل شده،  می بینید که روحٌ و ریحانٌ  جَنَتُ النَعیم

لذا افرادی که ، آنها از خودشان اطمینان دارند، و جز خداوند در اندیشه ی آنها نبود، در فرموده هاشان، گفته هایشان، می بینید، مثلاً فرمایشاتی که  جنابِ  امیر علیه السلام ، در باره ی خودش ، آن وقتی که  ضربت خورده ، راجع به ، شهادتش، راجع به ارتحالش، از این نشئه آن فرمایشاتی که، دارد.

در آن وصیتی که ، قسمتی را مرحومِ رضی، در نهج آورده.

 

و همچنین شاگردانشون، مثلِ جنابِ بلال، مثلاً رضوان الله علیه، ایشان هم حرفهایِ خوشی داشت راجع به، مرگ و مردن و ارتحال و اینها که ، آنطور مثنوی به نظم در آورده آن حدیث را.

که جفتش به او گفت امشب ، غریبی  می روی و چطور می روی و  بریده می شوی و اینها، گفت :   نی   نی    بلکه امشب جانِ من، می رسد خود از غریبی  در وطن.

تاکنون چطور در مَثَل غم بودم و طَرب بودم و  راز زیست ، تو چه دانی مرگ چه عیش است و چیست

بله ؛ اینها همینطور

گویا تاکنونم در طرب بودم ز زیست

تو چه دانی   مرگ چه عیش است و چیست

از اینگونه که ، از دهان  معصوم و از دهانِ  شاگردانِ معصوم ، اولیاء خدا،  صادر می شود  اینها

غرض ، این  آن مرحله ی الواح ، لوحِ  محفوظ که خزائن است.

یک مرتبه ای از وجود است.

اینها همه مراتب وجودند ، یک مرتبه  وجود.

مثلِ اینکه عرش یک مرتبه وجود است.

اینطور ، لوح یک مرتبه وجود است‌.

هر چند که هر مادون ، رقیقه ی مافوق است.

فوق ، حقیقتِ مادون است.

حرف روشن بوده باشد.

جمعشان دشواری ندارد‌

« وَ لِلرّوح ، مِن حَیثُ تَعینُه فی عالمِ وَ الاَرواحِ وَ اللُوحِ المَحفُو ظ بَطنٌ ثالثٌ وَ هُوَ مُنفَتِحٌ لِخَواصِهِم ».

در برایِ جنابعالی باز است،

بر ضیافتخانه فیض نوالش منع نیست

در گشاده ست و صلا در داده  خوان انداخته

وَ لِسانُ مَرتِبَتهِ جَوابُ حارِثهَ رَحِم الله،

حالا در کافی هم ، حارثه دارد.

حارثه بن مالک،  این کافی مُعرَب ،  جلد دو که بابِ حقیقتِ ایمان و یقین است، صفحه ۴۴ ، آنجا این حدیثِ حارثه ، می فرماید دو تا حدیث دارد.  نگاه می فرمائید.

می فرماید ، حارثه ، حارثه ابن مالک، بعضی از روایات دارد ، حالا یادم نیست از ما ، یا از عامه ، یادم نیست،  دارد زِیدُ بن حارثه ، مثنوی هم در این ، مولایِ رومی هم، همین  زید بن حارثه را ، ترجمه کرد.

که گفت پیغمبر صباحی زید را ، این زِیدُ بن حارثه است، اما کافی دارد حارثَهُ بنِ مالک ،  وایشان هم همین حارثه را نقل کرد.

که شاب  بود ، شاب، حدیث را نگاه می فرمائید ، که جنابِ رسول الله به مسجد که وارد شد، صلی الله علیه وآله   شابّی را دید، که این شاب خیلی وا رفته ، چهره اش دگرگون، حضور و مراقبت او را ، دگر گون کرده است.

چون اویس از خویش فانی  گشته بود

آن زمینی آسمانی گشته بود

جنابِ رسول الله ایشان را دید، بعد فرمود چه شد شما را که ؛ به این صورتی ، به این نحوه؟ بله خیلی دیگر بی خوابی کشیده،  بیداری کشیده، راجع به خوراکش، سکوتش،  فکرش ، دگرگون شده،

بعد جنابِ رسول الله فرمود:  ”  شاب ”

که چی شد شما را؟ چه تان است؟

چرا اینطور شدید؟

در جوابش عرض کرد که،  حقیقت، کار مرا به اینجا کشاند، ایمان، کار مرا به اینجا کشاند،

جنابِ رسول الله فرمود که :   نشانه ات چیست؟

علامتت چیست؟

انسانی که اینجور حرف می زند آنهم در حضورِ خاتمِ انبیاء

چه نشانه دارید که ، بله حقیقت  کارت را اینجور کرده ، ایمان  کارت را اینجور کرده؟

 

این جنابِ شاب ،  حارثه، یا زید بن حارثه ،  حالا  اینجا آقا این بابی که عرض کرد یم،   بابُ الحقیقت الایمانِ  والیقین ، در این کافی ما دارد که از او سوال کرده که ، چی کارت را به اینجا کشاند؟

در جواب  عرض کرد :   یقین. یقین

و یقین را از اسماءِ ، از اسم اعظم الهی می دانند،

یقین را.

که یکی از اسماء الله یقین است.

“یا یَقینُ”

جناب کفعمی در مصباح،مصباح کفعمی

أسماء الله را که می‌شمارد می فرماید اینها ، یکی از اسماء الله “یا یَقین”

ما رساله ای در این باره، سالیانی خیلی پیش تر ها، بعد اینها را از اساتیدمان چیزها می نوشتیم، یادداشت می کردیم راجع به اسم، أَسماء،

توقیفیت أسماء چه می خواهند که می خواهند أسماءالله  توقیفیه

حقیقت امر حدود ۸-۳۷ سال پیش، که اینها از توقیفیت اسماء چه می خواهند؟ همین جور گوشه، کنار، از آقایانمان، روایات،کتاب ها، اینها

در خاطر یادداشت می کردیم و خوب چیزی هم شده است،

خیلی مفید واقع شده است،

بنامِ، اسم گذاشتیم،

کلمه ی علیا در توقیفیت اسماء

این الان بردند آقایان،

غریب ۹ ماه ۱۰ ماه

اینجوری ها یا بیشتر، اینجوری بردند و هیچ خبری نیست هنوز و

خیلی خوب رساله ای ، در ۸ فصل است.

۸ فصل است،

هر فصلی را راجع به مطلبی است

در پیرامون این موضوع اَسماء ،

در توقیفیت اَسماء. حرفهایی.

بله قرض آنجا، از این فرمایشاتشان

در اسم اعظم و

دیگر ۸ فصل است، هر فصل

آیات، روایات ، فرمایشات بزرگان، آوردیم که چه می خواهند.

یکی از اسماء الله آنجا از جناب کفعمی

نقل کردیم که یقین”یا یَقین”

و از بزرگواری آنجا نقل کردیم که فرمود یقین اسم اعظم هست،

و لکن به شرط یقین.

و چه خوب حرفی

به شرط یقین، بله،

که خود بشود زید بن حارثه،

که وقتی جناب رسول‌الله از او سوال کرد چه چیز کارَت را به اینجا کشانده است؟

گفت یقین. به شرط یقین

خود یقین، برای آدم حاصل بشود،

به مقام یقین برسد،که ببیند یقین،

از اسماء عظام الهی است که “یا یَقینُ”

یکی از اسم الله اینطور.

 

بله خب حالا که از جناب حارثه یا فرزندشان سوال کرد علامت یقینت چیست؟ در حضور جناب رسول‌الله دیگر.

گفت بهشتی ها را می شناسم.

دوزخی ها را می شناسم.

حالا معلوم است که ملکات را می خواند.

کتاب وجود اشخاص را می خواند.

اینها برای ما پیش آمده است

چی آقا ضرب‌المثل معروف که:

خودم چیزی نیستم، برادر دلاوری دارم. اینها.

بعضی از آقایان را دیدیم که خوب بودند،

چشم برزخی شان باز بود،

گاهی صحیفه ی وجود اشخاص را،

کتاب وجود آنها را می خواندند

آنهایی که چشم برزخی شان باز شده

آنها وظیفه شان این است که”سَتّار” باشند،

خداوند می آزماید.

همچو به هر آدم بی سر و پا،

امتحان نداده،اینها فضائل و فواضل را  نمی دهند

“وَ اِذا ابتلَی رَبَّهُ إبراهیمَ بِکَلِماتٍ فَاَتمَّهُنَّ

قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماما”

“اَتَمهُنَّ” باید باشد، باید جا گرفته باشد

نه اینکه حالا آمد و چشم برزخی اش…

خلق خدا را، خیابان، شهر، دِه، مسجد،گوشه، کنار، این طرف ،آن طرف، به بسیار صورتی می بیند، وضعی می بیند، حق ندارد که بشوراند، حق ندارد که پرده دری کند،

بله، باید بالاخره البته به همه کس هم نمی دهند باید حرف بشنود، به راه بیفتد، جا گرفته باشد،

به تعبیر حضرت امام صادق صلوات الله علیه در کافی دارد به شاگردانش فرمود که دهانتان بند داشته باشد. بله

خیلی آدم سنگین باشند، می دهند.

به زید گفتش که، فرمود که:

شما علامت یقینت چیست؟

گفت: بهشتی ها، جهنمی ها را می شناسم،

تمیز می دهم از هم.

وَ عُواءِ اهل نار را می شنوم.

عُواء می دانید که زوزه ی سگ و گرگ و اینها را می گویند عُواء.

و گفت من الان می شنوم که در ماوراء طبیعت این.

اینها برزخ عذابشان، در برزخِ.

حالا می آییم بعد صحبت برزخ.

می بینم که اینها چه زوزه ای می کشند.

اینطور دیگر زوزه،

سوره ی ملک قرآن می بینید این، حیوان، حِمار

ظفیر و نحیقش که بله، ظفیر و نحیقش، شهیقش،کم نیست که.

خیلی دلخراش است دیگر خیلی ناراحت کننده است.

آدم یک وقتی سرش درد می گیرد ناراحت است، تب می کند، دردی دارد،

ناله ای می کشد، اما ناله آن طور باشد که نعره بکشد و نعره ای که مثل آن ظفیر و شهیق حمار باشد .

چقدر باید در فشار بیاورد و اینطور ها هستند دیگر

لَهُم ظَفیرٌ و شَهیق

عُواء شان را می شنوند

بله و پیغمبر اکرم می بیند که

یافت، رسید، یقین کارش را شاب، شاب،

به انتظار این نباشید که به سن من برسید.

و بعد دیگر حالا، بدن سستی پذیرد، پای سستی پذیرد .

بصر سستی پذیرد، پای کندی،

دیگر راه نمی تواند برود ،کار نمی تواند بکند، حالا راه می رود دیگر پاهایش لام ،الف لام می نویسد

به انتظار فردا و پس فردا نباید بود،

آنجا دارد شاب،

یک وقتی بنده به این فکرِ چند جا اینگونه مقاماتی که پیش آمده است برای شاب، یکی همین جا زید بن حارثه یا حارثه بن مالک، شاب و چندتا حدیث دیگر برای دیگران دیدم که گوشه و کنار شاب. به فکر این افتادیم که این شاب ها را جمع کنیم و به بندگان…

آقای شاب،آقای جوان، بعد دیگر بدن نمی کشد، این کشتی دیگر نمی کشد، دیگر فرسوده می شود، الان وقت کارتان است حقیقت امر.

بعد دید که این آقای جوان، خوب است، رسیده…

…نشانه های خوبی دارد.

حالا آن طوری که ملّای رومی می گوید

در این کتابهای روایی خودمان هم

حالا ایشان به نظم آورده است که وقتی این حرفها را از او شنیده است،

لب گزیدش مصطفی،

بله،که پیغمبر لبش را،

که متعارف ما هم  هست لب را،

یک وقت به طرف می خواهیم بگویم بس است حرف نزن اینها

لب را گاز می گیریم بعد اینطوری می کنیم

یعنی دیگر حرف نزن ، لب بسته باشد

لب گزیدش مصطفی یعنی که بس.

بله اینطور ….اینجور.

بعد به او فرمود که

که: « عَرَفتَ فالزَم »

دولت خوبی یافتی، میدانید آقا که مال را هرکسی بدست آرد شرطش اندر نگاه داشتن است، این مال .

علم بدست آوردنش که مشکل تر از مال است ، نگه داشتنش هم مشکل تر است .

حال، مقام ، همین حالات، این مکاشفات ، این شهود، به آن علیون رسیدن، یشهده المقربون، شهد، اینها خب از آن علم ، علم متعارف بدست آوردن هنوز مشکل تر، نگهداری اش، مشکل تر، خیلی مشکله .

عرفت فالزم، این آقا چقدر مستعد بود ؟ چقدر باهوش بود و فهمید که پیغمبر اکرم چه میگوید و نگهداری این هم خیلی مشکل است، دنیاست نشیب و فراز است ، یک غضب است، یک درد است، یک بیچارگی است، این کمال از آدم گرفته بشود چه می شود. و تمام ارباب عرفان ، از عرفان عملی و نظری همه شون متفقاً فرمودند که آقای سالک، عارف، مومن ، موحد ، حواست جمع باشد که به راه افتادی چیزی یافتی ، نگهداری، بالا رفتی، حواست جمع باشد که کفران نعمت نکنی ، که اگر افتادی بعد دوباره رسیدن بدان مشکل است ، این یک امر مجرب، خیلی عجیب است، کسی بالا رفت و دنیا او را شکار کرده، مشکلات پیش آمد افتاد، دوباره بالا رفتن مشکل است، خیلی مشکل می شود.

و این آقا چه عجیب متوجه شده که وقتی جناب رسول الله به او فرمود: عرفت فالزم. رسیدی و قدرش را بدان و نگه بدار و از دستت در نرود ، حالا در کافی همین طور دارد، نگاه می فرمائید .

عرض کرد که یا رسول الله از خدا بخواهید من شهید بشوم، خب با آن حال رفتن یک نورانیتی.

یادتان هست  آقا که در فصوص داشتیم دیگر، فصوص، آنجا سفارش فرمود که سعی کن که در حضور باشی ، مردن در حال حضور با مردن در حال غفلت دو تایی یکسان نیستند.

آن کسی که عند الحضور  ، در مقام عندیت از این نشئه رخت بر می بندد از این رحم در می رود طوبی له و حسن مآب، آن کسی که در حال غفلت رخت می بندد، این کجا و آن کجا، این آقا دید از هر فهمی عرض کرد یا رسول الله، میخواهید دعا کنید از خدا بخواهید که من شهید بشوم . و رسول الله برایش آرزو کرد و جناب کلینی میفرماید که  طولی نکشید که سریه ای، جنگ پیش آمده که حالا آن تردید در حدیث است  که هشت نفر شهید شدند ایشان نهمین بودند، یا نُه نفر شهید شدند که ایشان دهمی بودند ، این طور این صورت. همین جناب یا حارثه یا زیدبن حارثه  به این صورت.

آقا جان اینها حرفها گفتن ندارد آقا ، خیلی عذر میخواهیم که ما این حرفها را میزنیم، خیلی ببخشید ما را ما یک رساله ای در لقاء الله داریم، آن حرفهای بنده نیست، آن هم همین جور از هر خرمنی ، خوشه ای برداشتیم، بله آنچه که در رساله ی لقاء الله ، این هشت رساله ی عربی، یک رساله ی لقاء الله ، همین حدیث را همین حرفهای آقایان خودمان را گوشه، کنار ، آنجا آوردیم ، که ما در پیرامونش در جهات دیگر را دسته بندی کردیم ، این رساله ی لقاء الله کمک می کند، نگاهی بفرمائید در همین مباحثی که الان در پیش داریم میخوانیم کمک میکند در همان لقاء الله خیلی از این مصباح ، از فتوحات ، از عرض کنم ، کتابهای دیگر اینها، مقامات العارفین، اشارات ، تمهید، فصوص  اینها  علاوه بر فرمایشات اساتید بزرگوار مان، بله آنجا گاهی صریحاً اسم بردیم ، از جناب آقای قزوینی، جناب آقای آملی ، جناب آقای طباطبائی، اخوی بزرگوارشان ، مرحوم آقای شعرانی، اساتید دیگر مان رضوان الله علیهم مرحوم آقای قمشه‌ای و همین طور جناب آقای فاضل تونی از اینها، آنجا رحمه الله  علیهم رضوان الله علیهم، بله این بزرگواران که ما در خدمت شان بودیم و برای ما زحمت کشیدند و محبت فرمودند، از ایشان حرف آنجا آوردیم.

رساله به کارتان می آید ، رساله ی لقاء الله است در آن هشت رساله ی عربی بعد حالا از این طور که به این نوشته هایمان ما اینها را مشق کردیم ، حرف از دیگران مشّاقی از ماست، اسم می بریم در هر حال می بخشید ما را .

« و لسان مرتبته جواب حارثه رحمه الله حین سأله النبی صلی الله علیه و آله یا حارث کیف اصبحت ؟ قال اصبحت مومناً حقّاً »

خب آفرین آقا زاده.

فقال جناب رسول الله: « ان لکل حق حقیقتاً » . علامت دارد ، نشانه دارد ،

« فما حقیقه ایمانک؟ قال ازفت نفسی عن الدنیا فتساویَ عندی ذَهَبُها و حجرُها.»

آفرین شیر مرد ، دنیا را آب ببرد ما را خواب می برد.

بعد فرمود: « ازفت نفسی » .

همین طور که میخوانم حدیث را

« ازفت نفسی عن الدنیا»، نفس من روح من از دنیا بیزاری دارد بطوریکه

« تساوی عندی ذهبها و حجرها »، زرش و سنگش پیش من یکسان است. بله زرش و سنگش پیش من یکسان است .

 

یعقوبی در تاریخش نقل میکند یکی آمده خدمت حضرت امام مجتبی صلوات الله علیه بعد آقا به ایشان فرمایشی فرمود ، مطلبی فرمود و این آقا خیلی لذت برده هی به به گفته ، گفته آقا این درّ است، این طلاست  این، بعد آقا فرمود آنها که جمادند که. آنها که بی جانند، آنها که جزء تو آنها و این حرف، این ..

کجا میشود این حرفها را با جماد با بی جان قیاس کرد ؟ درّ است  چیست؟ طلاست چیست؟ بله حرف ، علم ، جان می شود بله سنگ و گل و اینها را سنگ و جماد است دیگر.  حالا آن ذهبش هم جماد است بله حالا. روی یک متعارف است، عرف است. جماد است. بالاخره جزء انسان که نمی شود که.

علم ، معارف ، حقایق بله عمل ، البته روح عمل می شود خود انسان، که انسان شب و روز دارد خودش را می سازد ، روحانیت عمل در جان می نشیند که قربه الی الله او را می خواهد. الی الله  و عرب هم که میدانید رسمشان این است، چه رسم خوبی دارند اگر قرب را به جمادات است به اجسام است مِن می آورند ، مِن می آورند. به این کوه نزدیک شدیم « قربت مِن الجبل» پس اما به علم نزدیک شدیم به عالم معانی ، معانی نزدیک شدیم به خدا نزدیک شدیم آنجا « و قربت علیه » هست ، الی هست، آنجا مِن نمی آید ، مِن را در جمادات ، اجسام اینجوری ها می آورند ، صله ی قرب، قربت ، قرب،  یقرب، صله ی قرب باید دید که کیست؟ اگر جمادات و اجسام و اینها هست، مِن. اگر معانی هست، الی. قربهً الی الله .

 

« قال ازفت نفسی عن الدنیا فتساوا عندی ذهبوها و حجروها و مَدَرُها ».

کلوخش اینها با طلایش.

« ثم قال و کَاَنّی انظر الی عرش الرحمان بارزاً »

حالا الحدیث نگاه بفرمائید که عوای اهل نار را میشنوند اینها .

« الی ان قال علیه السلام »

جناب رسول الله به او فرمود :

« عرفت فالزم ».

یافتی و قدر بدان و نگه بدار از دست ندهید آن طور که به عرض رساندیم .

« فهذا مرتبه ان تعبد الله کانک تراه ».

احسان، احسان را داشت معنا می فرمود بله مرتبه ی « ان تعبد  الله کانک تراه.»

اینطور حضور، حالا بیایید به آن مرحله ای برسید ان شاءالله که آن سلطان توحید در پیش چشم موحد بدان نحوه قیام کند که کانه هم برداشته بشود. آنوقت  این دیگر کسی می شود که زید ابن  حارثه ها بله باید که در پیش او زانو بزنند ، سر فرود بیاورند.

محبوب دلگشایم ار طلعتش گشاید

بینی به پای بوسش سر های مهوشان را

بعد آن حارثه بن مالک ها همه باید در پیشگاه او به خاک بیفتند.

« و هذا مرتبه أن تَعبُدَ اللهَ کأنّک تراهُ و قال الشّیخ فی الفُکوُک أنّها أوسطُ المراتب الإحسان لأن آخرها ما سیَجیءُ عَنِ المُشاهده من دونِ کَأنَّ »

می شود « أنَّ » به تحقیق.

و لِسانُها این مرتبه ی مشاهده « لَستُ أعبُدُ رَبّاً لم أره » است. و « جُعِلَت قُرَّهُ عَینی فی الصّلاه » است. و « کُنتُ سمعَهُ و بَصَرَهُ » که قرب نوافل است.

« کُنتُ سمعَهُ و بَصَرَهُ »، من سمع و بصر عبد می شوم. قرب نوافل است. بعدی قرب فرائض است که عبد می شود چشم و گوش او می شود چشم من، زبان من، اینطور.

خدا رحمت کند جناب آقای طباطبایی را (رضوان‌ الله‌ علیه) ایشان تعبیر شریفشان این بود، همان جا رساله لقاءالله آوردیم می‌فرمود:تخم درختی که اینها بار می آورد، آن تخمش، تخم سعادت، حضور است. آن مراقبه ای که می گوییم، مراقبه،  کتاب‌های اخلاق می‌خوانیم مراقبت، یعنی حضور؛ مراقبت یعنی، کشیک نفس کشیدن، که بیراهه نرود، بیجا نگوید،با همینجور مطلقا تمام شؤون و احوالش دیگر.

بله، اینطور.

و خودشان جناب طباطبایی از اساتیدشان از بزرگانشان نقل می‌فرمودند که آن آقایان می‌فرمودند که:مشکل‌ترین ریاضت برای انسان  از هر چله گرفتن مشکل است، بالاخره این چله یک چله است، یک اربعین است، از بزرگانشان نقل می فرمود که چه خوش می فرمودند، در مقام اعجاب و تحسین و خوشایند، که از هر ریاضتی، چله و اربعین گرفتن، مشکل تر، دین‌داری است که این اربعین‌ها، این ریاضت‌ها تا یک حد محدودی یک چله ای، ریاضتی می کشتد. به خلاف دین‌داری که تا لب گور هست.

و خیلی دشوار است، خیلی مشکل است که آدم کشیک نفس بکشد مراقب باشد که نیفتد و قدم به قدم می‌بینید که گرفتاری‌ها است. بله؟ به این صورت است.

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم هزار مرحله خوف و خطر دقیقه دقیقه.

اینطور.

آن فآن.

و خیلی باید انسان حواسش جمع باشد که مبادا . اینطور.

غرض، مراقبت، حضور. ولو این‌که دین‌داری است، دشوار است، سخت است. اما خوش باش که عاقبت به خیر است تورا

البته چنان مقامات، ریاضت می‌خواهد و پاداش آن هم چقدر شریف است. وانگهی پاداش هست ابدی. ریاضت هست در یک چند سال محدود دیگر‌. چه نسبتی بین چند سال محدود با ابد غیرمتناهی است؟ بی پایان.

اگر این چند ساله زحمت دارد پاداش ابدی است.

« و جُعِلَت قُرَّهُ عَینی فی الصّلاه »

این را دیگر آقا به طور مستوفا در آخرین فص فصوص، فص محمدی ﷺ آن‌جا حرفش زده شد و بحث شد و خوب هم شیخ و شارح بحث کردند، عرایضی تقدیم داشتیم و حالا این نوارها که خدمت شما هست، هم فصوص خدمت شما هست نگاه بفرمایید آقایانی که تشریف داشتند که چه بهتر.

 

در هر حال:

« و کُنتُ سَمعَهُ و بصَرَهُ » که قرب نوافل است.

این « لِلرّوُح ».

شده بطن چندم؟

بطن سوم اینطور بود. حالا بطن چهارم.

« و لِلسِّرّ »

اینها باید سر سطر باشد، درست نوشته بشود، ویراستاری کاری است که باید بشود، نشد.

« و لِلسِّرِّ الإلهی و هو الوجود المضاف إلی الحقیقه الإنسانیّه من حیث ظهورِهِ العینی فی مراتب الکون روحاً و مثالاً و حِسّاً بطنٌ رابعٌ و لسانه ما مرّ من نحو کنتُ سَمعه و بصره و هو أوّل مراتب الولایه و آخر مراتب الاحسان »

این‌جا آقاجان فرمود « و لِلسِّرّ». صفحه یازده کتابتان را بگیرید آقا. آن‌جا دوازده خط مانده به ذیل صفحه که در اقسام طهارات، حالا درپیش داریم، بحثش پیش می آید، بعد می‌رسد به طهارهُ سِرِّه.

سرّ چیست؟ سرّ.

« و هیَ حِصَّهٌ من مطلق التّجلّیّ الجمعی الّذی إنّما یُستَنَدُ إلی الحقّ المطلق و یرتبط به من حیثیّهِ تلک الحضره هی باتّصاله بالحقّ المطلق الجامع.»

آنجا ایشان این سرّ را که معنا می فرمایند،

این سرّ یعنی اصطلاح قوم، زبان قوم، که این سرّ یعنی حصّه وجودی هر موجودی که به این حصّه وجودی آن ارتباط نوری، امکان فقری نوری و به تعبیر قرآن کریم: « و بیده ملکوت کلّ شیء »، این « و بیده ملکوت کلّ شیء »، « ملکوت کلّ شیء »  در دست او. که هیچ موجود نمیشود که از او بریده باشد. و به تعبیری که باز هم این کتاب مصباح بعد از این دارد که مثلاً خیال و جداول و اینها،  همچنان که ما جدولی از بحر وجودیم این جداول و این حصّه ی وجودی، گاهی میفرمایند سرّ وجودی، حصّه ی وجودی، تعبیرات دیگر دارند که پیوسته هستند به آن ظل الله، به آن صادر نخستین ظل الله ممدود که آن عمود، آن حدیث جناب امام صادق به عرض رساندیم، صلوات الله علیه، متکی به این عمود و پشتوانه به آن عمود، حق سبحانه که ظلّ الله، اصلش، ذی ظلش  خدای سبحان است که همه مرتبط اند به حق سبحانه که « بیده ملکوت کل شی ء ». این سرّ هر کسی است؛ این جدول وجودی و حصّه ی وجودی هر کسی است و ما در چندین جای فصوص این مباحث را داشتیم، حصّه را ، همین سرّ را مثلا یکی صفحه ۱۰۶ داشتیم، شرح فصوص قیصری. یادداشت بفرمایید، نگاه بفرمایید. دیگر الآن نمی خوانیم، وقت شریف شما گرفته می شود. صفحه ۱۰۶، آخر ستون اول صفحه ۵۰ ، صفحه ۲۰۲ ، این موارد را نگاه بفرمایید. آنجاها داشتیم، در مورد حصّه و سرّ وجودی که حصّه وجودی، این آقایان فرمایش دارند اصطلاحشان چیست و حرفشان چیست؟  اینجا این سرّی که داریم میگوییم هم اینطور، این نحوه. که اقسام طهارت همین صفحه ۱۱ کتاب اقسام‌طهارت. اصلاً این جدول وجودی اش لایروبی بشود. آنطور که خداست در اندیشه، خداست.

گر بشکافند سر و پای من

جز تو نیابند در اعضای من

اینطوری بوده باشد.

خداوند رحمت کند جناب آقای فاطمی را رضوان الله علیه وقتی خدمت ایشان تشرف حاصل کرده بودم ایشان از شاگردان مرحوم آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بودند رحمه الله علیه به ایشون عرض کردم از آن جناب فرمایشی بفرمائید فرمود آقا شب که میشد دیوانه وار در صحن خانه قدم میزد و زمزمه داشت که: گر بشکافند سر و پای من جز تو نیابند در اعضای من.

یک چنین جدولی که خب می خواهید چکار کنید آنطور که حضرت امام ما و حجت خدا امام صادق صلوات الله علیه فرمود: « القلب حرم الله فلا تُسکِن فی حرم الله غیر الله »

می خواهید چکار کنید دیگران به چکارتان می آید جز زحمت و دردسر و اینها؟ یک فرد الهی یک فرد خالص. آفرین بر آن شابّ بزرگوار جناب زید بن حارثه، جناب حارثه بن مالک.

به اینصورت.

« القلب حرم الله فلا تُسکِن فی حرم الله غیر الله »

که این جنت ذات الان برای شما حاصل باشد و این منامات خوش می آورد تمثلات خوش می آورد، ارتقاء وجودی میده بالا می آورد. برکت دارد، شجره طوبی می شود و هزاران و .

در قوت القلوب ابوطالب مکی دارید صفحه ۱۰۷ جلد اولش را ببینید از جناب رسول الله این روایت نقل می کند که : « یری الشّاهِدُ ما لا یَری الغائب »  خوب آنکه شاهد در شهود در حضور می بیند غایب که نمی بیند. این حاضر است. « یری الشّاهِدُ ما لا یَری الغائب » . « فَمَن حضرَ شَهِدَ ».  آنکه حضور دارد به شهود می رسد. « و مَن شَهِدَ وَجَدَ »  آنکه در شهود است می یابد ، به هر بی سر و پا که نمی دهند. به هر غافل که نمی دهند. شما می بینید آقا ، این انسانها را می بینید. این جماد را، بی جان را، پول را، این کاغذ را، این برگه ی به اسم پول است، اسکناس است، متاعی دیگر است، این را به دست بچه ، به دست دیوانه نمی دهند می گویند دیوانه قدر این را چه می داند جماد است بالاخره هر چه هست دیگر . این را به دست دیوانه نمی دهند، به دست بچه نمی دهند، بی توجه نمی دهند، می گویند این را ضایع می کند تباه می کند تا چه رسد که آن حقایق و معارف به هر کس داده شود .

« و مَن شَهِدَ وَجَدَ وَ مَن وجدَ وَحَّدَ »  

توحیدش قوی می شود، یکتا. توحید حقیقی برایش .

« وَ مَن وَحَّدَ عُزِّزَ »

عزیز می شود، گرامی می شود. بله؟

« فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر » قرار می گیرد.

حالا در مقابل هر یک ،

« فمن حضرَ شَهِدَ وَ من غابَ عَمِیَ »

وقتی می بیند که «مَن غابَ عَمِیَ »؛ چشم ندارد که، نور ندارد که. آنجا فرمود : « و مَن شَهِدَ وَجَدَ »  و « مَن عَمِیَ فَقَدَ »، همین دنباله ی حدیث است. هر یکی در مقابل دیگری. « و مَن عَمِیَ فَقَدَ »، از دست می دهد . « و مَن فَقَدَ نَسِیَ »  کسی که از دست داده فراموش می کند و گاهی حرفهای مهمل هم میزند. « نَسِیَ ». « وَ مَن نَسِیَ فقد نُسِیَ ».

« وَ لا تَکوُنوُا کالّذینَ نَسوُا اللهَ فَأنساهُم أنفُسَهُم » آنکه فراموش کرده فراموش شده می شود یله و رها می شود . اینطور.

« وَ لِلسِّرِّ الإلهی و هو الوجودُ المُضافُ إلی الحقیقهِ الإنسانیّه من حیث ظهورِهِ العینی فی مراتب الکون

روحاً و مِثالاً وَ حِسّاً ». بله، مراتب. به گونه ای که جناب عالی خودت را می بینی حساً را، مِثالاً را، که خیال است؛ بالاتر روحاً را. به پیوندی با عالم که پیوسته هستی یعنی به فعلیت برسد می بینید با عالم مثال، مافوق عالم مثال، که مشاهدات تمثلی، فوق مشاهدات تمثلی که جذبات عقلی است، اینها برای انسان پیش می آید.

« بطنٌ رابِعٌ و لسانُهُ ما مَرَّ مِن نحو کنتُ سمعه و بصره و هو أول مراتب الولایه » است که پریروز در این کتاب اشاره کردیم ولایتی که صادر نخستین، ( اصطلاح )، در همه ساری است و انسان عروج یافته ی بالا آمده می شود آن  ولایت، اتحاد وجودی پیدا می کند و حسب صعودش ، عروجش در همه ساری است که می فرماید در همه ساری است و آخر المراتب الاحسان هست.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *