﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾
در بیان این سفر که انسان سفر می کند، مراحلی پی می نماید، طی می نماید، منازلی را که باید بگذراند گوناگون، جور واجور آقایان مطابق عوالم خودشان، برداشت هایشان توضیح دادند، شرح فرمودند
یکی ازاین بیانات که یک مقداری جمع و جورش کرده، به طور متن فرمایش فرمودند همین چهار قسم هست که در میان بیان ها که فرمودند راجب سفر انسان جناب آخوند در این جا آورده
امر سفر چیزی نیست که برای ما پوشیده باشد برای اینکه ما، آن فآن مسافرت می کنیم و در سفر هستیم و خبر داریم، و آنچه که هم در این نشئه هست همه نمود و حکایت از حقایق نظام هستی هست، این جایی ها همه حکایت از واقع می کنند سفر این جا هم حکایت از واقع می کنند و آن ضابطه کلی که همه ی این فرمایشات را در بر داشته باشد اینکه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» این جا را ببینید متذکر بشوید به حقایق و معانی. سفر این جا را ببینید پی ببرید به سفرنفسانی و سفرعلمی، سلوک الی الله، سفراین جا چکار می کنید پشت به این شهر، رو به شهر دیگر، پشت به یک جایی که آن جا موقفش بود رو به جای دیگر به مقصد دیگر، این سفر
حالا لفظ سفر دراو، بازبودن و گشوده شدن، نمایش یافتن و رفع حجاب و این گونه چیزها در لفظ سفر به حسب لغت خوابیده است و چه در سفر صوری و چه در سفرمعنوی، این حقایق هست حالا پشت به این شهر و رو به شهر دیگر و این کاری که شما آقایان فرموده اید و خداوند این نعمت را روزی شما فرموده است، همه کس که آقا این نعمت روزی اش نمی شود، درمیان این همه شهرها بهترین شهر ، بهترین مسیر، بهترین کتاب و شریف ترین هدف، حسابش را برسید می بینید که روزی شما شده است «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء» که در مسیر انبیاء و اولیاء قرار گرفته اید، و ملاک شما کتاب شما، برهان شما، کالشمس فی رائعه النهار، بلکه شمس ها همه اشعه ی از حقیقت او هستند ، پوشیده هم نیست، این برهان ودلیل ماست و این کتاب ماست به دیگران می فرمایید «هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» و این برهان شماست که «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»
حالا بمثله نه، آن طور که قرآن فرمود ده سوره هم نمی توانند تخفیفاً یک سوره هم نمی توانند به جای قرآن، نه مثله، ده سوره نه یک سوره الحمدالله رب العالمین
حالا این سفری که انسان در پیش می گیرد انسانی که بیدار شد در منزل یقظه که اولین منزل سیروسلوک انسانی است . بیدار بشود به خود بیاید که من کیستم تا بیدار نشود و تا در منزل یقظه قدم ننهاد به راه نمی افتد حالا در منزل یقظه بیداری قدم نهاد، به راه می افتد حالا که به راه می افتد، شاید اولین حرفش این باشد که من کیستم این خودش یک حرفی هست بعد درمباحث بعد که فلسفه می خواهد تعریف بشود به عرض می رسانیم ازبزرگواری که فلسفه را وجوهی که تعریف فرموده اند یکی از آن وجوه بسیار سنگین و شریف از قدماء ، صدر اسلام فرموند فلسفه معرفت انسان است حقیقت خودش را، و خوب تعریفی، معرفت انسان است حقیقت خودش را، تعریف عمق دارد باید دنبالش کرد
اولین کار که من کیستم، من کیستم را آدم دنبال کند خیلی چیزها، همه ی چیزها اگربتواند و درست بتواند از عهده این کار بربیاید که من کیستم را پیاده کند
بنده جزوه ای، رساله ای، مقاله ای، مقوله ای هر چه که بفرمایید خیلی وقت چند سال پیش شروع کردم که من کیستم، و خواستیم یک رساله ای، یک کتابی برای شوراندن افکاراز یک جایی شروع کنیم و به زبان هر کسی که من کیستم، این را بپروارنیم مقداری به اندازه بینش خودمان، پروراندیم اما هنوز ناتمام هست جایی نرساندیم که تمامش کنیم
آدم به این مرحله قدم بگذارد که من کیستم، و این را بپروراند، من کیستم او را می کشاند به اصلش، او را می کشاند به اصلش به اونی که «بیده ملکوت کل شیء» این الان سفر من الخلق هست الی الحق می بینید که این جا بینایی هست، می بیند که این جا دانش هست، تعقل هست و تفکر است، ادراک کلیات هست، استنباطه، اختراع هست الی ماشاء الله صفات گوناگون هست، نظم هست وحدت صنع هست دانه گندم در رحم زمین قرار بگیرد به وحدت صنع، گندم بروید. دانه ی دیگری به نام نطفه زبده، خلاصه، عصاره در رحم، زهدانی قرار بگیرد وانسان بروید چگونه تقطیع شد ، چگونه تصویر شد و چگونه تشکیل شد، پدر چه دستی داشت، مادر چه دستی داشت این ها چه حالی شون می شد، این ها چه خبر داشتند صورت اعدادی داشتند، مصوّر کیه، چگونه چطور
بگیرید دنبال کند و این ها سفر من الخلق هست، و یواش یواش او را می کشاند به وحدت صنع، می بیند دراین اداره مدیری رو اسلوب و روش کامل و درست، همچین نیست که به اتفاق بوده باشد اتفاقی به بیان جناب امام صادق صلوات الله علیه در حدیث مفضل، توحید بحار، اتفاقی یکبار هست، اتفاقی نباید دوام داشته باشد نباید ابدی بوده باشد و ما می بینیم که این ابدی هست
شیخ در ابتدای شفا دانه بُرّ را گندم را مثال زده هست هر وقت گندم می کارید گندم می روید این چطور اتفاقی است؟
هیچ گندم کاری جو بردهد؟ دیده ای اسب که کره خر دهد
آن نظام محفوظ، وحدت صنع وحدت نظام، این از خلق یواش یواش او را می کشاند به حق
و در این سفر بزرگان ما هم فرمایشاتی دارند مثلا همان مدینه فاضله ابونصرفارابی فرمایشاتی هست و دیگران و دیگران ای ماشاء الله
این شوراندن اوراق کتاب موجودات هست و درست ورق زدن و فهمیدن هست و ازحالات شان، بودشان، نظم شان اوصاف شان، ودیگر نشیب و فراز اطوار زندگی شان پی می برند به وحدت صانع، و ناظم، مدیر و مدبر و نگهدار و واجب بالذات و کم کم و هکذا و در این سفر همین قدر هست من الخلق الی الحق
حالا در این سفر که گشتی زده هست و دوری زده هست و سیری کرده هست، مراحلی را سیرنموده است یک وجود حقانی پیدا می کند، آرامشی می یابد خودش به حقایقی متحقق می شود می بینید که از کوه استوارتر هست به فرمایش جناب امام صادق در اصول کافی که از کوه ها و صخره های سخت می شود چیزی کاست، بالاخره یک نیش کلنگ بخورد بالاخره چیزی از او کاسته می شود
اما از ایمان مومن چیزی نمی شود کاست، کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف.
از آن هم بالاتر، بله یک وجود حقانی یافته
لذا بالحق در سه سفر بعد هست
در اول نیست
چون اول گام اول بود
گام اول بالحق نشد تازه گفته الف به راه افتاد
حالا که به راه افتاد وچیزی عایدش شده در سفرهای بعد بالحق دارد
پس اولین بار قدم اول حالا همینطور به نحو اجمال بعد اینها خودش ما را زبان می دهد،
ما را میشوراند و حقایقی به لوح دل ما منتقش می شود انشاالله،
خود کتاب حرف میدهد، تبیان است
الان به طور اجمال که زیاد معطل نشوید در ساحل و در طلیعه کتاب پیش برویم،
این یک مرحله که من الخلق الی الحق
حالا که به حق رسید سفر دوم به حق که رسید در ذات حق، در اسماء حق،
در صفات حق، در افعال حق
و در آنچه که راجع به این اصل و این مبدأ باید حرفش را زد و ما در این کتاب همه حکمای الهی مان که در بیان کلمه فلسفه
حالا اگر امروز رسیدیم که فبها نه درس بعد به عرض میرسانم، میرسیم به اصل عالم،
اصل عالم ماورای طبیعت است
در مقابل مادی، دهری، طبیعی
که اصل میگوید طبیعت است
و ترکیب این موجودات اینها اتفاقی است،
این ذرات خوردند به همدیگر و حالا به صورت ایستادند، یک همچین حرفهایی،
ما هم سر جنگ و دعوا با کسی نداریم
《نحن ابناء الدلیل》
آن کسی فحش بدهد، بد بگوید، دشنام بدهد که زبان نداشته باشد، منطق نداشته باشد، برهان نداشته باشد،
حالا ما که برهان داریم، دلیل داریم
با دلیل حرف میزنیم آنطوری که بزرگان دین ما، آنطوری که پیغمبر ما، آنطوری اهل بیت عصمتش رفتار فرمودند، مردم حق بودند، مردم برهان بودند، مردم دلیل بودند
حالا در آن ذات سیر میکند، سیر علمی،
در ذات، در مبداء، در اصل، در ماورای طبیعت، در ملکوت عالم، در نگهدار این همه،
در مخزن همه، مبدأ همه، اصل همه، مفیض همه،
الی ماشاالله اسماء و به بینهایت زمان در این نشئه باشیم آن فآن برای این نشئه به ادراک و یافت خودمان اسم پیاده کنیم
باز وصف جمال دل آرای او را آنچنان که هست نکرده ایم، سیر در این ذات می کند، حالا این سیر هست، مبدأ این سیر چی هست؟ من الحق، حق، بسوی کی سیر کرده؟
به سوی خود او، به ذات حق، به اسماء حق، به صفات حق، به افعال حق،
و خودش هم حالا یک حقانیتی به دست آورده پس سفر دوم را میفرمایید
من الحق، الی الحق، بالحق
این بالحق که مربوط به خودش است
اما من الحق، الی الحق مثل اینکه آدم
از مثلاً از خانهاش راه میافتد
به سراغ یک عالمی برود حالا که رسیده به اون عالم اینجا میفرمایید که من البیت مثلاً به سوی آن شخص، من الخلق به سوی آن عالم، اما حالا که رسید به عالم در خود عالم سیر میکند، در حرف او، در آثار او، در افعال او، در مثلاً کمالات او اینها که از خود آن عالم هست به خود آن عالم،
این سیر دوم سفر دوم
من الحق الی الحق بالحق
خیلی خب،
سفر سوم من الحق
هست باز، این روزی تک تک افرادی،
آحادی که در این کتاب بحث می شود
در منظومه، کتابهای پیش خواندهاید که نفس مکتفی، گاهی هم تعبیر میکنند به مستکفی، نفوس مکتفیه
این سفر سوم برای نفوس مکتفیه
و آحاد و ابدال و اوتادی که در مسیر اینها قرار میگیرند تا همتها چه بوده باشد،
تا اعتلاء و ارتقاء اشخاص چه بوده باشد،
سفر سوم من الحق به عکس سفر اول که فرمودید
سفر اول من الخلق الی الحق
حالا اینجا
من الحق الی الخلق،
من الحق الی الخلق بیایید برای چه؟
بیایید برای تکمیل نفوس خلق،
سفر بعد که او را شناخته، او را که یافته، به او را که رسیده و روی آن نفس مکتفی که دارد نفس خود کفا،
دیگر احتیاجی به درس و بحث ندارد
ما طبیبانیم و شاگردان حق
احتیاج به معلم و مربی ندارد،
عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی
و بعدها ملاحظه می فرمایید
در اشارات داشتیم، کتابها خواندیم و در این کتاب به تفصیل بحث می شود، شیخ در تعلیقات شفا آورده است، ما همچون سندی نداریم که باید تمام علوم و معارف همه را بخواهیم از راه صغری و کبری و قیاس منطقی و اینها به دست بیاوریم، نخیر همچین نیست که طرق کسب معارف منحصر بوده باشد به علم میزان، فرمایش شیخ در تعلیقات،
راست است، حرف حساب است
عرفا که دارند، این آقا که دارد، آقایان اتراب و اضراب که فراوان دارند، عرض میکنم تازه آنی که جناب شیخ است و رئیس مشاء است در بیان معارف ایشان،
ایشان در تعلیقات چنین فرمایشی دارد و در اشارات هم بدین معنا تلمیحی فرمود که به عرض میرسانیم یعنی باید در کتاب از امروز فردا باید گفته بشود، همچون نیست که ما باید معارف، حقایق، همه از راه قواعد منطقی به دست بیاید، اما این معنایش این نیست که بنده ای که نفس مکتفی ندارم مثلا بیاییم اعراضی از علوم و معارف که مبادا به سرنوشت حرف دیروز جناب آخوند که فرمود جهله ی صوفیه، بله یک مقدار به راه میافتند نمی توانند به جایی برسند
رخش میباید تن رستم کشد
پر دلی باید که بار غم کشد
نمیتوانند بکشند بعد میبینی که به یک مثلاً ایدههایی، خواستههایی، به یک جهاتی دلخوش می کنند نه آقا جان
ره چنان رو که رهروان رفتند
ره چنان رو که رهروان رفتند
آن طوری که از جناب صدوق سوال کردند که در شب قدر ما چه عملی را انجام بدهیم که بهترین اعمال است یک چنین
لیلهی خیر من الف شهر
فرمود که جلسه درس، جلسه بحث،
جلسه علم، جلسه معارف، کسب حقایق اینطور به این صورت و الّا آدم به یک جوری خودش را ارضا میکند که دیروز عرض کردم می شود به تعبیر ایشان از جَهَله ی صوفیه بعد می شود عالم نما، مثلا بله حالا ما در این تعبیرات خودمان چیزی می خواهیم عرایضی پیاده کنیم الفاظ نداریم دست و پا می کنیم به این ور و آن ور مثلاً فرض در نظر بگیرید که نتواند فقه و اصول را بکشد
خب کم کار نیست آقا که، فقیه شدن کم کار نیست آقا که، نمیتواند فقه و اصول را بکشد یک مرتبه سر در آورده آقا شده اخباری،
کار آسانی نیست مثلا،.. نسبت به آن کار سنگین است، صاحب جواهر شدن،
علامه حلی شدن، شیخ طوسی شدن، بله و میتواند قواعد بنویسد مثلا… به این صورت. این حرف ها. بعد باری این می آید برای تکمیل نفوس بشر من الحق الی الخلق بالحق
این بالحق دیگر در سه سفر بعدی فرمودید که بود،
سفر چهارم چطور در سفر دوم فرمودید که من الحق الی الحق در این سفر چهارم بفرمایید من الخلق الی الخلق بالحق
بالحق که هست ،
من الخلق الی الخلق
خب حالا آمده در سفر سوم
آمده من الحق الی الخلق
برای تکمیل نفوس بشر
حالا در سفر چهارم
من الخلق الی الخلق
چی میخواهد.
این خیلی کار است.
این کار نفوس مکتفیه است.
این کار همان سفرای الهی است.
این کار کسانی است که، عرفای بزرگ و ارزشمند و توانای ما
مثلا در مصباح الانس، پیش میآید
یک دور مصباح الانس را مباحثه کردیم
اما حقش این بود که مصباح الانس
هشت سال مباحثه شد ولکن
میبایستی مطالبش خیلی گسترش داشته باشد.
و حیف هست که آن حقائق را ما حاوی نباشیم و بدانها آگاهی پیدا نکنیم.
حالا به علمش به عملش به واقعیتش
به آخوند عنوان میکند میشود نور علی نور
جمع کردیم چه بهتر
آنوقت خود این حقائق نفس مستعد را
تشویق میکنند
به راه میاندازند
نفس مستعد را به راه میاندازند.
باری در این مصباح الانس یکی از فرمایشات خوبی که از عارفان بالله
الهی دارد این است که
انسان کامل در سفر چهارم
یک نشانه ایی دارد که هر کسی سر بلند نکند که بگوید که من خلیفه الله هستم.
من خلیفه رسول الله هستم.
و قلب من وعاء حقائق قرآن است.
آخر این نشانهایی دارد، علامتی دارد.
آن نشانه و علامت این است که چنین کس
میبایستی مبیّن حقائق اسماء باشد.
این را میخواهیم در سفر چهارم.
مبیّن حقائق اسماء باشد.
این چنین که از تاروپود وجود اشیاء با خبر بوده باشد.
آن حدیثی که، حدیث شریف.
آن دو تا زن آمدند خدمت امام صادق.
آن دو تا زن آمدند راجع به عده زنها و حیض و استحاضه و دماء ثلاث
صحبت کردند بعد از آقا سوال کردند راجع به حیض، علائم حیض
استحاضه، راجع به مزاج زن در وقت حیض
صفاتش، جهات دیگرش، تمیزشان از یکدیگر.
امام شروع کرده فرمود:
حیض به این صورت است، حال زن اینطور است.
استحاضه آن طور است.
آنچنان گفته که آن حدیث را مسبوقید،
این زن، سرکرده به گوش زن دیگر، به رفیقش.
گفت: مگر آقا حیض میبیند؟ اینطور.
این مبین حقائق اسماء است.
مبین حقائق اسماء است که هیچ چیز برای او پوسیده نیست.
این در سفر چهارم به این صورت است که
من الخلق، الی الخلق
من الخلق که پیداست
الی الخلق، سر انجامشان را میفرماید.
بله آقا؟! مرجع حدیث؟
در همین جوامع روایی دم دستی هست.
بله عرض کنم خدمتتان که
خب حالا
من الخلق الی الخلق
مبداء خلق، منتها هم خلق
یعنی ایشان میفرماید که:
انسان این کاره، خلق است، انسان این کاره.
سرانجامت این است.
جزاء وفاقا.
که عمل شما نفس جزایتان است
جزایتان نفس عمل شماست.
و ببین که خودت را چگونه داری میسازی.
صورت خلق را در عوالم برایش بیان میکند، اینجا هم برایش که اگر کشف غطاء و حجاب برایش بشود، یوم تبلی السرائر او برایش قیام بکند،
میبیند که هر کسی به چه ملکاتی ساخته شده است.
این معنا را در جلد چهارم، سفر نفس،
به طور اشباح و مفصل بر کرسیاش مینشانیم.
به آن نحوهای که مذهب حقّهی جعفریه و شریعت بیضای محمّدیه، صلوات الله علیهم بیان فرمودند.
در آنجا عنوان میشود.
جزاءً وفاقا
اینطور
و اون سفرنامه جناب رسول الله را، که مثلا احادیث معراجی را، احادیث معراجی را که نگاه میفرمایید، سفرنامه را، میبینید این سفرنامه، در این سفر چهارم است که بیان سفرنامه پیغمبر، یعنی احادیث معراجی را، سفرنامهی جناب رسول الله میبینید که، بیان من الخلق الی الخلق است و همه رمز است و کلید رمز هم دست شما آقایان است و انشاءالله که آنجا میفرماید در شب معراج، شخصی را اینطور دیدند، دیگری را اینطور دیدند، این ها بیان سرگذشت انسان هاست.
سفرنامه انسان است.
آن روایات معراجی که سفرنامه رسول الله است بیان سرگذشت، بیان احوال انسانهاست.
که این اعمال اینجای شما میکشاند شما را بدین صورت، الان هم به آن صورت است منتها الان در غلافیم تا یوم تبلی السرائر شما قیام کند.
که آن که سریره بود بشود آنی که پوشیده و مخفی بود بشود عین آشکار.
و این طوره است.
آنی که اینجا الان پوشیده است.
آنجا میشود هویدا و آشکارا.
متن حقیقت انسان
و این بیان میکند که، اینجا سرگذشت انسان را در آن نشئه عاقبت امر چیست.
بعضی از آن روایات معراجی یک مقدار، نزدیک است دم دست آدم است، زود متوجه میشود.
بعضیها را تا بیاد چون نتیجه هر بخواهد فرع را به اصل ارتباط دهد کار آسانی نیست.
الان بنده و جنابعالی خوشه توت را
خوشه خرما را خوشه انگور را خوشه موز را دیدهایم و میدانیم که اینها نتیجهاند و ثمرهاند.
فرع اند، از اصولی پدید آمدهاند و آن اصول درختشان و شجرهشان است.
اما ما چون دیدهایم درخت توت و خوشهاش را، میگوییم این خوشه از این رسته، و آن خوشه و آن خوشه، هر یک را به درختش، اسناد میدهیم.
و این مثلا هندوانه را میبینیم از این بوته است و آن خیار از آن بوته است.
حالا اگر بنده و جنابعالی یک موجودی بودیم به وجود ابداعی تحقق پیدا میکردیم.
این که الان هستیم و با این شعور و ادراک و بینش همین مقدار که هستیم
این یکبارگی، دفعتا همینطور آفریده میشدیم.
و این چهار تا خوشه را پیش ما میگذاشتند، و این درختان را میدیدیم و نمیدیدیم که خوشهها به گردن این شاخه آویزان است.
ما چگونه میتوانستیم این فروع را به اصل شان اسناد بگیریم؟
میگوییم که این خوشه این درخت است، این خوشه این درخت است.
آن کار خیلی سنگینی، کار چه کسی است.
چه کسی از عهده این کار بر میآید.
انسان کامل آن کسی است که باید از عهده این کار بربیاید.
مبین حقائق اسماء بوده باشد تا بشود خلیفه الله و خلیفه رسولالله.
ظاهر و باطن هم ندارد که یک حق السکوتی به عدهایی داده بشود، حق اسکاتی، خب ایشان خلیفهی ظاهر باشند، آن آقا خلیفهی باطن.
اینها بر سر مردم را شیره مالاندن و ماست مالی کردن و این حرفها.
خلیفهالله مبین حقائق اسماء، ظاهر و باطن ندارد آقا که، دیروز و امروز ندارد که.
باید چنین کسی بوده باشد، این فرمایش آن آقا، ابن فناری صاحب مصباح است در مصباح الانس، که بیان میکند، سرگذشت احوال انسان را در این عوالم، که در این کارشان، آنها را به کجا میکشاند. حدیث را عنوان کنید. و این محفل عنوان نشود پس باید برای کجا، محفل برای، همین حرفهاست.
مثلا یکی از این روایات معراجیه که رسول الله شخصی را میبیند پشتهایی به دوش گرفته
به بیانی که همه بفهمند، به بیانی که آن آقای عامی، آن کاسب عادی، بفهمد حرف چیست.
جنابعالی هم بفهمی.
شخص رامیبیند پشته به دوش، شب معراج.
پشته به دوش میگیرد و میخواهد بلندش کند ولی نمیتواند.
این را می گذارد، میرود گوشه و کنار یک مقداری چیزهای دیگر جمع میکند باز میرود میگذارد رویش، میبندد. میخواهد به آن بدهد نمی تواند و همین طور.
سوال میکند.
سوال و جواب اینها همه رمز است که انشاءالله در این کتاب اشاراتی میشود و حرفش پیش میآید.
که این دیگر چگونه آدمی است، بنده خدا تو که اولی را نتوانستی بلندش کنی، پس باید از او چیزی گرفت نه ین که باز رفت گوشه و کنار، چیزی بر رویش افزود.
بعد عرض کرد که ایشان، مالی را از مردم گرفته هنوز تأدیهاش نکرده، غرض مردم را نداده.این ور آن ور میکند بعد میبیند از این از آن گوشه و کنار هی بارش را سنگین میکند.
خب این یک بیان حقیقتی است.
یک مقدار عادی و دم دستی و اینها.
میبینی که آن دیگری دارد زبانش از دهانش در آمده و چه جور زبانش را میجود. ایشان چرا اینجورند؟
فرمود: اینها خطبای امت تو هستند، کسانی که به مردم گفتند خودشان، عامل بدان نبودند و الان از ندامت، ندامت ها هم اینجا به صورت گوناگون، حتی روایت دارد که بعضیها صورت خود را میخراشند.
که اینجا هم بعضیها در مقام پشیمانی، صورت خودشان را میخراشند و آنجا هم.
و احوال انسان.
من الخلق الی الخلق
در این سفر چهارم که حالات انسان، افعال انسان، آثار وجودی انسان نیتی که برآورده، قدمی که برداشته.
هرچه، و آنچه که از او صادر شده، ولو یک لب زدن در غیاب یک بنده خدا.
آنجا میبینی که لبش فروهشته.
با همان احادیث معراجیه.
لهم مشافر کمشافر الابل
لبهای فروهشته، آویخته.
اینها چرا اینجورند؟
جبرییل فرمود اینها خودشان را اینجور ساختند اینها کسانی بودند که با همدیگر صحبت میکردند، تا سر برمیگرداند، به آن لب میزد، چشم میزد.
اینها همین طور به این صورت و هکذا.
این چهار سفر را که ملاحظه میفرمایید
من الخلق الی الحق
من الحق الی الحق بالحق
من الحق الی الخلق بالحق
من الخلق الی الخلق بالحق
این کتاب، مسائل این کتاب، مطالب این کتاب به این چهار قسم تقسیم میشود.