آن که به عرض رساندیم هروقت که قلب اقتضای اسمی دارد، خدا را به آن اسم بخواند، این که خیلی خوب است. این که خیلی عالی و خوب است. این مقام تفصیل قلب است. این یک امر تکوینی است. این تطهیر و اینها در آن راه ندارد. که خداوند آدم را، این کارخانه را آنطور ساخته، که آن معانی را که یافته یک کلید می زند در مرحله پایین تر، صفحه پایین تر اینها را سان می دهد، باز می کند بدون اینکه تجافی در کار بیاید.
اینها که تطهیر مطابق با سنت الهی است که: { وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللهِ تَبدیلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللهِ تحویلاً }؛ که بر این صورت، بر این حقیقت بافته شد، ساخته شد، سرشته شد، اینها نیست. چیست؟
و طهارَهُ القلبِ مِنَ التّقلُّب التّابع للتّشعُّبِ بسبب التّعلّلات الموجبه لتشتّت العزمات
تطهیر از اینها.
قلب است.
قلب در تقلب است. آن تقلب و دگرگونی، به چه معنا؟
این خودش را استواری بدهد. این اجمالاً از تزلزل، از اضطراب بدر بیاید. دارای نفس مطمئنه بشود. از این تشعّب، دگرگونی، چکنم چکنم، و آن تشعّب بسبب تعلّلات ، تعلل: علت آوردن. علت آوردن به زبان خودمانی: بهانه آوردن. علّت جستن. بیخود علت می جوید. عذر پیدا می کند. بهانه پیدا می کند.
چه شده که از درس، بحث، کمال، کنار کشیده؟
تعلّل می کند. بهانه می گیرد. یک چیزهایی می گوید که می خواهد خودش را ارضا کند. این بهانه، علت آوردن، علت جویی، این سبب می شود که: الموجبه لتشتّت العزمات.
{ و لم نجِد له عَزماً }
انسان باید صاحب عزم باشد؛ اولوا العزم باشد؛ صاحب عزم و اراده به جایی می رسد. کسی که عزم و آهنگ ندارد، شل و ول است به جایی نمی رسد. این تفرقاتی که از تشتّت تعلّل، بهانه گیری، علت گیری، عذر آوردن، حالا آن قدیمی ها می گفتند که سرش را شیره می مالد و ماستمالی می کند و اینها. اینها باعث می شود آن عزماتش را تشتت و تفرقه در عزم می آورد. اینها نمی گذارد که آن آهنگ، عزم و اراده داشته باشد. بخصوص چون درباره طهارت است، بخصوص در عرفان عملی.
چون نفس بهانه گیر است.
یکی از آشنایان یک چند صباحی قدمی برداشته و گفت، مثلاً، ما هم گفتیم که: خدایا آمدم. بعد حکایت کرد و گفت که: مدتی گذشت و به همین حالم بودم.
نفس است، اژدرهاست. و می خواهد. و معتاد شده. به چه چیزها؟ حالا به این زودیها مگر می شود که آدم این را تربیتش کند، مطیعش کند؟ گردنکش.
گفت: متوجه شدم که نفس من است. دیدم که نفس من دارد مثل کفتاری به من حمله می کند. چون چیزی که می خواهد به او نمی دهند، این و آن را می خواهد و خوشگذران بوده است و خوش علف بود و یک خورده جلویش را گرفتم دیدم که این مثل کفتار، دارد به من حمله می کند. فهمیدم. فهمیدم که خودم هستم. و نفس است. عقل نیست. « ألعقلُ ما عُبِدَ بِه الرّحمن » آن درست است.
روزه دارد. روز بلند است. ماه مرداد است. هوا گرم است. روزه دارد. عقل لذّت می برد. نفس آب می خواهد. نفس می گوید تشنه ام. بهانه می گیرد: حالا امروز را یک سفری پیش بگیر. حالا یکجوری می شود دیگر. یک چند روزی در برویم.
این نفس است.
این هم باور می کند، می خواهد یک سفری برایش پیش بیاورد. بهانه ای برایش درست بکند. نه؟ زمام در دست عقل است. یکوقت شل می دهد که شل داده. { و لم نجد له عزماً } یکوقت می بینی که او را می کشد و می برد. این آقا نگه داشت افسارش را. این هرچه می گفت: مثلاً نخیر این روز کذایی هست و باید روزه داشته باشم، دیدم که این مثل کفتار به من حمله کرده که چرا نمی گذاری؟
بله به این صورت است.
اینجور تقلبها. دگرگونی ها. که تشعب می آورد. انسان متشعّب به جایی نمی رسد.
{ یا أیّتها النّفس المطمئنّه إرجعی إلی ربّک }
نفس مضطربه، { إرجعی إلی ربّک } راه ندارد. نفس مضطربه، مضطرب است و سرگردان است. نفس مطمئنه آرمیده است که { إرجعی إلی ربّک } به او خطاب می شود.
این تشعّب، دگرگونی، اضطراب، موجب تشتت عزمات است. خودش را از این پراکندگی، از این تشعّب، از این تشتّت، از این آوارگی ها خودش را طاهر کند.
جهاد اکبر است دیگر.
پیشوای ما جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: « أسلَمَ شیطانی بیدی ». او بشر است دیگر. می آید. شیطان می خواهد بیاید، اما در حصن حصین الهی است. « أسلَمَ شیطانی بیدی ».
جناب خواجه در تجرید، راجع به نبی که صحبت فرمود، فرمود : «و هو ( نبی ) أفضل من الملائکه». چرا؟ « لِوجوُدِ الضّدّ ».
این آقا دشمن دارد، نبرد کرده، و حرقش را گوش نکرده. آن آقا دشمن ندارد. ملائکه دشمن ندارند. این « لوجود الضّدّ». این در بدن خاکی است. در نشئه خاکی است. در مزاحمتهاست، وسوسه هاست، اینهمه بیچارگی ها و آوارگی ها برای انسان است. این با ضدّ جنگیده؛ و کسی است که: « أسلَمَ شیطانی بیدی ». این جنگ کرد، فاتح شد. «هوَ أفضل من الملائکه». آنها که به این خصوصیات انسانی شهوت و هوس و این گرفتاریها را ندارند که. او دارد و جنگید و می گوید طرف، دشمن من، پیش من زانو زد. گفت من حریف تو نیستم. « أسلَمَ شیطانی بیدی ».
{و لکم فی رسوُل الله أسوهٌ حسنهٌ}
خب البته مقامات انسانی را مفت مجانی که نمی دهند آقا.
بله؟
به هوس راست نیاید، به تمنّی نشود
کاندرین راه بسی خون جگر باید خورد
و مقامات عالی که انسان می خواهد، قهراً. بله؟
رنج، راحت دان؛ چو مطلب شد بزرگ
گله گله توتیای چشم گرگ