؛▬▬▬❁ஜ۩﷽۩ஜ❁▬▬▬؛
الحمدلله رب العالمین
جلسه سوم
قلتُ التّقدم للأرواح العالیه الکلّیه
عنایت فرمودید که ترکیب ارکان و عناصر، امتزاج آنها، مزاجها، ارحام حاصل می شود. و از ارحام که کارخانه های گوناگون هستند و مهمترین آنها کارخانه آدم سازی است ،اینهمه برکات، انسان که ثمرهء شجرهء وجود است در این معادن متکوّن می شود ،حاصل می شود . در تحت تدبیر متفرّد به جبروت که وحدت صنع است.
(هُوَ الّذی یُصوِرُکم فی الارحامِ کیف یشاء)
(ولا تکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم)
الان هم ما را در این رَحِمِ دنیا مسبّب، اوست.
قوه مسببّه ای که در کتابها خواندیم، مثل عاقله، مثل باصره، مثل دیگر قوا که در شرع مقدس از آنها تعبیر به ارواح شد، در عالم و آدم، آنها در تحت تدبیر متفرد جبروت هستند . خوب آنجا فرمودید که باید اول ارحام باشد تا بالتّبع و طفیل و قابلیت آنها ارواح پدید بیاید و حال اینکه این روایات می فرماید که: خلق الله الارواح قبل الأجساد بألفی عام فکیف التوفیق؟ قلتُ: جواب که: آن ألأرواح که قبل از اجساد است ، ارواح کلیه است . که ایشان هم در اینجا در همین صفحه می خوانید که تصحیح می فرماید که ارواح، عقول، بخصوص – همان حرفی که از قیصری دیروز یادآوری کردیم ،به عرض رساندیم که- این آقایان از عقول تعبیر به ارواح می کنند نوعاً.
به پیروی از همین روایات، سعی دارند در کتب عرفانی که از آیات و روایات اصطلاح بگیرند. چنان چه مواردی پیش می آید، به عرض می رسانیم ان شاء الله .
و آن ارواح کلیه اند و این ارواحی که متفرد بر پیدایش طبیعت ارحام است ، این ارواحِ جزئیه است که تعلق می گیرند، منتها تعلق و ارواح جزئیه تعلق گرفتند، خودش را فعلاً از ورطه ی بحث به کنار کشیده،
لِما ثَبت فی الحکمه،
آن طوری که در کتب حکمت بحثش شده و حرفش شده ، دیگر وارد نمی شود .
الحمدلله که مباحث را حاضر دارید، عرض کردیم نمط سوم اشارات بود و اسفار را که خواندید در پیدایش نفوس جزئیه و حرفهایی که معَ حدوث بدنٍ، با حدوث بدن است، و با حدوث بدن، چگونه باید پیاده شود که مثلاً آنطور که خواجه به مبنای مشاء که شیخ صریحاً در جایی از شِفا عنوان کرد، خواجه فرمایش ایشان را در آنجا تقریر به تفسیر فرمود که به این بیان مثلاً: که خود رَحِم، جنین، در رحم ، این عضوی از اعضای مادر است و همانطوری که روح مادر در تحت تدبیر متفرد به جبروت ، همه ی اعضا و جوارح خودش را غذا می دهد و می پروراند، یکی از اعضا و جوارحش هم این جنینش است، میوه اش است که او را می پروراند……
و همانطوری که روح مادر در تحت تدبیر متفرد به جبروت، همه ی اعضا و جوارح خودش را غذا می دهد و می پروراند، یکی از اعضا و جوارحش هم این رحمش است ،که او را می پروراند و به او هم غذا میدهد، می بینید که مادرها وقتی باردار می شوند غذا بیشتر می خورند، زود گرسنه شان می شود، به خلاف یک مادری ، خانمی ، زنی که باردار نباشد، باردار که هست غذا می طلبد، گرسنه اش می شود، چند وعده غذا می خورد و تنها نیست، مهمان دارد دیگر، باید به او غذا بدهد و اورا بپروراند. به این صورت، و روح و حیات به او تعلق می گیرد، نفخت فیه من روحی.
در فصوص داشتیم که نفخه ی روح در جنین نفخی است که باید از این مجرا و کانال وجودی شکم مادر برسد به طفل، که کَاَنّه بضربٍ من التعبیر پدر و مادر هم نافخ اند در نطفه، خُویشان، رویشان، عاداتشان، نیاتشان، طهارتشان ، غذایشان، اوقاتشان، اینها همه نفخ می کند در نطفه، همه اثر می گذارد، نفختُ فیه من روحی باید از این مجرا ، آن یک بارانی نازل شده، فَسالَت اَودیه بِقَدَرِها، و حالا رنگ می گیرد در این وادی ها، آن نفخ روح الهی رنگ می گیرد، بعد می آید این که مزاج حاصل شده و حیات یافته، حالا این حیات ، این حی، این روح ارتقائاً، مطابق اعتدال امزجه رشد پیدا می کند و کمال می گیرد، که همانطور اوایل مباحثه به عرض رساندیم، به تعبیر آن بزرگوار جناب آقای شعرانی رحمه الله علیه، روایات که بیان بسیاری از آن ها درباره ی اِخبار عروجی اشخاص هست با نزولی فرق بگذارید ، که مثلاً جناب خاتم انبیاء حضرت وصی علیه السلام ایشان هم که روایات عدیده صلوات الله علیهما ازخود خبر می دهند که ( اول ما خلق الله روحی، نوری) اول ما خلق الله العقل؛ و انا العقل و یا حضرت امام امیرالمومنین علیه السلام از خود خبر می دهد که من عوالمم، من انبیاء هستم، ارواح هستم؛ اینا همه خبرمی دهد از مقام صعودی، عروجی این سویشان و الّا درمقام نزولی که اینها که دیروز و پریروز در رحم و زهدان فاطمه بنت اسد و جناب آمنه سلام الله علیهما بودند و همچنین بله دیگر، این بیانات و اشارات ، افاضات شریف ایشان بود که در آن درس فصوص و اشارات و اسفار اینها به عرض رساندیم،که می فرمود این روایات در بیان نزولی ارواح و صعودی ارواح اینها را باهم فرق بگذارید،خب حالا
و قلتُ
الان هم حرف ما این هست که شارح ما ابن فناری که تقدم مال ارواح است؛ تقدم واقعی مال ارواح کلیه است، و تأخّر از ارحام، تأخّر از مزاج، مال ارواح جزئیه است، به این معنا که می بایستی این عُش، این لانه حاصل بشود تا به وفق مزاجش روح بگیرد ثمّ عروج کند تا یار که را خواهد و میلش به که باشد، نصیب او چه باشد؟ تا اقتضای عین ثابتش ، اصطلاحات را، حرفها را در خاطر دارید دیگر، بعد در این کتاب هم پرورده می شود، فصوص را حالا دوره بفرمایید؛ یک مباحثه ای یا لااقل مطالعه ای، یادداشتهایتان، عرایضی که تقدیم می دارید، آنجا بحث عین ثابت بود ،حالا تا عین ثابتش چه اقتضا کند؟ بافتش؛ تا سرشتش، غریزه اش، اینها چه اقتضا کند، تا چه وقتی؟ تا طهارت پدر و مادرش؛ شرایط غذایشان، اینها چگونه بوده باشد؟
یک وقتی حضور شریف شما به عرض رساندیم که شیخ بزرگوار ابن سینا در قانون چهار فصل راجع به تولید مثل راجع به انعقاد نطفه راجع به پدر بودن و مادر بودن که تنها اجتماع انسانی که برای اطفاء شهوت حیوانی که نیست؛ چهار فصل در این باره و حتی راجع به رضاع چقدر تکلیف می کند بدانید که خوی مادر و خُلق و خَلقش، خُلق و خَلق مادر، خوی مادر، روی مادر از مجرای شیر در فرزند اثر می گذارد ، لذا به حدیث متمسک می شود جناب شیخ در قانون، که لذا جناب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود که: برای فرزندانتان مرضع ( تای تأنیث نیاورده )، چون صفت خاص است، مُرضع شیرده ، مثل حامل، طالب است، برای فرزندتان می خواهید مرضع بیاورید، دایه بیاورید، زن شیرده بیاورید، زن مجنونه نباشد، بی بند و بار نباشد، لاابالی نباشد، هرزه گو، هرزه کار، هرزه خوراک، اینها همه دخیل است در حالات فرزند. اهمیت بسزا دارد، به خصوص آن فرمایش آن روایت خیلی مفصل و طولانی که شیخ صدوق در امالی اش، در مجالس اش، از جناب رسول الله که مخاطب امیرالمومنین است در تکوّن فرزند و ترتیب و ترکیب این صغری و کبری که مقدمه شان پدر، تالی شان مادر، نتیجه هست فرزند ای برادر، صحبت پیش آورده و روایات و این ها غرض
قلتُ التّقدّم للأرواح العالیه الکلّیّه
و ارواح جزئیه تأخّر دارند به آن نحوه.
حتّی لو کان المدبّر
این دیگر که می خواهد بفرماید آنها مقدم اند، حتی را برای تأکید و تشدید این مطلب که
ارواح کلیه مقدمند
حتی لو کان المدبّر للأشباح
که بدن باشند. ابدان. که الان مدبّر بلاواسطه، ارواح بدن ها هستند. و آن بزرگواران، عقول، آنها دست دارند اما مع الواسطه هستند؛ همه در تحت تدبیر متسخر بمتفرد به جبروت هستند . « مِن ورائهم محیط » این چنین نیست که آنها بر کنار باشند از ما.
خداوند رحمت کند جناب آقای قزوینی را، نه اینکه عقول را بی کار و بی جا از نظام هستی بدانیم؛ آنها هم در ما دست دارند؛ آنها در معنا حتی صورت زمین اند؛ اول منظومه که مرحوم حاجی راجع به عقل که صورت الصّور است؛ همه قائم به آنها هستند، منتها به حساب ترتّب، أقرب فأقرب است؛ اینکه خیلی به ما نزدیک است، مدبر بدن ماست؛ نمی شود آنها به ما دست تصرّف و تدبیر نداشته باشند. و فرمایش استاد دیگر ما رضوان الله علیه، هر یک از ما پیوسته ایم به تمام موجودات نظام هستی، حالا تا این کانال وجودی مان چه بوده باشد که بتوانیم این کانال را درست لایروبی بکنیم که از این جدول زلال با همه ارتباط داشته باشیم و ببینیم و بشنویم و بعد حرفهایش را در این کتاب به حول و مشیت الهی می زنیم و همانطور که دیروز عرض کردیم، ما بس که حرف دنیا را زدیم، جلوی ما ایستاده آقا که از بس که غصه ی دنیا را خوردیم دل از دست دادیم؛ واز بس که سنگ دنیا را به سینه زدیم که چیزی برای ما باقی نمونده، و تا کی؟ بس باشد دیگر، بس باشد :
” یک همتی ای جان من سیر سماوات را ”
یک همت ، مردانه، الهی آمدم ، تسلیم ،
” گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن” .
این کتاب ارشاد القلوب دیلمی، کتاب خوبی بود؛ کتاب درسی بود، کتاب اخلاقی بود، درسی، ارشاد القلوب دیلمی، آن طهارت الأعراق ابن مسکویه، اینها کتاب های درسی بود می خواندند، این کتاب ارشاد دیلمی قسم اولش،کتاب درسی، اخلاقی، خیلی خوش و خوب ، چه ابواب ، چه روایات خوب، می خواندند، بعد عرض کرد یکی از این ابواب حدیث نقل شد؛ دستورالعمل بود ، دستور نقل می فرماید که حدیث از ( نمی دانم جناب رسول الله است یا دیگر معصوم است؟ ) اینجا آورده که خداوند فرمود :کسی که می بایستی وضو بگیرد طاهر بشود، حالا خوابیده، بیدار شده ، حالا هم طهارت میخواهد ،وضو می خواهد، کسی که می بایستی وضو بگیرد ،طاهر بشود، وضو نگرفته ، طاهر نباشد بر من ظلم کرده ، حدیث را باید دیگر جان شما، سرّ شما ، دل شریف شما بخواند، که بر من ظلم کرده ، او وضو نگرفته بر من ظلم کرد؛ الخ . و وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخوانده، بر من ظلم کرده؛ و نماز بخواند دو رکعت و از من چیزی نخواهد، بر من ظلم کرده؛ و وضو گرفت و نماز خواند و از من خواست و من به او چیزی ندهم، بر او ظلم کردم و من خدای ظالم نیستم.
و بزرگواران ما، آقایان، ما اساتید ما، رضوان الله علیهم در دستورالعمل های قرانی ، ایمانی، اسلامی، فرمودند به ما که: حالا که میخواهی از او بخواهی همت بلند دار، حالا که وضو گرفتی و دو رکعت نماز خواندی و حاجت می خواهی، همت بلند دار، بله، برو بخوان؛ قربهً الی الله ، قربه الی الله تو را می خواهم.
چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است
تو را می خواهم، یک چنین همتی ان شاالله ،کمکم، از تو حرکت از خدا برکت، ” لیس للانسان إلّا ما سعی”
حالا
حتی لو کان المدبّر للأشباح
این ابدان
من الارواح الکلیه
به فرض بوده باشد می بایستی که روح کلی، باید حکم روح کلی را اینجا پیاده کنیم خلاصه؛ به فرض، اگر مدبر ابدان، روح کلی بود باید احکام روح کلی را پیاده کنیم به این نحو که تقدم مال آنهاست.
یکونُ عالِماً
یعنی داریم احکام روح کلی را در او پیاده می کنیم. می بایستی اگر، لولا (توجه داشته باشید)
یکون عالماً بنشأته السابقه
روح کلی، چون
علی نشئه البدن سابقه
اینطور تقدم با روح کلی هست؛ چه به فرض اگر مدبر بدن ما میبود، می بایستی احکام روح کلی بر او پیاده شود که به نشئات قبلش آگاهی داشته باشد. ما، می بینید که الان ارواح جزئیه به نشئات قبلش آگاهی ندارند؛ بعد عروجاً که بالا آمدند، بذر افشانی شده در دل ها، شیار شده، آن فرمایش جناب امیرالمؤمنین که شما را کشاورز و برزگر و زارع مردم معرفی کرد؛ دلها را شیار کردید، بذر معارف پاشیدید، آنها رشد کردند بالا آمدند قرب الی الله یافتند، حالا به نشئات شان آگاهی پیدا میکنند، این ارواح جزئیه ، صعوداً، نزولاً، اگر به فرض ، مدبر بدن، از ارواح کلیه باشد باید احکام ارواح کلیه را در او پیاده بفرمایید که
حتی یکون عالماً بنشئه
مدبر
بنشئه السّابقه علی نشئه البدن
مثلاً باید به “نشئه الست” که “الست بربکم “، یعنی عالم مثال منفصل که از آن تعبیر می شود نزولاً به عالم ذر، که دیروز اشاره کردیم و بعد هم حرف ها پخته تر می شود باز تر می شود
کنشئه ألست و غیرها کما سیجیء
خب پس تقدم مال چه شده ؟ تقدم مال ارواح کلیه شده ، بحث ما چه بود ؟ بحث ما این بود که پیدایش ارواح، توقف دارد بر ارحام ، این توقف برای کدام ارواح می شود ؟ ارواح جزئیه ، لذا
و التقدم
التقدم للارواح العالیه و الکلیّه حنّی لو کان المدبّر من الأرواح الکلیّه قد یکون عالماً بنشأته السّابقه علی نشأه البدن کنشأه « ألست » و غیرها -کما سیجیء – والتوقف للارواح الجزئیه موافقاً لما ثبتَ فی الحکمه.
دیگر خودش را در برده و الحمدلله که انس دارید و همانطور که دیدید به عرض رساندیم، فرمایش این آقا را ، از همین صفحه، و فرمایش خواجه را و فرمایشات شیخ در اشارات، یا فرمایشات دیگران را ، آخوند را، اهل عرفان را، حدوث جسمانیه ، روحانیه، چه می خواهند از این حرف، اشکالات طرفین، همه را جمع و جور کردیم در عین پانزدهم عیون مسائل نفس که در متون فهرست جمع آوری شده ، برای تحقیق کار شما فهرست خوبی است .
و لکون
سر سطر مطلب دیگر ، دارد می فرماید که:
خب حالا ما حدیث تقدم ارواح بر ابدان را گفتیم بِألفَی عامٍ؛
بألفَی عام، که خلق الله ، اینجا که الله نیاورده خُلِقَ آورد؛ آن جور هم داریم در روایات که خُلِقَ الارواح قبل الابدان ،قبل الاجساد ، یا اشباح ، اینجا اجساد داشت، بألفی عام، ألفی عام یعنی چه ؟
اینگونه احادیث، بیش از این که بخوانیم عبارت را، البته می دانیم که الان هم کما کان ، اینها که زمانی که نیست، ترتب زمانی که نیست ، ترتب طولی است ، الان هم کماکان ، الان هم ارواح، قبل از اجسادند ، بألفی عام. اینطور است .
آن بحث شریف درباره کان ،که از منطق شفای شیخ، فصوص، به عرض رساندیم؛ و خود “کان”، ” کان ” را گفتیم در زبان این آقایان ، که “کان” هست فعل ربط، حرف ربط، “کان” حرف ربط است، اینگونه الفاظ ، والّا زمان در آن ملحوظ بوده باشد، آنطور که نحوی می فرمایند، بحث نحوی در عالم نحو ، به جای خود ، و لکن نحوی دستوراتش مربوط به زبان است ، و زبان با زمان آمیخته است ، و حقایق فوق زمان و مکان است ، لذا باید به آقای ادیب گفت که:
نهفته معنی نازک بسی است در خط یار تو فهم آن نکنی ای ادیب، من دانم
شما بحث خودتان را بفرمایید ، خیلی خوب و خوش ، اماحرف بالاتر از این حرفهاست، مطلب فوق این حرفهاست.
الان هم کماکان که تقدم ارواح هست بر اجساد ، بِألفَی عام
این دو هزار سال دو مرتبه وجودی را دارد می فرماید ، منتها لفظ قوه را در کار آورده ، بد کاری نکرده ، خوب کاری کرد ، لفظ قوه ، برای این قوت تقدمشان، لفظ ألف و هزار ، خیلی سر زبانها بود و مردم به عدد ألف و اینها اهمیت قائل بودند ، هزار، لفظ هزار ، ابو جعفر طبری در تاریخ از آقایی نقل می کند که ، نمی دانیم در زمانی که جنگی بود و چطور و اینها ….ایشان خیلی پیش رفت و خیلی زحمت کشید و روی آوردند پیش امیر کی… گفتند به او جایزه دهید ،هر چه او خواسته بهش بدهید ، این هم به زبان آورده گفت که: هزار دینار می خواهم ،گفت به او بدهید ،بعد که رفتیم پیش امیر به او گفتم که مرد حسابی حالا که گفتند هرچه ، چرا هزار ؟ گفت مگر بالاتر از هزار هم عدد هست باز ؟که من بیش از هزار بگویم ؟ او پنداشت که عدد همین هزار تمام می شود
عدد هزار خیلی قوه داشت در پیش مردم و به همین جهت هم عرض کردم الان هم کماکان که ،عالم ارواح تقدم دارد بر عالم اجسام و آن سته ایامی که خدای سبحان در خلق آسمان ها و زمین فرمود الان کماکان و هکذا و هکذا.
وَلِکونِ الأَرواحِ العالیهَ اَلمُسماه بِالعقول
این اصطلاح را در خاطر داشته باشید با آن حرف قیصری هم ضمیمه بشود که آقایان،حکما میفرمودند که نوعاً ،عقول واین آقایان همین عقول را تعبیر میفرمایند به ارواح.
بله دست به قلم بفرمایید و بخواهید راجع به اطلاقات روح.
یک وقتی هم در همین شرح فصوص از محضر شریف شما اِستدعا کردیم اگر بشود این کارها را، ما یه چند کلمه ای این کار رو کردیم که جناب فارابی راجع به عقل این کار را کرده، که رساله ای در اطلاقات عقل نوشت.
اطلاقات روح
خب یه زحمتی بکشید مثل اطلاقات بحث. بله. حتی به رحم. این فرمایش امام باقر علیه السلام: خداوند اَوحی اِلی الرَّحِم .
بالاتر بیاد مثلاً اَوحی اِلی النَّحل و بالاتر بیاد مثل اَوحی اِلی ام موسی. بالاتر بیاد تا برسد به اون وحیِ به تعبیر این آقایان ، وحی کشف تامِّ محمدی صلی الله علیه و آله وسلم که از آن قوی تر دیگه وحی اِیحانی ست. مثلا .روح را بخواهید.
اطلاقات روح را از کجا باید شروع بفرمایید؟ اولین مرتبه روح که اَنزل مراتب روح است باید از کجا شروع بفرمایید؟ از روح بخاری.
این طور بود دیگر. روح بخاری جسم لطیف است؛ اما اَلطف اجسام است؛ از اون دیگه لطیف تر جسم نداریم.این طور نبود. روح بخاری روح پخته و ور آمده و مصفّی از عناصر اربعه است ،که واسطه بین تعلق روح به بدن است؛ روح بخاری ،که روح ،نفس ،تعلق به بدن میگیرد، به واسطه روح بخاری. پس روح بخاری جسم لطیف است و اَلطف اجسام است. دیگر از این لطیف تر نداریم. بعد از روح بخاری ، ارواح بخاری که حرفش شده ،حالا بیابید همین جور راجع به ارواح الی ماشاءالله تا برسیم به ،بله ،تا به مهیمین ،تا برسیم به صادر نخستین ،اطلاقات روح، اینها یه فرهنگ جمع آوری بشه.
روی اسلوب و حسابش خیلی کار میرسد. یک کار صالح، خوب.
مرحوم آقای شعرانی یکی از کارهای خیلی شریفشان حالا نمیدانم دیده باشید یا نه ، آن جزوه ای ، رساله ی کوچکی ،حرف کوچک و بزرگ نیست، و آن چقدر کار می خواهد .
ایشان، چون خودش در زبان فرانسه خیلی استاد بود ،انگلیسی هم میدانست ،منتهی نه به پایه ی فرانسه، خیلی قوی بود. ایشان کتابش حالا یادم نیست؛ رساله ی کوچکی است که مثلاً: لفظی را که حکمای اسلام آورده اند ،دارند، معادلش را غربی ها چه آوردند؟ چه می فرمایند؟ قدیم ، حدیث. یک رساله ی خیلی مفید است؛ خیلی کار می رسد . ایشان این کار را کردند و آن واژه ی گِرِک و لاتینش را هم آورده در مقابل هر یکی از این . آنها کار می رسد؛ جمع جور می شود؛ آنوقت می بینید آدم دارای یک اثری که ، اثر ماندنی و خواندنی برای اجتماع بدست می آورد؛ خدمت به علم کرده .
اَلمسماه بِالعُقول واسطه
ارواح
فی تَعَیُن النُفوسِ الکُلیه ،
یک
ثُمَّ فی تَعیُن النُفوس الجُزییه ،
دو
چون الانِ آقا، نظام، نظام جسمانی صورت دارد ، نظام جسمانی صورت دارد؛ نه تنها نظام آدم ، نظام عالم صورت دارد . نفس به او تعلق گرفته. منتهی می فرمایید نفسِ کل، که به همه تعلق دارد و مدبرشان است ، می پروراند. و باز خدا رحمت کند همین بزرگوار را ، مرحوم آقا شعرانی را ، و همه را ، و افاداتی که داشته بودند ، فرمایشاتی که داشتند؛ یکی از فرمایشاتشان این بود که حالا چه زمین ثابت چه زمین متحرک! با این که خودشان خیلی در این صناعت بودند دیگر، می فرمود چه زمین متحرک، چه زمین ساکن! عالم را عقل دارد می گرداند، عقل به اصطلاح قدماء که مبدا عالم را، خدا را می گفتند عقل، دانشمندان ریاضی پیشین، خدا را می گفتند واحد؛ حکماء الهی پیشین، خدا را می گفتند عقل. نظام را دارد عقل می گرداند، زمین روح دارد، زمین جان دارد، وحدت صنع در تحت تدبیر مدیر عاقل شاعر مدبر است. و ایشان درباره ی بحث تسلسل و اینها در اسفار که باید تسلسل باید ممکن، این مرکبات، اینها به واجب منتهی بشوند، یکی از فرمایشهاشان این بود که چه کسی این را انکار دارد؟ این حرف را می خواهیم به رخ چه کسی بکشیم؟ این را که مادی هم اقرار دارد. خب ابتدا که می شنیدیم یک مقداری سنگین بود برای ما که مادی هم اقرار دارد که این مرکبات باید منتهی بشوند به واجب، آنها هم می گویند همین طور، واجبشان چی هست؟ ذرات نوترون و پروتون، این ذرات ماده ها، اتم ،که به تعبیر جناب امیرالمومنین در نهج البلاغه صلوات الله علیه فرمود: اصول ازلیه غلط است، نه این که اصول ازلیه، بودش غلط است، بخواهد این ترکیب را، وحدت صنع را به اصول ازلیه به گردنش بیافتد، نمی شود، اصول ازلیه یعنی ماده، یعنی ذرات، یعنی اتم ها، این ها چگونه توانسته اند تلفیق کنند که این بشود؟ از کجا حالیشان می شود؟ همان مثالی را که پریروز به عرص رساندیم، در آن صد کلمه مان آوردیم، لااقل انسان درباره ی چاقو فکر کند، یک تیغه چاقو، دسته ی چاقو به وفق هم دیگر ساخته شده اند، این را هر کس ببیند می گوید این را علم آفریده، علم آفریده، همین یک چاقو، این را علم آفریده است که دسته و تیغه به وفق همدیگر. نوترون و پروتون جه خبر دارند که در این زهدان در این رحم، در این کارخانه پسر بشود به این شکل، در آن کارخانه دختر بشود به آن شکل، چه حالی شان می شود؟ چطوری می خواهند این ها را خودشان را راضی کنند و چگونه باید تعادل محفوظ بوده باشد که بعضی ها پسر بعضی ها دختر به وفق و به حد و اندازه ی یکدیگر، همه پسر نشوند همه دختر نشوند و در نظام هستی خدا دارد خدایی می کند برای بقای نوع انسان ها و انواع دیگر و الی ماشاءالله، حق عیان است ولی طائفه ای بی بصرند! نفوس کلیه، تعین نفوس کلیه یک مرحله است، یک اَلف، یک الف عام
ثم فی تعین نفوس الجزئیه
یک الف عام، دومی
حسب تعین الامزجه الطبیعیه
جواب آن جهت لکون، و لکون الأرواح
دو مرتبه
یک مرتبه باید ارواح، نفوس کلیه را تعین بدهند و یک مرتبه مراحل پایین تر نفوس جزئیه را،
عُبِّرَ
در آن روایت جناب رسول الله ( عُبِّرَ أن کلّ تقدُّمٍ بألف عامٍ) تنبیهاً الف چرا حالا؟ لفظ الف؟ چون الف را، بعض را، این ها خیلی اهمیت دارد، لغات زمان.
جناب آقای شعرانی رحمه الله علیه، ایشان مصرّ بودند و این فرمایش را در حاشیه وافی پیاده فرمودند و می فرمود که در لغت قرآن، لغت عربی ارباب قدیم، حوت یعنی حیوان دریائی فقط که بخواهد بیرون بیاید، می میرد، ذوالحیاتین نمی تواند باشد، حالا خواه ماهی به اصطلاح بوده باشد، خواه نبوده باشد، حوت یعنی حیوان دریائی، حیوان آبی که نمی تواند در خشکی زندگی کند، این حیوان دریایی اگر فلس دارد حلال هست، اگر ندارد حرام گوشت است.می فرمود که از آن « فالتقمه الحوت» و از جهات دیگر، روایات، لغات، از اقدمین ، لغت هایی که جنابعالی آخوند باید دنبالش بوده باشید حالا کتاب های مجلسی اینها یک چیز ابتدایی است. آن کتاب های اصیلی که به کارتان میآید مثلاً نهایه ابن أثیر، جمهوری ابن ورک و کتابهای دیگر. که میفرماید حوت یعنی حیوان دریایی که نمیتواند ذو الحیاتین باشد؛ در خشکی باشد، این را عرب میگفتند حوت و الان آمد در میان ما شهرت پیدا کرده به این ماهی متعارف و این صحیح بخاری را یکی کرمانی شرح کرده که خیلی اهمیت دارد که مرحوم آقای مجلسی در بحار خیلی از صحیح کرمانی نقل میکند؛ و یکی هم چندتا شرح دارد و در یکی از این شروح که از همان صحیح بخاری هست شر ح کردند آن را، بنده در یکی از این شروح، پشتش یادداشت کردم، حالا یادم نیست کدام یک از این شرح است؟ پشتش یادداشت کردم آن آقای شارح از قدما می فرمایند اصلاً در صدر اسلام، سبله اطلاق می شد بر لحیه. اینکه ما میگوییم سبیل؛ اطلاق بر لحیه می شد؛ حالا الان آمده بین لحیه و سبله جدایی انداختند و مثلاً حدیث، کان امیرالمومنین علیه السلام وافر السبله، یعنی وافر الحلیه؛ درست است. همان سوالی که معاویه از جناب اماممجتبی کرده گفت :چطور شما بنی هاشم وافر السبله هستید؛ وافر الحلیه هستید ما بنی امیه کوسه؛ وضعمان اینطور، اینها؟
آقا در جواب فرمود که « ألبلد الطّیّبُ یَخرُجُ نباته بإذن ربّه »
کان علی (علیه السلام) وافر السبله یعنی وافر الحلیه؛ کوسه نبود. حالا الان آمده اند بین سبله و حلیه فاصله گذاشته اند. از این گونه اطلاقات روایی قدما که خیلی باید در روایات، بیان آیات و لغات اینها باید خیلی اهتمام داشت. غرض
حسب تعیّنٍ
این لفظ قوه را،
عُبِّرَ عن کلِّ تقدّمٍ بألف عامٍ تنبیهاً علی قوّه التفاوت الألف
اتکای به الف،
علی قوّهِ التّفاوت
هزار سال، خیلی مراتب؛ دو هزار سال. قبلاً لفظ هزار خیلی قوت داشت برای بیان مراتب و هر چیزی .
و عین المراتب الثلاث
و الله اعلم.
فرمایش دیگر سر سطر .
خب آقاجان:
و فی الحثّ
سر سطر بیان مطلبی است؛ حالا دارد بیان احکامی میکند. جنابعالی میدانید؛ آشنایید، کتاب خواندید ، خودتان ملّا هستید؛ می دانید که آنچه که درباره اسرار احکام نوشته اند به وفق بینش خودشان ، برداشت خودشان، این بزرگواران ، مردان الهی، فرمایشاتی به حق فرمودند، درست فرمودند، ائمه ی ما فرمایشی فرمودند آن مطلبی را که جناب آمیرزا جواد آقا رضوان الله علیه در اسرار الصلاه آورده، از بنده سوال بفرمایید قد قامت الصلاه را معنا کن میگویم چشم ، قد:قد تحقیقیه و قام: اجوف واوی و قام، قاما، قاموا، قامتا، فعل مونث چون صلاه مونث است؛ قد قامت الصلاه یعنی نماز بر پا شده است و خیلی هم با شدّ و مد درستش می کنم و جوابش را هم می دهم. ولی ایشان، جناب ملکی ایشان از حضرت وصی علیه السلام چه نقل کرده در اسرار الصلاه: قد قامت الصلاه یعنی وقت ملاقات آمد ، وقت لقاء مومن، موحد، نمازگزار با خدا؛ وقت ملاقات، زمان لقاء الله رسیده برای عبد مصلی.این اصلاً چه جور بیان است، چه نحو است؟ و راست فرمود. آن لُبّش را فرمود و حقیقتش را فرمود. اسرار الصلاه جناب شیخ، شیخ الرئیس، رساله ی خیلی مفیدی است رساله ی خردهریزش، خیلی مفید است. رساله ی اسرار الصلاتش، رساله ی معراجیه اش، اینها رساله معراج رسول، اینها خیلی مفید است. در اسرار الصلاه این حدیث رسول الله را آورده که: «انّ المُصلّی یُناجی رَبّه» در مقام نجوا و راز با خدا گفته. خب حالا بیایید این حدیث را بپرورانید. بیایید اذان و اقامه و اینها را بپرورانیم. خداوند درجات آقای قزوینی را متعالی بفرماید، بله می فرماید نماز است، سالک دارد پله پله بالا می رود؛ دارد یاد می دهد نماز به او که باید چه جوری بالا بیایی. الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله نه غلط باشد. دارد اذان می گوید؛ نه غلط باشد؛ اما هنوز از اشهدُ، من ، من، من و اشهد ان لا اله الا الله، اش الان اشهدُ، بعد پله پله نماز است باید بالا بیاید، آن فصول آخرش چی باز اشهد دارد ؟ ندارد. ” أشهد أن لا اله الا الله”. الان أشهد است، بعد پله پله نماز است، باید بالا بیاید، فصول آخرش چیست؟ باز أشهد دارد؟ ندارد دیگر. آخرش هست؟ لا اله الا الله. دیگر هنوز هم أشهدُ من؟ یک پله بالاتر، بعد یک مقداری جنبشی، جهشی… هنوز هم أشهد؟
درست است که خود أشهد علم است، کمال است، حضور است.خدا رحمت کند جناب آقای شعرانی را در آن عقایدی که نوشته، آنجا فرمود اگر بگوییم: أقول ان لا اله الا الله، “أقول” کافی نیست. أشهد؛ شهادت؛ علم است، شعور است، حضور است. خوابیده را حرف بزنید، میفرمایید: قال؛ اما نمیفرمایید: شَهِدَ. شهادت؛ حضور، شهود، توجه، عنایت، اینها را میخواهد. بین قول و شهادت باید فرق گذاشت. درست است شهادت شریف است، اما حالا بعد ابتدا به نماز ایستاده گفته اشهد أن لا اله الا الله، پله، پله، پله، پله میآید و نخیر أشهد را نمیاندازد لا اله الا الله و هکذا.
اسرار الصلوه را جناب شیخ الرئیس نوشته، جناب شهید ثانی نوشته، خیلی از آقایان دیگر اسرار الصلوه نوشتهاند، اسرار حج نوشتهاند، اسرار الصوم نوشتهاند. راجع به منهیات و محرمات هم در اسرار آنها فرمایشاتی فرمودهاند به خصوص در این کتابهای اطعمه و اشربهی روایی و فقهی و اینها، خیلی چیزها به آدم یاد میدهند. از ألسنهی معصومین علیهم السلام به آدم توجه میدهند. اینها همه درست، صحیح اما میفرمایید که آنچه را که این بزرگواران فرمودند حق، اما نه بیان انحصاری علت تامه باشد. (مثلاً) “میگساری نشود” چقدر فرمایشات فرمودند، همه هم راست. حضرت امام صادق علیه السلام فرمود که خواهر و مادر آدم می خورده( شراب خورده) اینکه وارد خانه شده، با اینکه خواهرش است، دخترش است، مادرش است، محارمش هستند؛ اما جناب امام صادق علیه السلام فرمود: محارم انسان؛ مرد می خورده (شراب نوشیده، مست شده، مخمور) او که آمده شما با او در خانه نباشید. او که توجه ندارد.. او عقلش را از بین برده است دیگر، عقل ندارد که
چه خوری چیزی چون خوردن آن چیز تو را
نی چون سرو به نظر آید و هم سرو چو نی
همه چیز را خلاف میبیند. او که متوجه نیست که خواهرش است، دخترش است، مادرش است، محارمش است.
خب حالا بیاید و آنطور نخورد که مشاعرش را به کلی از دست بدهد، که فراوان خورند مستان …
حالا کمتر خورده؛ به آن حال نه، که مست نشود، یک قطره بخورد.
میفرماید این درست است که معصوم فرمود، این درست است که شاگردان مکتبشان و علماء فرمودند، اما اینها بیان علت تامه نیست و از جهاتی قباحتش را بیان میفرمایند و الّا یک قطرهاش هم نجس است و خوردنش حرام است. گوشت خوک را میکروب دارد- با علم هم دشمنی نداریم؛ پی بردند، چیزهایی یافتند، خیلی خب- اما هزار مرتبه اگر گوشت خوک را بجوشانند، ذات این گوشت نجس است و خداوند عالم، تمام احکامی که فرموده، روی مصالحی است. آنجا که صد در صد برای بشر ضرر دارد، فرمود حرام. آنجا که صد در صد به نفع اوست، فرمود واجب و همینطور آن سه شعبهی دیگر را به همین نسبت…
احکام همه متفرعاند بر مصالح و مفاسدی که در دل افعال متعلق به انسان قرار میگیرد. به این صورت است.آقایان فرمایشاتی فرمودند، یک قسم را این آقا دارد الان اینجا بیان میفرماید. اینها علت تامّهاند. این حدی که عقل ایشان رسیده است و فرمایشات دیگری که دیگران داشته باشند، این را نفی هم نمیکنند. من باب مثال، خبر دارید از ابوالعلای معرّی و از جناب سید مرتضی علم الهدی.
ابوالعلای معرّی گفت که:
تَناقُضٌ ما لنا إِلّا السُکوتُ لَهُ
چه کنیم دیگر دو تناقضگویی در شرع و دو تا حرف اینطوری و ما هم جز سکوت چارهای نداریم. حرفی نمیشود زد.
وَأَن نَعوذَ بِمَولانا مِنَ النارِ
و “أن نعوذ بمولانا من النار “پناه به خدا، تناقضگویی. چه تناقضی؟
یَدٌ بِخَمسِ مِئینَ عَسجَدٍ فُدِیَت
ما بالُها قُطِعَت فی رُبعِ دینارِ
آخر این چطور است که اگر کسی دست آدم را قطع کند، میفرمایید که دیهاش ۵۰۰ دینار عسجد طلا است، و این دستی که باید برای او ۵۰۰ دینار طلا دیه داده بشود، این اگر ربع دینار بدزدد، باید آن را قطع کرد؛ آخر این چطور تناقضگویی است؟ اگر دست، قدر و قیمت و ارزشش بدان پایه است، این چه تناقضگویی است؟
جناب سید مرتضی در جوابش فرمود که: ” عز الأمانه أغلاها و أرخصها؛“ وقتی که دست امین بود ارزش داشت؛ اگر کسی آن را قطع کند ۵۰۰ دینار دیهاش بود، ارزش داشت…
عز الامانه أغلاها آن را گرانقدر کرد. و ارخصها، پایینش آورده بی قیمت کرده ذلّ الخیانه؛ فافهم حکمه الباری. به همان سبک شعرش جواب داده . ارخصها ذلُّ الخیانه فافهم حکمه الباری . خیلی خوب، بله درست ، که آن وقت دست امین بود ارزش داشت . حالا که خیانت کرده ، بله آن ارزش را از دست داده. نظر شریف شما هست که در اشارات، در اواخر اشارات، آن سه نمط اشارات، بهجه السّعاده بود؛ مقامات العارفین بود؛ در این سه نمط آخر بود که جناب شیخ گفت که این سگ نجس العین ، گله بان ، چرا اینقدر قیمت پیدا کرده؟ برای یک خصلت و یک صفت امانت است . سگ شکاری ، سگ گله ، سگ حائط باغ دارد ، خانه دارد ابنها چرا اینقدر قیمت دارند .در مقابل سگ هراش ، سگ هرزه ، سگ هرزه که قیمت ندارد. چرا؟ برای اینکه صفت امانت دارد. و مرحوم سید مرتضی فرمود که آقای ابو العلای مروی این امانت، دست امین بود ، ارزش داشت؛ حالا خائن شده، بی قدر وقیمت شده.
فافهم حکمه الباری
و به این نحوه.
خوب این فرمایش ایشون درست هم هست. اینم حرفی است. یاقوت در معجم ابو علا را یک الفاظی نکوهش می کند. ایشون هم فرمایش خوبی می فرماید. می گوید که ابوالعلا ؟ با آن الفاظی که ایشان می گوید، بعد می گوید که اگر بنا به ۵۰۰ دینار ارزش دست نباشد که این مردم روزها دستها می بریدند و اگر بنا بود که برای چهار دینار ، ربع دینار ، دست بریده نشود که پولها می دزدیدند؛ مالها می دزدیدند. و یکی می گفت حالا ۱۰۰ دینار دزدیدی دینار طلا و ۲۰۰ تا ۳۰۰ تا. این اندازه را مندوحه داشتند و مجاز بودند. فرض امر به عکس بود این که چیزی از مردم باقی نمی گذاشت. همینکه در تمام احکام ، شریعت اینها مشاهده می فرمائید دیگه همین مردم نیستند که الان گوشت بره مظلوم را می خورند و چقدر آزار می کنند، شکم ها می درند ، چقدر ظلم می کنند چه گوشت بره، حالا اگر گوشت پلنگ و ببر بر اینها حلال می شد چه می شد؟ گوشت ببر و پلنگ و کفتار و گرگ بر اینها حلال می شد . انسان گوشت گرگ می خورد گوشت پلنگ می خورد. اینها چه بشوند؟ الآن که گوشت بره مظلوم را می خورد، این است. خوب اینم آقای لاهوت راست گفته. در بیان احکام نباید اینها را دست به قلم کرد. جنابعالی فکرتان ، بیان شریعت متین است و ابعاد گوناگون علل، علل به معنای استحصانات، وجوب، نه علت تامه. داشته باشد.
مرحوم آقای شعرانی خدا رحمتش کند. ایشان می فرمود که کارهایی که تازیانه می خواهد در شرع، همه روی حکمت است. آنجا که تازیانه می خواهد مثلاً زناست؛ زنا را این بی پول ها و اراذل و اوباش و بیچاره ها و بچه های متمکن و خوش پزها مال اینها. آنها که تهی دست اند دنبال این کارها نمی توانند باشند؛ آنها دنبال دزدی اند. آنها را که باید حیثیتشان را خوب کرد، چون به پز شان، به عنوانشان و به خانوادگی شان و مالشان اینطور؛ فتنه ها از این هاست. آنها را باید که در حضور مومنین ، مسلمانها، اینها را خواباند چند شلاق بخورند تا حیثیتشان خوب شود. اینجا جای شلاق زدن است؛ چاره شان این است؛. که دیگر با مالشان نیایند به عِرض و ناموس مردم خیانت نکنند. دزد را شلاق بزنند شلاق جلوی دزدی اش را نمی گیرد. او یک آلتی دارد که با آن قفل را می شکافد؛ آلتی دارد که کمند می اندازد؛ آلتی دارد که نقب می زند؛ آلتی دارد که سر می برد؛ آن آلت دست اوست؛ این آلت را باید از دست او گرفت؛ که دست را باید برید؛ والا او را شلاق بزنی ؛ شلاق کاری (از پیش نمی برد) آنها را باید شلاق زد. شلاق زدنها و دست بریدنها همه از روی حساب است و تمام. ایشان باز در این حد فرمود و هکذا و دیگر در بیان اسرار شریعت که راجع به احکام.
ایشان هم ابن فناری الان دارد اینجا . وقتی که حرف رحِم و طبیعت پیش آمده دارد بعضی از احکام شریعت را بیان می فرماید به این نحوه ای که به عرض رساندم؛ به این مقدار. خودش هم حرف حق است. جنابعالی حرف دیگری هم دارید بفرمائید. کسی مانعتان نیست.
●➼┅═❧═┅┅───┄═❧┅●➼┅═❧═┅┅───┄═❧┅
👈 پیاده شده توسط کهف معرفتی ألرّقیم، خادمین ویژه ی نشر آثار حضرت علامه حسن زاده و استاد صمدی آملی در فضای مجازی
⛔️ هرگونه نشر یا کپی منوط به اجازه از مدیر سایت می باشد.