قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / بیانات حِکمی شرح اسفار / قوه نظری و عملی انسان

قوه نظری و عملی انسان

﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾

( شرح دروس اسفار علامه حسن زاده آملی، جلسه هشتم و نهم )

(و لما جاء الإنسان کالمعجون من خِلطین صوره معنویه أمریه و ماده حسیه خلقیه و کانت لنفسه أیضا جهتا تعلق و تجرد)

و لمّا جاء الانسان کالمعجون ( الان به همین اندازه تعبیرات) کالمعجون مِن خِلطین.
حالا این خِلطین، این دو ماده چیست؟
یکی:

صورهٍ معنویهٍ امریهٍ،

یکی ، یک حقیقتی که واقعیت تو ، شیئیت تو به آن است و بدن مرتبه نازله آن و ظل آن است و او امری است از عالم نفس الامر است، روح است، یک؛

و مادهٍ حسیهٍ خلقیهٍ؛

یکی هم ماده حسی است. چون خلق و امر.
اصطلاحات : ألا لهُ الخلق و الامر، که البته آن معنای شریف تر از اینی که اینجا می گوییم دارد، منتهی ما از آیه که می خواهیم به یک وجه استفاده کنیم، حرف این نیست که منحصراََ معنایش این است.

یکی از وجوهی که درباره این فرمایش قرآن آوردم: ألا  له الخلقُ و الامر، که عالم خلق و عالم امر « لَهُ »، لام ملکیِ حقیقی ، نه ملکیِ اعتباری
ملکی اعتباری که اعتباری است مثل ” الجلُ للفرس” است و ” المال لزیدِِ” است، حالا مالش را فروخته پولی، چیزی عوض کرده الان لام ها عوض شده، آن « له » شده « للغیر » ، مالی که « للغیر » بود شده « لَهُ » . این‌ها مِلکیت‌های اعتباری‌اند که زود می بینید عوض می‌شوند.
و آنکه « لَهُ »، ملک حقیقی است ؛ « له ما فی السموات و ما فی الارض »، آنطور. « لَهُ ».
له الخلق و الامر، عالم خلق، یک معنایش؛ چون در خلق اندازه نهفته است و اینجا عالم شهادت خیلی اندازه را نشان می‌دهد، حدودشان خیلی روشن است، به این جهت خلق است و الا ما سوی الله همه مخلوقند که بحثش در کتاب به تفصیل پیش می‌آید و حرفها زده می‌شود.

الا له الخلق و الامر، الامر ماورای طبیعت، خلق بدین معنا که اصطلاح الان اینجا می‌گوییم یعنی عالم طبیعت، اما نه این که در همین حد توقف کنیم و بگوییم این است و لیس الا. قرآن است، اقرا و ارق .

و ماده حسیه خلقیه و کانت لنفسه أیضاً 

خود نفس که جنبه صورت است، آنکه از عالم امر است، روح است. برای آن هم دو جهت

و کانت لنفسه أیضاً جهتا

دو جهت.

جهتا

آن دو جهت چه؟

تعلقِِ و تجردِِ

می‌بینید که هم تعلق دارد به این نشئه چون بدن دارد، به بدن تعلق دارد، بدن که دارد، بدن باید از سرما و گرما محفوظ بماند، لباس می‌خواهد، خانه می‌خواهد، غذا می‌خواهد، معاش می‌خواهد، اینها الی ماشاالله. تعلق به ماده دارد.

و خودش به حسب ذاتش مجرد است ذاتاً و هرچه تجردش بیشتر، سعه وجودی‌اش بیشتر می‌شود و مسانخت و مجانستش به عالم اله بیشتر می‌شود، او دو جنبه.

جنبه تجردش را چون بین غذا و مغتذی، می‌دانیم که سنخیت است. غذایی را که نفس می‌خورد همه مجردند، صورت علمیه‌اند، صور علمیه مطلقا مجرد. صور علمیه مجردند.

غذایی را که نفس می‌خورد مجردند و آن غذا، او را گسترش می‌دهد و او را نگه می‌دارد که تمام ضروب غذا، اقسام غذا از مادی و معنوی همه سَدَنه و خدمه اسم شریف “الباقی” اند.
“الباقی” بزرگی است که؛ “الباقی”، اصلی است که این اسما خدمه او هستند، این غذاها سَدَنه او هستند. باقی می گوید من غذا می خواهم . من سادن می‌خواهم، خادم می خواهم تا باقی بوده باشم .

نفس غذا می‌خواهد، بدن، غذا می‌خواهد و هر غذایی هم باید مسانخ بوده باشد با مغتذی ای که غذا گیر است.
لذا غذاهای نفس همه از سنخ نور، از عالم نور است، العلم نور.

همه از ماورای طبیعت است، بدن که اینجایی است، غذایش از سنخ اوست

و کانت لنفسه ایضاً جهتا تعلقٍ و تجرّدٍ لاجرم إفتنّت 

گوناگون شده به دو فن به دو صورت، که می خواهیم بگوییم حکمت نظری و حکمت عملی، حکمت نظری آن قوه ی بینش را، جان را پروراندن، قوت عملی، بدن را، بدن انسانی به بارآوردن
این جهت قوه ی نظری و عملی

افتنت الحکمه بحسب عماره النشاتین

این دونشئه را باید معمور بداریم، این دو نشئه را باید آباد بداریم، نشئه نفس الامری روحمان را ، و نشئه بدن مادی مان را، این دو نشئه را باید معمور بداریم

بحسب عماره النشأتین

به چه نحوی باید عماره کنیم؟

باصلاح القوتین 

قوه نظریه و قوه عملیه را اصلاح کنیم که بدن در کارهایش به‌ مسیر عدل باشد و نفس ناطقه درکارهایش در مسیر صراط مستقیم بوده باشد  و هدفش حق سبحانه که غایت قصوی است. اینگونه فرمایشات.

باصلاح القوتین الی فنّین ،

الی فنّین، مفعول واسطه افتنت الی فنین

به دو فن در آ مده است.

نظریهٍ تجردیهٍ

مربوط به نفس ناطقه ، مربوط به صورت امریه ،جان و روح

و عملیهٍ

حالا بدن ، باید بدن را به کار داشت
عملیه ،

موجوداتی که، کارش در اختیار اوست. نماز می خواند ، روزه می گیرد، ساکت است، جهاد می رود، سکوت، صبر و سکوت انسانی دارد از اینگونه.

و عملیه

حالا بالا فرمودید که تعلق دارد و تجرّد دارد بله! چون الان فرمودین جهتا تعلقین دیگر، پس « عملیّهٍ تعلقیّهٍ » وابسته است به بدن، به این نشئه، و این تعلقیه چکار می‌کند؟

تخلقیّهٍ

می خواهد که متعلق بشود به اخلاق ربوبی و به اخلاق حسنه، که خودش را درست بسازد.

نظریهٍ تجردیه و عملیهٍ تعلقیّه تخلقیّه اما النظریه فغایتها انتقاش النفس بصوره الوجود علی نظامه بکماله و تمامه و صیرورتها عالَماً عقلیّاً مُشابهاً للعالم العینی لا فی المادّه بل فی صورته و رقشه و هیئته و نقشه.

آن جهت صورت معنوی اش را، روحانی اش را می خواهد به جایی برسد که ببینید

هر آن کس که حکمت برد توشه ای
جهانی است افتاده در گوشه ای

جهانی: صورت جهان را، واقعیت علمیه جهان را، حقیقت جهان را
ماده، عین، خارج: حرفی است که درخارج اند.

و این شخص بر اثر آگاهی به این حقایق، که همه اینها را یافته؛ می‌بینید که شده است عالم. منتهی عالم معنوی به فرمایش شیخ در شفا که ایشان هم در اینجا ناظر به عبارت شیخ است؛ شد عالم عقلی مشابه با عالم عینی؛ که اینجا می‌بینید تطابق کونین است عالم و آدم موازن هم اند به وزان یکدیگر اند مساوی یکدیگرند بدین صورت.

فغایتها انتقاش النفس بصوره الوجود علی نظامه بکماله و تمامه.

همه را میتوان به همه آگاهی پیدا می کند.

یکی از فرمایشات خیلی شیرین و خوش فارابی معلم ثانی که بعد در این کتاب آخوند نقل می‌کند در یکی از رسائلش فارابی آورده است فرمایششان این است که عالم هیچ کلمه اش هیچ موجودش زمینش آسمانش ظاهرش باطنش هیچ یک سرکشی، تأبّی، طغیان، عصیان ندارند که بشوند معلوم ما، هیچ یک.

به هرچه بخواهید آگاهی پیدا کنید می‌فرمایند بسم الله. هیچ یک تأبّی ندارند سرکشی ندارند که بشوند معلوم ما. این یک.

ازین طرف انسان هم حد یقف ندارد که یک جایی بایستد بگوید بس ام است. این که هرچی غذا می خورد که قوی تر می شود نورانی تر میشود کارهایش و پیشرفتش بیشتر می‌شود پس از آن طرف که مانع نیست این طرف هم که استعداد و لیاقت برای انسان هست. حالا که این است، بعد یک فرمایشی را آنجا چاشنی می‌کند اگر رساله ی مفارقات فارابی را دارید در رساله مفارقات این حرف را آورده خیلی حرف شیرین در رساله اثبات مفارقات، اثبات مفارقات.

پس از آن طرف که مانع نیست. از این طرف هم که جنابعالی استعداد و قابلیت و لیاقت را دارید انسانید و آن چاشنی کرد آن حرف را. و مگر این تو نبودی که نطفه بودی و هیچی نمیدانستی و الان اینهمه دانا شدی آگاه شدی تا به این حدّ رسیدی؟! چطور تویی که هیچی نمی‌دانستی تا الان این شدی در اینجا تعجب نمیکنی انکار نمیکنی؟! الان که سرمایه دار شدی و بال و پر درآوردی بعد از این بخواهی پرواز کنی و قوی تر بشوی برای بعد از این تعجب میکنی و امتناع داری و ابا داری و قبول نداری؟! هیچی نبودی و الان دارای اینهمه شدی این تعجب نمیکنی؟ حالا که سرمایه دار شدی و راهرو شدی بعد بیایی قوی تر بشوی استعجاب میکنی و انکار میکنی؟

پس این انکار که نه؛ کلمات وجودی هم که ابا ندارند؛ سرکار عالی هم که استعدادش را داری چه منافاتی که برسد انسانی بشود حقایق نظام هستی علماً تا انسان حرف بشنود یک وقتی دست به قلم نکند که مثلاً بیاید در یک مسئله ی خیلی مبرهن و مبیَّن چون حرف نشنیده و حرف نخوانده و استاد ندیده و کتاب را بغل نکرده و ورق نزده بعد می‌خواهد بیاید یک انسان کامل را مثل خودش و پدرش و مادرش و دودمانش و رعایای یک ده قیاس کند.. مگر باورش میشود که امام بنشیند در خانه ،از پشت دیوار با خبر باشد! الان اینجا بوده باشد مثلاً از گذشته و آینده با خبر بوده باشد ،مگر درباره ی علم انسان کامل میتواند هضم کند؟
که انسان کامل ،عارف بالله دریک حد، هر حد نطام وجود که قرارگرفته، هم ما قبلش را می خواند و هم ما بعدش را می خواند و اینها در این کتاب ثابت می شود؛ به طوری که می بینید – بخواهیم ان شاالله خداوند توفیق عطا کند آقایان را – بخواهید به کار بیفتید، دسته بندی کنید از الان موضوعات مباحث را، به برداشت خودتان، به بینش خودتان، به توجهاتی که دارید، خداوند به حق صدیقه ی طاهره بر توفیقات شما بیفزاید، الان بخواهید دسته بندی کنید موضوعات مسائل را، بعد می بینید که تمام اصول عقاید، اصول عقاید مذهب حقه ی جعفری ، مبرهن ، مستدل، به حساب دو دوتا چهارتا، درکتاب، همه تحویل داده شده ، همه بیان شده ، همین کتابی که الان کنارسفره اش گرفتیم نشستیم ، می بینید علم امام، چه حرف ؟ دغدغه برای چه؟
چرا حرف نشنیدید ؟ چرا درس نخواندید که بیایید. و چه چیزها، بعد یک کتابی در یک کتابفروشی ، پیشترها، حرف چندسال پیش است، زمان جوانی ام!
یک کتابفروشی ایستاده بودم دیدم یک کتاب، نوشته نمی دانم چه؟ شفاعت، چه؟ شفاعت گویا! بله _ بعد من باز هم آنجا ایستادم، بازکردم
این بنده خدا حرف نشنیده، بعد یک مقدار نحو و صرف خوانده، به قدری که بتواند، یک ظاهر، یک روایت، یک چیزی را اینها ، بعد آمده صاف ،کتاب، هی از اینجا حدیث از آنجا حدیث ، آخر باید به سرّ احادیث، صرف، حرف انباری کردن و نوشتن. و هی این قالب و آن قالب ، بله ،غرض، آمده به همین جا که آن پسر قهر می کند و پدر می گوید تو عاق منی، نمی دانم بعد داداشش ، عمویش، دائی اش دست او را می گیرد و می آید پیش پدر! دست می گذارد روی ریشش و سبیلش را می گیرد که این بار به من ببخشید و چطور و، غلط کرده و این حرف و اینها, یک همچون صحنه ای را به تعبیر بعضی از آقایان و اساتید ما یک صحنه ی پارتی بازی را در پیشگاه خداوند متعال، پیغمبر و اهل بیت ، یک چیزی ساخته اشتر گاو پلنگ.

و این کتاب بیفتد در دست مردم زحمت کشیده و درس خوانده و چطور و چطور و اینها، بعد بگویند این هم این آخوندشان نوشته که امام که این، شفاعت هم که این، و فرمایشات دیگر هم آن…..

اما النظریه فغایته انتقاش نقش بصوره الوجود علی نظامه و کماله و تمامه و صیرورتها،

نفس بشود:

عالَماً عقلیاً مُشابهاً للعالم العینی لا فی الماده بل فی صورته ،

آن حقیقت که: « شیئیه الشی بصورته » به واقعیت اشیا

و رقشه و هیئته و نقشه ،

خیلی بین رقش و نقش فاصله نیست. همان نگاشتن و همان نوشتن و نقش کردن و ترسیم کردن و این جور چیزها . هر دو  نگارین کردن ، ترسیم کردن ، هیئت هم صورت، الفاظ نزدیک به هم اند

و رقشه و هیئته و نقشه و هذا الفن ،

یعنی این شعبه، این قسم که نظری است ،

و هذا الفن من الحکمه هو المطلوب للسید الرسل ، المسئول

یعنی آن مطلوب ، مسئول است که سائل، جناب رسول الله است.

المسئول فی دعائه صلی الله علیه و آله و سلم الی ربه ،حیث قال: رب ارنی الاشیاء کما هی ،

تعبیر چقدر کوتاه، چقدر شیرین و چقدر شیرین ، ادم باید این حرفها را تابلو، بهترین خط ، تابلو بایدداشته باشد.

ارنی الاشیاء کما هی ،

ارنا ، با رؤیت به حق الیقین و اینها، قل رب زدنی علماً
درست است خودش سید اصفیاء و انبیاء و رسل و متن همه ی اولیاء و مشکات و مصباح همه ی کمل است، درست؛ اما تنببه است و تشویق دیگران است که انسان، ارنی الاشیاء کما هی
که من در حرفم بشوم صاحب فصل الخطاب، از من چیزی که سؤال می کنند مِنّ و مِنّ و تمجمج و ظاهراً اینطور و حرفم را بدانم، تار و پودش ، اینها، کما هی ، آن طوری که او را سرشتی ، آن طوری که او را بافتی ، آن طوری که او را ساختی ، آنی که اقتضاء غریزه اش است ،آنی که در او نهفته است، آنی که هست اَرِنا ، رؤیت، اَرِنَا الاشیاء کَما هی.
این علم است ، این صورت اشیاء، حقیقتش است.

و می خواهیم دارای چنین حقیقتی بشویم و خداوند این لیاقت را به من و شما داده که بشویم.

اَرِنا الاشیاء کما هی و للخلیل علیه السلام ایضاً حین سئل ( از خدایش پرسید) ربِّ هب لی حُکماً،

« هب لی» ، ببخش مرا، هبه کن، همه کارهایت که هبه است دیگر، چیزی از ما نمی خواهد که، آفریدی رایگان، بله؟ روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان، تو خدایی نه بازرگان.
« هب لی حکماً»، ببخش مرا « حُکمًا »، حکم چیست؟ حکم؟ در قرآن فحص بفرمایید. « وَ آتیناهُ الحکمَ صَبیّاً »
به به به! حضرت یحیی، « صبیّاً » کودک بود ، « آتیناه الحکم صبیّاً » اصلاً کودک بود، حکیم ، جا گرفته، یک صَبیّ باوقار ، سنگین، حرکاتش، نه مثل شصت ساله های کودک مآب، نخیر، یک کودک پیر، دانا، جا گرفته . به تفاسیر رجوع بفرمایید،
آمدند درِ خانه در زدند:
یحیی ! یحیی !
بله
بیایید بروید بازی، بچه ها آمده اند بازی
به به ! « و آتیناه الحُکمَ صبیّاً »
آمد بیرون به بچه ها گفت که دار دار حقیقت است دار بازی نیست. آ از بچگی!
و خدا رحمت کند جناب آقای شعرانی را می فرمود هرکسی از کودکی معلوم است که چه کاره است.
جا گرفتگی اشخاص، وقار اشخاص، مسیر اشخاص، حالات اشخاص، از آن کودکی، از آن کودکی، از ابتدایش معلوم است.
و آتیناه الحکم صبیا، این طور .
خدا رحمت کند یک پیرمرد قزوینی، خدا رحمتش کند ایشان از مرحوم جناب آقای قزوینی رضوان الله علیه، جناب آقای رفیعی قزوینی از ایشان حکایت میکرد، هم سنش بود، می فرمود که این آقا را از بچگی ، می گفتند در قزوین، که این سید ابوالحسن یک کسی خواهد شد، یک چیزی خواهد شد، گفت ما وقتی بازی میکردیم، این میدان بازی و اینها، بهش می گفتیم که ابوالحسن بیا ، بازی نمی آمد فقط یک کناری یک نبشی می ایستاد، منظره بازی را تماشا می کرد اما وارد بازی نمی شد، این را که نقل کرده من به یاد حضرت یحیای پیامبر( افتادم ) و آن فرمایش ایشان
از آن کودکی ، خودش هم تا آخرش هم خیلی باوقار بود، خیلی در درسش حرفش، جهات دیگر، قلمش هم خیلی سنگین ، خیلی موجز نویس مرحوم آقای قزوینی، از اون مشایخ، از اعاظم و اکابر معاصر زمان ما بود، بزرگ مرد بود، قلمش را می بینید نوشته هایش، چقدر سنگین، موجز نویس بود ، مثل فارابی، مثل مفید و حرکات اصلا در اواخر هم عمر هم محضر ایشان هم خیلی سنگین ، خیلی وزین، حرفهایش هم این طور و تکرار در حرف هم هیچ نداشت و ما یکپارچه میبایست گوش باشیم، شروع به بحث، حرف می فرمود همین طور مسلسل، زنجیر وار حرف تمام می شد، اگر آدم یک مختصز غفلتی( می کرد) دیگر بریده شده، یک جور آدمی بود،
بله ، هر کسی بافتش ریختش، وضعش، حالاتش از ابتدا معلوم است که چه کاره است، ایشان از اون اول گفت، در فرمایش ایشان، که و آتیناه الحکم صبیا، دنیا دار بازی نیست و جناب خلیل می فرماید ربِّ هب لی حکما ، حکم را اینجا چه جور معنا کنیم؟

حالا در بیان غایت که صحبت می کردیم فرمود:

و هذا الفنّ

که نظری آن است در عین حال که بیان غایتش می فرماید :

هو المطلوب لسیّد الرّسل المسئول فی دعائه صلی الله علیه وآله و سلّم الی ربه حیث قال ربّ ارنی الاشیاء کما هی 

و ما هم دنبال همین حقیقت هستیم . انسان از نادانی در رنج است می خواهد چیز بفهمد به قول خود این آقایان (مثلا شیخ در تعلیقات) بر این سرشته شده فطرتش این است که رنج می برد از نادانی، عذاب است برای او ،هی تلاش می کند که از این عذاب در بیاید ، رنج غربت می برد ، دنیا را طلاق می دهد و به اندازه ای که لابد منه اش را باید برای حفظ بدنش مثلاَ ، و آن هم به عنوان اِعدادی بخواهد که به کمالش برسد اینها را به همین اندازه احتیاج دارد و می کوشد که به این حقیقت برسد که ربّ ارنی الاشیاء کما هی

می‌کوشد که به این حقیقت برسد و چیزی که یافت، می بینید نشاط پیدا می کند ، ابتهاج پیدا می کند، شکفته می شود و لو اینکه خردسال هم باشد فطرتش بر این است ‌، بچّه باشدخوشحال است که این را فهمید و سرتا پا مثلاً گوش است هنوز به حرف نیامده سر تا پا گوش است که پدر و مادر چه می گویند که گویا بشود ، از گُنگی فطرتاً بدش می آید می خواهد گویا شود و ما هم می کوشیم که گویا بشویم (علّمه البیان) می خواهیم صاحب بیان بشویم، باز بشویم، روشن بشویم، دانا بشویم، آگاه بشویم. خداوند ما را عُجم، اعجَم، صمّ، بُکم، گُنگ خلق نکرده است . آن حیوانات کذایی هستندکه در یک حدّی محدودند امّا بنده و جنابعالی را دارای قوّت و قدرتی کرده است که با آن قوّت و قدرت می توانیم بیان بشویم ، تبیان بشویم، کلّ شیء بشویم دیگر تا همّت چه باشد تا درایت و عقل و بینش چه باشد تا طهارت ما ، تا بیداری ما اینها چه باشد. کیف کان .

سفره گسترده است و جنابعالی هم مهمان بر این سفره، وقت هم چندان نیست، و بخل هم از آن طرف نیست همینطور مضمون حدیث دارد که از آن طرف هیچ امساک نیست از این طرف است که گیرنده نیست و الّا دهنده مطلقا، همواره، همیشه (کلّ یوم هو فی شان)

ارنی الاشیاء کما هی و للخلیل علیه السلام ایضا حین سئل: ربّ هب لی حکما

او هم حکم می خواهد. او هم حرفی می خواهد که حرفش حکم باشد، عقیدتی می خواهد که حکم باشد. نظری که حکم باشد. خطابش فصل باشد، آنی که عرض کردم تمجمج دارد، ظاهراً این است، باید ببینیم، احتیاج به تروّی دارد، تأمّل دارد،

احتیاج به فکر دارد، اینهابه کمال رسیده نیستند . در خود حقیقت و واقعیت آن حکم است حکیم است استوار است دو دوتا چهار تاست، تغییر تبدیل پذیر هم نیست ، به انجا که رسید آرمیده است .

بعد میفرماید:

و الحکم هو التصدیق بوجود الأشیاء المستلزم لتصوّرها أیضاً 

حکم همینی که سر زبان هست، حکم تصدیق است، تصدیق متفرع است بر تصور اشیاء، تصور اشیاء احکامش را اوصافش را آثارش را جهات دیگر وجودی اش را که متفرع بر اوست بر آن موضوع است که تصور کرده حالا حکمش بیاید تصدیقش بیاید که بگوید: “اِنّه کَذا ” وجودش این است خاصیتش این است موقعیتش این است ترتیبش این است مرتبه اش این است الی ماشاالله .. چیزهایی که مطابق علم عنایی اله نظام هستی را و خواص متفرّع بر آنها را و توقیفیّت اسماء الله را در نظام هستی –  اسماء الله تکوینی را عرض میکنم – توقیفیّت ایشان را موقعیت ایشان را متوجه میشود میفهمد می یابد. بعد به جایی میرسد که می بیند عالم و آدم یعنی : علم انباشته روی هم. جهان یک پارچه علم است.

منتهی فرمایشی که ایشان فرمودند ؛
این طور که حکم را جناب آخوند تفسیر فرمود که حکم را برگرداند به تصدیق و آنچه را که مستلزم است و تصدیق متفرّع بر تصور و تصوّر تعلق می گیرد به مفردات و آنچه که متفرّع بر آنهاست باید بین این دو نحوه خواستن خیلی فرق بگذاریم و

تصدیق میفرمایید که آثار هر کس نمودار دارایی آن کس است حالا هر اندازه جان قوی تر باشد، سوال پخته تر است خواسته پخته تر است و قلم سنگین تر است و هکذا….

آثار وجودی شخص میبینید شریف تر است قوی تر است
و اینجا بین این دو نحوه خواستن میبینید که تفاوت چقدر است آن که خاتم است《 اَرِنا 》روءیت، حق الیقین است.حق الیقین می خواهد و جناب خلیل《 حَق لی حُکمًا 》که <حُکماً > را مآلش به تصدیق شده این علم الیَقین است .علم الیقین کجا و حق الیقین کجا. علم الیقین است بعد عین الیقین است بعد حقّ الیقین است.
یک وقت آن علم الیقین یقین پیدا میکند که آتشی هست حرفی نیست و به آثارش به علایمش مثلاً. دودی برخواسته آتش هست برهان او را وادار کرده که آتشی هست. و علم الیقین نه به چشمش می نگرد که آتش هست می بیند که آتش هست می بیند این علم الیقین است، می بیند. و یک کسی حرارت آتش را لمس میکند، نه از دورادور ببیند ، آتش را لمس میکند متحقق میشود به صفات آن، به آثار ان، آن حق الیقین است.

و بین این دومرحله سوال خیلی تفاوت هست که خاتم بفرماید؛ 《اَرِنا الاَشیاء کَما هی》 که روءیت است و حق الیقین و آن جناب، خلیل الرحمان بفرماید که 《ربّ هَب لی حُکما 》که خواسته ها مطابق سوال ها مطابق حکایت از حالات و اشخاص و سعه وجودی و اینها.

اینطور. بله.

حالا فرمایشاتی دارید هم داشته باشید سوال پیش می‌آید کتاب هم شوراننده هست سوال داریم بحث داریم، حرف داریم و چرا نداشته باشیم.

نظر شریف شما باشد، یادداشت بفرمایید، ان شاالله بعد از درس مطالبی، حرفی بعد از درس. جهاتی دیگر. کیف کان.

کتاب سوال می‌آورد و سوال مفتاح است برای گشودن خزائن و معارف و حقایق. حالا که آدم نمی‌تواند بردارد و نباید هم برداشته بشه و خوب نعمتی هم هست، خداوند شرح صدر به همه ما مرحمت بفرماید ان شاالله.

این نظریه.

و اما العملیه،

آن نظریه را خیلی شیرین است و می بینید که هستند دنبالشان می‌خواهند حالا که نظریه حاصل شده سعی بشود که نظریه رهزن نشود که مبادا از جنبه تعلق بدن به مادیات بله حالا مادیات چه بدن چه قوای بدن چه امور مادی که انسان بدان وابسته هست و آنطوری که جناب وصی علیه السلام در خطبه‌های جمعه اش می فرمود و تنبیه می‌فرمود مردم را نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا بله می‌بینی آنقدر که از سیئات اعمال از شرور انفس، این ‌ها می‌نالند بله ای چه بسا که بنده ی خدا آدم ساده‌ای است با صفایی است و با خطابه می‌شود با او صحبت کرد او هم دنبال استکمال ذاتی اش هست و چندان مزاحم و مضر اجتماع و دین و آیین نیست و دیگری می بینی که نه خیر حرف یاد گرفته حرف یاد گرفت او اگر بخواد منحرف بشود دزد با چراغ است؛ او خطرناکه و نعو ذبالله من شرور انفسنا ومن سیئات اعمالنا این‌ها خطر دارند کسانی که اوضاع مردم را شوراندند و برایشون مثلاً متنبی شدند اظهار نبوت کردند مثلاً و اظهار شبه نبوت، امامت کردند و دارای مقام عصمت نبودند، آن حدیث کافی را که جناب رسول الله جناب امیرالمومنین در آن باب انا انزلناه کافی، اصول کافی بعد فرمودند این سال که آمد و رفت این لیالی قدری که آمد و رفت این متن قرآن است که به اجماع امت، فریقین، به اجماع فریقین لیله القدر برداشته نشده این اجماعی مسلمان‌هاست، ای بعضی از افراد خیلی سطحی مردم چهار کلمه ضرب یضرب یاد گرفته مثلاً چیزکی اختلاف کرده اندمختصرآنها لیاقت ندارند که بخواهیم بگوییم که این‌ها کسانی بودند که اجماع به آنهاشکسته شود اهمیتی ندارند بله طرفین، فریقین، قائلند که لیله القدر برداشته نشده و چه خوش حرفی حالا که برداشته نشد پس نظام هستی هم هیچگاه انسان کامل بر داشته نمی‌شه چون متن قرآن است که تنزل الملائکه و الروح فیه باذن ربهم من کل امر بعد آن باب می فرماید که اینهااین ملائکه این روح این کل امر را این فرمانبردار خدا کیه؟ بر کی نازل می‌شه؟ و فرمود حالا این لیالی قدر گذشته آنهایی که دم از این واقعیت که جان ما ظرف حقایق قرآن است و ما نماینده الهی هستیم حالا، حالا به روز آمده و سال گذشته اینطور بود؟ این ملائکه و روح و کل امر را برای آنها نازل کردند و دانا بودند و چرا در یک مسئله در یک امر می‌بینیم هفتاد بار صدبار زیر و رو کردنداینها و نتونستند و بالاخره بالاخره ضرب المثل شد.

در زمان امیرالمؤمنین ضرب المثل شد بحثی که پیش می آمد می گفتند آقا قال و قیل برای چی میکنید قضیه الله اباحسن فیها. علی که نیست که حل کند و ایشان بیاید و آن روایت دیگر که ماندند صحابه همه، بعله گفتند بروید علی را بخواهید ایشان بیایند.  عمر اینجا ادبی به کار آورد و گفت ایشون عالم اند وما جاهل ما بگوییم ایشان بیایند یا ما برویم به خدمت ایشان؟ اینها چیزهایی هست، جوامع فریقین است جای انکار نیست.

درمقام عملی

در مقام عمل، مبادا که آن دانش، آن قوای نظری رهزن بشود، مبادا، بشود دزد با چراغ. و این خیلی اهمیت دارد. جنبه حِکمی. الان خوبیم اینحا، باهم دیگر نشستیم. سر جنگ و دعوا نداریم که. دنیا که نیست کنار سفره معناست؛ در عالم معنا که نزاع و دعوا نیست، در عالم معنا که تزاحم ندارند باهم، تصادم ندارند. همین که پای دنیا در کار آمده، جنگ و دعواست؛ نزاع تصادم است، الآن که با هم دعوا نداریم؛ به وقتش. اگر آن وقت من مثل پلنگ به شما حمل نکردم آن درست است.  قوت، قوه غضبیه هم مثل کوه آتشفشان درست است. آن وقت اگر توانستم قوای بدن را دارای نفس مطمئنه بوده باشم درست است. الان چه دعوایی باهم دیگر داریم؟ به وقتش.

و اما العملیّه فثمرتها مباشره عمل الخیر لتحصیل الهیئه الإستعلائیّه للنفس علی البدن و الهیئه الإنقیادیّه الإنقهاریّه للبدن من النفس 

آقایانی که اشارات خدمتشون بودیم این سطر خلاصه ی فصل هشتم نمط نهم اشارات است که شیخ ناظر است به آن فصل. که شیخ الرّئیس در آن مقامات العارفین، فصل هشتم نمط نهم این مطلب را پرورانده که ریاضت قرآنی، انسانی در سیره و سلوک علمی اینست که این قوای نفسانی رام بشوند نسبت به نفس ناطقه، رام او باشند. چطور در کتاب های اخلاقی ما نوشتند و چه را که ننوشتند این بزرگان ما. فرمودند قوه غضبیه را آدم می خواهد ؛ حیوانات دارند، انسان دارد، اجتماع می خواهد. اگر قوه غضبیه نباشد که انسان ناقص است حیوان ناقص است اجتماع ناقص است نمی شود که نباشد. ولکن تشبیه فرمودند درکتب اخلاقی فرمودند قوه غضبیه مثل کلب است این کلب را باید داشته باشیم منتها کلب باید کلب معلَّم باشد نه کلب هرزه. معلَّم باشد. به وقتش. برای دشمن این را تحریص کند و این را کیش بدهد. برای دین اوست، برای مُضارّ اجتماع اوست، دین اوست نه این که بخواهد با خودی هایش در بیفتد، کلب را می خواهد، باید داشته باشد، منتها باید کلب معلَّم باشد.
و آن وقت دارای نفس مطمئنه هست که این ها بوده باشند معلَّم. قوه شهویه می خواهد، نمی شود نداشته باشد اما نه اینکه گاو خوش علف باشد؛ نه اینکه قوه عقلیه را زیر پا بگذارد او را فدای قوه شهویه کند، به این صورت.

این ها که شدند مطیع نفس ناطقه این شخص باید به او بشارت داد که خوش باش که عاقب بخیر است تو را، این دارد به سوی کمال انسانی اش رهسپار می شود و این دو بالی که دارد او را به اوج سعادت می کشاند. این نظری و این عملی. و این دومی اگر نباشد این قوا نسبت به نفس ناطقه، این قوا تسلیم نشوند گردن ننهند، این کشور وجود این شخص هست هرج و مرج؛ مضطرب، نفس هست مضطربه، نه مطمئنه. و نفس مضطربه به جایی نمی رسد و همین که مطمئنه شد: ارجعی الی ربک راه ندارد غیر ازاین.

قرآن است دیگر. إنّ هذا القرآن یهدی لِلّتی هی أقوم 

این باید در متن نظام ما پیاده بشود. در متن امور ما باید این قرآن پیاده بشود، بشود. یک چند صباحی به عنوان آزمون «گر کام تو بر نیامد آنگاه گله کن»

و اما العملیّه فثمرتها مباشره عمل الخیر لتحصیل الهیئه الإستعلائیّه للنفس علی البدن

که یکی از ادله مغایرت نفس و بدن را بعدها ان شاءالله کتاب را می خوانیم همین حرف است. که بعد در جلد چهارم در آخر کتاب همین حرف باز آنجا عود می کند که بیان مغایرت می بینید نفس بر بدن مستعلی است، مستولی است بر او و قاهر است بر او. مثلا بدن می گوید من تشنه ام، من نان می خواهم، خواهش های دیگر دارد. یکی دیگر بالا سرش می گوید: نخیر من روزه ام هنوز وقتش نشده، نمی دهد به او، نه این مال مردم است. این شبه ناک است، نخیر این را نباید بخورم. بدن این حرفها سرش نمی شود که شبه ناک است. یکی بالای سرش است می گوید نه من نمی دهم به تو، این کتاب های اخلاقی که معنا را تشریح فرمودند گفتند چشم می بیند دیده بانی می کند اجازه می دهد جاسوس است می گوید این سیب است آن آتش، این را بگیر این کار چشم. دست می آید آن را می گیرد، بله، قوه ی لامسه جاسوس اینجاست، می گوید این خیلی داغ است، خودش را کنار می کشد، چشم خیانت نکرد، گفت: این را بگیر. به آن دست می زند می گوید کال است. قوه ی لامسه و هریک. نخیر. چشم هم دید ودست و لامسه هم اجازه فرمود این را، می گیرد و می آورد به دهان بگذارد، انسان است، دهن است مزبله که نیست. انسان باید صادرات و واردات اش را بپاید دیگر. بعد می بینید یک جاسوس اینجا نشسته قوه ی شامه می گوید: نخیر این خیلی بد بو هست نخور. راست است. می گذارد کنار. نخیر اینها اجازه فرمودند می گذارد به دهن. یک جاسوس آنجا که نوشتند جواسیس. در کتاب های اخلاقی، اینها جواسیس عقل اند. بعد می گذارد بر زبان، زبان می گوید که: یک جاسوس اینجا نشسته، می گوید این که خیلی تلخ است این کار شامه نبود، این کار لامسه نبود، کار باصره نبود، کار سامعه نبود اینها هر یک می گوید نه این خیلی تلخ است، این کشنده است می ریزد بیرون. نخیر همه امضاء کردند. همه امضا کردند که بفرمایید. بعد می بینید که یک جاسوس نهانی آسمانی آن سویی می گوید نخور، این شبهه ناک است که این مال مردم است این چطور است، این غصب است و چه و چه؟ این دیگر، اینها حیوانی است. تا آنجا حیوانی بود؛ پنج حسی هست غیر از پنج حس. بله.
حالا یک چیز دیگری شده، آن اجازه نمی دهد. می گوید نخور. انسان هستی تو. حیف است، زخم می زند به تو. و شما را از حریم قرب تان ، از نورانیتتان باز می دارد و هکذا… اینها

لتحصیل هیئت استعلائیه للنفس علی البدن

که مواقعش مواعدش مشاهده می فرمایید که نفسش چقدر وقار دارد و جانش چقدر سکینه دارد وحرفش چقدر موزون و حساب شده است، مؤمن است . لغو ندارد، بیهودگی ندارد

و الهیئه الانقیادیه انقهاریّهه للبدن من النفس و الی هذا الفن

این عملی.

اشار بقوله

جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم:

« تخلقوا باخلاق الله »

اینطوری بشوید متخلّق، متصف، متأدّب به آداب الله.
رسول الله فرمود: ادبنی ربی و احسن تأدیبی، خوب ادب کرده و قرآن را جناب رسول الله فرمود که مأدُبِه است یکی از معانی مَأدُبه را جناب سید مرتضی در غرر و دُرَر می فرماید علم الهدی فرمود: مأدُبَه یعنی ادبستان، که ما به تخفیف می گوییم دبستان.

ادبستان است ،این ادبستان آدم را ادب می‌کند آدم را درست به بار می آورد. (یکی از معانی اش ) یک معنایش هم سفره است، مأدبه، مأدیبه، است ، این سفره الهی است؛ تا اشتهای خورنده چه باشد.
هیچکس هم کنار این سفره بی بهره پا نمی شود.
هرکسی نشسته طعمه ای ،لقمه ای ، عائدش می‌شود .
فرمود تخلقوا باخلاق الله،
خداوند رحمان است ، رحیم است ، عالم است ، محیی است، عفوّ است ، غفور است، الی ماشاءالله، و الا آن ۹۹ اسم‌ ، آن هزار اسم و اسماء دیگر اینها امهات اسماء الهی هستند ، همچنین نیست که اسماء الهی به حصر در بیاید که. به حصر که در نمی آید .
تخلّقوا بأخلاق الله ، به اسمای الهی متصف بشوید، به اسمای الهی، نه مفاهیمش را بدانید، به حقایقش دارا بشوید ، دارای حقایقش بشوید.
به عرض رساندم که دو تا حدیث است یکی فرمود : اِنّ لِلّه تسعهً و تسعین اِسماً مَن احصاها فقد دخل الجنه
خوب حالا ۹۹ تا را تسبیح در دست بگیرم ، رحمن، رحیم، عفُوّ، غفور، علیم، عالم ، چه و اینها. خوب ۹۹ تا را احصا کردی بله ؟ ۹۹ تا احصا شده یا نه باید برویم به سراغ آن حدیث جناب امام ملک و ملکوت، کشاف بحق ناطق ، جناب امام صادق (صلوات الله علیه ) فرمود که چطور درباره قرآن جدش در نهج‌البلاغه فرمود :
القرآن ینطق بعضه ببعض
آقا هم فرمود احادیث من اینطورند : یعطفُ بعضه علی بعض
بعضی‌ها به هم دیگر عاطفند ، نظر دارند این حدیث به آن حدیث ناظر است، احادیث همدیگر را معنا می‌کنند، یعطفُ بعضه علی بعض ، اِنّ لِلّه تسعه و تسعین اِسماً من احصاها فقد دَخَل الجنه
حدیث دیگر : اِنّ لِلّه تسعه و تسعین خُلقاً و من تخلق بها فقد دخل الجنه
پس آن اسماء، این اخلاقند؛ این احصاء، این تخلق است ، فقط راست است این آدم بهشتی است، این آدم خودش بهشت است ، این آقا بهشت آفرین است، تخلّقوا باخلاق الله.

و استدع الخلیل (علیه السّلام )فی قوله: و الحقنی بالصالحین ،

آدم صالح این است که بدنش، قوای بدنی اش ، نفسش، تابع عقلش است ، اعمال ناشایست ، ناصالح از او صادر نمی شود.
خیلی خب .

و الی فَنَّىِ الحکمه،

این تفسیر بود تک، تک . آن فن نظری ، این فن عملی. حالا یک کاسه إلى فنى الحکمه ، داره این آیه مبارک سوره تین را عنوان می کند برای اینکه آیه بیان می‌فرماید این هر دو قسم را.

البته خیلی خوش فرمایشی فرمود ، استفاده کرده خیلی خوب ، ولکن آن بیانی را که جناب خواجه در تفسیر سوره والعصر دارد بیان کوتاه بسیار بلندی در تفسیر سوره والعصر دارد ما در این نوشته ها و جزوات و اینها آوردیم. در ابتدای اتحاد عاقل به معقول فرمایششان را آوردیم ، تفسیر کرده که (والعصر إنّ الإنسان لفى خسر) به چه؟ به اتباع شهوات و امور حیوانی و به اینها که خودش را ارزان فروخته.
الّا الذین آمنوا، ایمان برگشتش مآلش به تصدیق است و تصدیق از شعب علم است
یعنی کسانی که قوه نظریشان را پروراندند
و عملوا الصالحات، یعنی کسانی که قوه عملیشان را پروراندند ، این مال خودشان و تنها نباید برای خودشان بوده باشند که ، باید به سنت و صفت سفرای الهی باشند که دیگران را هم بپرورانند .
و تواصوا بالحق ، مآل حق به علم است .

به علوم حقّه و معارف حقّه است. تواصوا بالحق با یکدیگر، با همدیگر، باب تفاعل است. طرفین است. یکدیگر را به حق و به علم دست هم را می گیرند، یعنی در پی تکمیل نفوس دیگرانند.
تواصوا بالصبر؛ که قوه عملی دیگران را می پرورانند.
این خلاصه و عصاره فرمایش جناب خواجه در بیان این سوره شریف.
به وزان همان بیان مرحوم آخوند در اینجا آیه سوره والتین را عنوان فرمود. نحوه بیان همانطور است.

و الی فنی الحکمه کلیهما ( از نظری و عملی)، اُشیر فی الصحیفه الالهیه و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.

که انسان را ذاتاً و صفاتاً و افعالاََ به وزان خود و از طراز نظام هستی‌اش آفریده است.

و هی صورته التی هی طراز عالم الامر،

درست است که طراز یعنی طریقه، یعنی روش، سیره . اما نخیر، در طراز می دانید که زیبایی و زینت هم نهفته است که این پارچه را، این قبا را این لباس را، مُطرّز کرده، حاشیه‌اش را طراز، نقش و نگار، که مثلاً ملیله دوزی کرده بر آن طراز.
درست است که کاری، حقیقتی پیاده شد اما با نظم خاص.که این‌ها می‌خواهند این نظام هستی را زیبایی را بپرورانند که علاوه بر ایجادش در کمال حسن است به این الفاظ متمسک می‌شوند که: هی طراز عالم الامر.
و عالم خلق هم که ظل عالم امر است یعنی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
و اینکه ظاهر است اینقدر زیباست که:
یا رب بام ایوانت چنین است/ که گویی خود نگارستان چین است

ندانم بام حقایق و آن عالم ملکوت آنها چه سان است /  که این زندانبان تو چون گل ستان است
اینجا که اینقدر قشنگ است، این صفحه و این صورت آسمان و زمین این ظاهر، این ظلّ و این بدن که اینقدر قشنگ است امرشان، روحشان، باطنشان، ایوانشان، آن پیشگاه ملکوتی، آن عالم چقدر زیبا باید بوده باشد و چه بوده باشد.
اینکه سایه است اینقدر شیرین و دلنشین است.

و هی صورته التی هی طراز عالم الأمر ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ و هی مادته التی هی من الأجسام المظلمه الکثیفه.

پس این آقای انسان هم آن است هم این است.

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا  إشاره إلى غایه الحکمه النظریه ،

که مآل ایمان تصدیق است و تصدیق از شعب علم است .

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ

که عمل شایسته است،

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إشاره إلى تمام الحکمه العملیه.

این بیان ایشان که به وزان گفتار خواجه عرض کردیم در این سوره آورد.
فرمایش دیگر که دنباله همین قوه نظریه و عملیه:

و للاشعار بأنّ المعتبر من کمال القوه العملیّه ما به نظام المعاش و نجاه المعاد.

وَ مِن النظریّه چه؟

بله
از قوه عملیه چه می خواهید؟
نظام معاش .که کسب و کار زندگی ست.
اینجا که نمی شود بدون زندگی اینجا بوده باشد.

و نجاه المعاد…

نجاه المعاد را برای این می فرماید که البته معاش باشد بصورت درست ، تا معادش را تحصیل کند.
علاوه اینکه حرفی ست در باطن او که در اعمال صالحه خودش را طوری بسازد که در معادش بصورت اشتر و گاو و پلنگ،حیوانات، درندگان و اینها محشور نشود.
چون بعدها برهان پیش می آید، حرفش زده می شود که انسان به علم و عمل خود، سازنده ی خود است و ملکاتی را که اینجا در خودش کاشته آنجا سبز می شوند به صورتهایی که مناسب آن ملکاتشان  است.
به ابن صورت.
پس اگر صلاح معادش را میخواهد که بصورت انسانی محشور بشود،
جانش بدنش ؛ بله اینها بصورت انسان محشور بشوند اینجا باید آن در آن قوه ی عملی هم خودش را مواظب بوده باشد که بصورت انسان محشور بشود و اگر اینجا هم مثلا کسی چشم برزخی اش باز بشود؛ مثلا پیشوایان ما را، ائمه ما را می بینید که چشم برزخی شان باز بود و بالاتر از برزخی.

انسانهایی که در مسیرشان اند، کسانی اند که دارای مکاشفات می شوند.
می بینید که اشباح ، اشکال؛ گوناگون، جور وا جور
بعله
صورتهای مختلف میبینند
در روایات میبینید گاهی ائمه اطهار برای آن خواص شاگردانشان ارائه ای می دادند و رفع حجابی به اندازه ی قابلیت آنها می شد.

و می بینید آن کسانی که انوار ملکوت، بذرهای الهی در جانشان افشانده شده انسانند و الاّ،
ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزی از آن خواب گران
اینطور است.
آن سخنهای چو مار وکژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
و همچنین.

و آن روایات معراجی را که عرض کردم در سفرنامه جناب رسول الله هست را تامل بفرمایید.

می بینید که « جزاءً وفاقا » ی سوره ی مبارکه ی نبأ را تفسیر می کنند،
می بینید آنچه را که انسان می یابد به وفق عملش است. از او سر می زند. چه کاشته، هرچه کاشته از این بذرها سبز می شوند.

و للاشعار بأنّ المعتبر من کمال القوه العملیّه ما به نظام المعاش و نجاه المعاد. و أمّا النظریه العلم بأحوال المبدأ و المعاد و التدبر فیما بینهما من حق النظر و الاعتبار قال امیر المومنین ع: رحم الله امرا اعد لنفسه و استعد لرَمسِه و عَلم من أین و فی أین و إلی أین و إلی ذینک الفنّین ( نظری و عملی ) رمزت الفلاسفه الإلهیّون حیث قالوا تأسّیاً بالأنبیاء علیهم السلام الفلسفه هی التّشبّه بالإله

رمز، که این که گفته اند این آقایان فلاسفه ی الهی فلسفه و حکمت چیست؟ گفتند: التّشبّه بالإله یعنی این دو قوه را بپرورانید

العبودیه جوهرهٌ کُنهُها الربوبیّه 

التشبه بالإله

حرف این است.

کما وقع فی الحدیث النبوی ص: تخلقوا باخلاق الله یعنی فی الإحاطه بالمعلومات و التجرد عن الجسمانیات.

می دانید که تعلق با تعقل جمع نمی شود و انسان مبتلای ممنوّ و گرفتار به دام افتاده ی تعلقات جسمانی، این نمی تواند که پرواز کند، این در دام افتاده، نمی تواند که به این حقایق دست بیابد.
و علم ، قدرت،کمالات الهی،آدم ر مُنّه می دهد، قوّت می دهد برای احاطه به معلومات.
و انسان می کوشد که‌ محیط بشود. البته آن المحیط مطلق مثل العالم مطلق و دیگر صفات، اسما و صفات حسنا و علیا حقیقت عالم است ولیکن به آن اندازه که پیش رفتی ، تشبه به او پیدا کردی

ثم لایخفی

این شروع است در بیان شرف حکمت

ثم لایخفی شرف الحکمه من جهات عدیده منها أنها صارت سبباً لوجود الأشیاء علی الوجه الأکمل

می بینید نظام احسن را دیگر، همه حکیمند، همه حکیمند، یعنی محکم،درست، صحیح، آنچه که هست آنچنان می باید.
چشم یعنی این، دندان پیشین یعنی این، دندان پسین یعنی آن، آدم یعنی این، عالم یعنی این، به از این تصور شدنی نیست، چون از حکیم مطلق پیاده شده، جای آفتاب این است، مسیر او این است، وضع ماه آن است، و مسیرش آن است؛ و الی ماشاء الله.
در هر چه بخواهی تأمل بفرمایی، حیرت اندر حیرت، حیرت اندر حیرت؛ و هرچه هم پیش رفتی به زبان پیغمبرت بگو: «ربّ زدنی فیک تحیّراَ» ، چون علم تحیر می آورد، آدم بی خبر چه حیرتی دارد؟ « ربّ زدنی فیک تحیراً ».
هرچه پیش‌تر رفتید: بارالها حیرتم را درباره خودت، کلماتت بیشتر بفرما.
می بینید همه روی حکمتند و روی برنامه ای که‌ به‌ از این تصور شدنی نیست، امکان ندارد ، آفریده شده نظام به حکمت،حکیم است. نظام، عالم، آدم، برنامه ما، یاسین و القرآن الحکیم، قرآن، حکیم است، آیاتش، کلماتش، سورش، قرآن تدوینی، قرآن تکوینی، قرآن ام الکتاب، اینکه در دست ماست، حکایت از آن اصل می کند.
حکیم. آنچنان حکیم، آنچنان سخت استوار که اگر یک نقطه را برگیری از جای/ خلل یابد عالم سرا پای .اصلا نمی شود برداشت.

ثم لایخفی شرف الحکمه من جهات عدیده منها أنها صارت سبباً لوجود الأشیاء علی الوجه الأکمل بل سبباً لنفس الوجود إذ ما لم یعرف الوجود علی ما هو علیه – لا یمکن إیجاده و إیلاده و الوجود خیر محض و لا شرف إلا فی الخیر الوجودی

بله اینکه به همه کثرات، به مظاهر، به‌ موجودات‌، به اینها خلعت هستی پوشانده و عطا کرده ، اینها فرع بر آگاهی اش است و دانایی ش است که باید حکیم باشد بداند که به هر کس، به هر کلمه مطابق لیاقت او کفایت او ، شایستگی او، بایستگی او، باید به او این لباس را بدهد این خلعت را بدهد.

و هذا المعنی مرموز فی قوله تعالی { وَ مَن یُوتَ الحکمهَ فقد أوتی خیراً کثیراً } و بهذا الإعتبار سمّی الله تعالی نفسه حکیماً فی مواضع شتّی من کتابه المجید 

قرآن، حکیم، قرآن حکیم، از حکیم صادر شده است. یک چنین کتاب، یک چنین کلام از چنان متکلم صادر شده است. این، که خودش را وصف فرمود.

و وصف انبیائه و أولیائه بالحکمه و سماهم ربانیین حکماء بحقائق الهویات فقال: { و إذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتُکم من کتاب و حکمه }

اینها اینطور، ستوده

و قال خصوصا فی شأن لقمان : { و لقد آتینا لقمان الحکمه } کل ذلک فی سیاق الإحسان و معرض الإمتنان

که چنین است که ما به شما ارزانی داشتیم در باب احسان و امتنان. امتنان بعد می‌آید. بحث امتنان در پیش داریم که صحبتش میشود بعد دو قسم می‌شود و حالا دور میشویم و حرف حرف می‌آورد.

کل ذلک فی سیاق الإحسان و معرض الإمتنان و لا معنی للحکیم إلا الموصوف بالحکمه 

باید به حکمت موصوف باشد. نه مفاهیم، معانی الفاظ را بداند. موصوف باشد به حکمت. خودش حکیم باشد.

الموصوف بالحکمه المذکوره حدها التی لا یستطاع ردها و من الظاهر المکشوف أن لیس فی الوجود أشرف من ذات المعبود و رسله الهداه إلی أوضح سبله

خب اینکه ذات معبود است. اینها که رسل او هستند. شریف‌تر از این ذات و از این رسل چه کسانی سراغ داریم؟ هیچ‌کس را.

و کلا من هؤلاء وصفه تعالی بالحکمه

خداست که حکیم، رسلش هم که حکیم. فرمود لقمان آنطور بود و انبیاء ش را
{اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم}

======================================

تقریر توسط گروه تقریر کانال شاخه طوبی

ویرایش و تنظیم: زهرا حبیبی مشکینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *