بسم الله الرحمن الرحیم
شرح فصوصالحکم
جلسه ۷۳
👈متن خطبه مربوط به جلسه ۷۳:
و هذا العالم یشتمل على العرش و الکرسى و السماوات السبع و الارضین و ما فی جمیعها من الاملاک و غیرها، و من هذا المقام یتنبّه الطالب على کیفیه المعراج النبوى و شهوده «ص» آدم فی السماء الاولى، و یحیى و عیسى فی الثانیه، و یوسف فی الثالثه و ادریس فی الرابعه و هارون فی الخامسه و موسى فی السادسه و ابراهیم فی السابعه «صلوات اللّه علیهم اجمعین»، و على الفرق بین ما شاهده فی النوم و القوه الخیالیه من العروج الى السماء، کما یحصل للمتوسطین فی السلوک و بین ما یشاهد فی هذا العالم الروحانی، و هذه الصور المحسوسه ظلال تلک الصور المثالیه لذلک یعرف العارف بالفراسه الکشفیه من صوره العبد احواله و قال علیه السلام: «اتقوا فراسه المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه» و قال علیه السلام فی الدجال: «مکتوب على ناصیته ک- ف- ر، و لا یقرئه الّا مؤمن»
و قال تعالى: «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» فی حق اهل الجنه و فی حق اهل النار: «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ» و المثالات المقیده التى هی الخیالات ایضا لیست الّا انموذجا منه و ظلا من ظلاله خلقها اللّه تعالى دلیلا على وجود العالم الروحانى، و لهذا جعلها ارباب الکشف متصله بهذا العالم و مستنیره منه، کالجداول و الأنهار المتصله بالبحر و الکوى و الشبابیک التى یدخل منها الضوء فی البیت.
و لکل من الموجودات التى فی عالم الملک، مثال مقید کالخیال فی العالم الانسان، سواء کان فلکا او کوکبا او عنصرا او معدنا او نباتا او حیوانا، فان لکل منها روحا و قوى روحانیه و له نصیب من عالمه، و الّا لم تکن العوالم متطابقه. غایه ما فی الباب انه فی الجمادات غیر ظاهر کظهوره فی الحیوانات. قال اللّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ»
خیلی آقا باید که با انفعال اینها را بخوانیم حقیقت امر، اینهایی که امروز میخواهیم مباحثه کنیم خیلی برای ما در پیشگاه ملکوت عالم مایهی شرمندگی است، داریم الفاظ حفظ میکنیم، یاد میگیریم! صنعتپیشه، هنرپیشه داریم میشویم! الفاظبافی داریم! آنچه که در این فصل می فرماید شرح حال من و شماست، و لیاقت و بیان لیاقت و کفایت و داشتن استعداد و تور شکار من و شماست. حالا ببینید شب را چگونه به سرآوردیم، روزها را چگونه؟ بدانیم چکار میکنیم، الفاظی یاد میگیریم و شرح حال انسانهای به فعلیت رسیده. حالا به یک معنا به من چه؟ به تو چه؟! دیگران داشتند، داشتند!
حالا ما پُزمان این شده که بنشینیم بگوییم دیگران سرمایه دارند! سرمایهدار بودند، هستند. و آنهایی که سرمایهدار شدند این است.
همین بیوگرافیِ اشخاص، تذکرهی اشخاص، شرح حال اشخاص و این جور چیزها خو گرفتهایم، به این چیزها دل خوش کردیم! حیف و بسیار حیف که ما خودمان را، سروران من! ارزان فروختیم و توی تور دنیا افتادهایم!!
و همهی ما -جسارت نشود به حضور شریف شما – بنده، شما، نفرمایید جسارت میکنید، گستاخی است، در هر حال اسباب بازی شده است، الفاظ، حرفها و این کتاب و این مطالب .
حیف و هزار حیف! روز حسرتی در پیش داریم که آهی از نهادمان برآید که جهنم از روی او شرمنده باشد! آهی که جهنم سوز باشد!!
«بسمالله الرحمن الرحیم
وهذا العالم المثالی یشتمل علی العرش و الکرسی والسماوات السبع و الارضین و ما فی جمیعها من الاملاک و غیرها »
البته چون حالا ترتّب نظام هستی را آگاه شدید، بدان توجه فرمودید که هر مرتبه عالی متن مادون هست، به نحو جمع و قضا، و مادون شرح آن است؛ توجه فرمودید به مراتب کتاب امّالکتاب، کتاب مبین، کتاب محو و اثبات، مراتب کتابها، حروف، کلمات، اینها آگاهی پیدا کردید، و دیدید که تمام کلمات، عوالم در مرتبهی مافوقش جمع هستند به اقتضای آن عالم، به نحو جمع، و وقتی شرح یافتند به نحو تفصیل به اقتضای آن مقام.
«المر کتابٌ اُحْکمت آیاته» آن امّ الکتاب هست «ثُمُ فُصِّلت مِن لَدن حکیم خبیر»؛ «ثم فُصلت»، مقام تفصیلش کتاب مبین است این «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» عالم محو و اثبات هست شب و روز هست، حرکت هست، و «عنده امّالکتاب» که قضای این همه، آن جا ثبت است.، خوب حالا که اینها را توجه پیدا کردید، میدانیم که عالم شهادت مطلقهی ما کلمات نوریهی این جا، از زمین، آسمان، عرش و فرش جسمانیِ اینجا، کرسیِ جسمانی اینجا، که به اصطلاح آقایان فلک ثوابت، فلک هشتم است، عرش اینجا، جسمانی، «جسم کل» هست، و آسمانها سماوات و سبع الارضین، این عرش، کرسی این جا به تفصیل به عرض رساندیم.
در اسفار ، در شفاء، در هیئت، این جاها، پیشترها به عرض رساندیم که این عرش و کرسیِ اینجا مظهرِ عرش و کرسیِ عالمِ معناست، و آن را که در روایات میخوانید علم الهی عرش هست، «استوی علی العرش» بر همه استیلاء و استوی دارد، محیط هست، از آن جا حکم صادر میشود: از عرش علم، که ائمه ما صلوات الله علیهم فرمودند که خودشان حامل عرش هستند، ای بهبه!! بهبه!! این را میگویند آدم، این را میگویند انسان.
ما حالا یک خیکی را پر کن، پر و خالی کن، اینها حامل عرش هستند، جانشان عرش هست، حامل عرش هستند، که سرّشان وعای معارف الهی هست، حامل علماند «انّ هاهُنا لعلماً جمّاَ»
غرض این عرش و کرسی جسمانی اینجا، مظاهر آن عرش و کرسی عالم معنا هستند و آنی که جناب ابوالفضایل شیخ بهایی در اول تشریح الافلاک که فلک نهم و فلک هشتم را اسم میبرد، میفرماید که این دو «یسمیان فی الشّرح فی العرش و الکرسی» و جناب استاد علامهی ذوالفنون ما رضوان الله تعالیعلیه، آیت الله شعرانی میفرمود بله در آن حاشیهی اصول کافی هم پیاده کرد که این عرش و کرسی جسمانی (است)، و روایات هر دو عرش و کرسی را فرمود، هم این را فرمود، هم آن را، مطابق اشخاص؛ که از بام خانه را که عرب میگویند «عرش» بگیرید، مظاهرش را تا به فلک نهم جسم کل، بگیرید تا به عرشی که عالم معناست که مبرّای از ماده و احکام ماده است. غرض، اینها که در کتابهای هیئت میخوانید، روایات میخوانید، عرش و کرسی را آوردهاند به این عالم جسمانی و عالم ثوابت، عالم فلک کل، فلک الافلاک، جسم کل، و گاهی هم میفرمایند عرش و کرسی میبرند به ماورای طبیعت، اینها تضادگویی نیست! اینها مطابق افهام اشخاص، در مقام تنزیل و تمثیل و اینجور چیزها.
حالا این عرش و کرسی، این آسمانها و این کلمات اینجا هستند، همانطوری که آن گفتار عارف بزرگوار «مجدود بن آدم سنایی» را بارها به عرض رساندیم :
«آسمانهاست در ولایت جان
کارفرمایِ آسمان جهان»
اینها همه حقایقشان، در باطنشان، در متن حقیقتشان، در سرّشان، در عالم اله، در عالم ملکوت، از برزخ، مثال، عالم مثالی گرفته تا عالم ارواح که عقول مجردهاند، تا به اعیان ثابته تا متن ذات، در هر مرحله اینها نحوه تقرّری دارند و عمده زیر سر توحید است، توحید. توحید درست بشود که وجود مساوق حق است و وجود است که همه جا را گرفته و حقست، بسیط است؛ «بسیط الحقیقه کل الاشیاء. »
«بسیط الحقیقه کل الاشیاء» را بخواهیم به فارسی ترجمه کنیم یعنی: یکتای همه.
«بسیط الحقیقه کل الاشیاء» یعنی یکتای همه. و بخواهیم او را به زبان قرآنی تعبیر کنیم عرض کردیم: الصمد. و به زبان فلسفه بخواهیم او را عنوان کنیم به تعبیر دیگر میفرمایند که: غیرمتناهی. و در کتابهای باز عرفانی و غیر عرفانی و اینها و کتب عقلی میگویند: حقیقه الحقایق، جوهرالجواهر، متن اعیان و بسیط الحقیقه کل الاشیاء و الصمد، یکتای همه. توحید باید درست بشود. توحید درست بشود که این «یکی» است که به قول صدرالدین قونوی در مفتاح، ما او را که وصف به واحد میکنیم برای تفخیم و تعظیم است والّا این حرفها فوق این حرفهاست. «واحد» تفخیماً میگوییم یکی و واحد. لفظ نداریم! تفخیم واحد. حالا دومی کیست که این واحد؟ دومی کیست که این واحد است؟ اوست و لیس الّا. هو. «یا هو یا من لا هو الّا هو»، دو سه جور نقل شد. و به تفسیر شریف مجمعالبیان «امینالاسلام طبرسی» رجوع بفرمایید، در ضمن سورهی مبارکهی اخلاص. بعد ببینید آنجا جناب رسول الله و حضرت امیرالمومنین و جناب خضر فرمایشاتشان در مورد جنگ بدر و تعلیم حضرت امیرالمؤمنین اسم اعظم را، راجع به این ذکر، ببینید مرحوم طبرسی چه نقل میفرماید و چه میفرماید. «یا هو یا من لا هو الّا هو». این بزرگترین ذکر، این یکی از بزرگترین ذکرها، شریفترین ذکرها را، بله من و شما از دست دادیم و کار به کجا کشیده؟ و حیف! به طوری که الان میخواهید به زبان بیاورید، بله مبادا مثلا چه عرض کنم! خودداری بفرمایید.
اینها همه در عالم اله تحقق دارند به وفق عالم اله. خداوند توفیق عنایت بفرماید، ان شاء الله.
«و هذا العالم المثالی یشتمل علی العرش و الکرسی و السماوات السبع و الارضین و ما فیه جمیعها من الاملاک و غیرها.»
خیلی خوب، فرمایش دیگر:
«و من هذا المقام»؛
از همین عالم مثالی، صعود به عالم مثالی و اینکه حقایق همه در عالم مثالی متحققاند،
«یتنبه الطالبُ علی کیفیه المعراج النبوی و شهوده صلی الله علیه و آله و سلم آدم فی السماء الاولی و یحیی و عیسی فی الثانیه.»
خب، حالا این انبیاء را احادیث معراجی را که رجوع بفرمایید، میبینید که جناب رسول الله در لیلهی اسراء، – حالا یکبار دوبار بیشتر و بیشتر، ما که عددش را نمیدانیم – ابونعیم اصفهانی رساله و کتابی که نوشته ۳۰ تا معراج را آورده. درباره معراج رسولالله. حالا همین ۳۰ بار معراج است؟ بله. از کجا هر شب معراج ندارد؟ هر وقت بخواهد معراج ندارد؟ و خودش معراج نیست؟
«زو قیامت را همی پرسیدهاند
کای قیامت تا قیامت راه چند؟ »
خودش قیامت نیست؟ خودش معراج نیست؟
غرض، حالا این انبیاء را که در این عوالم مشاهده میفرماید، سماوات میبیند، در این آسمان، در آن آسمان، در آن آسمان. یک وجهش را توجه داشته باشید که وجه وجیه و قویم و آن اینکه: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض». و اینکه فلان آسمان، فلان آسمان، فلان آسمان، اینها اشاره است به مراتب و درجات انبیای عظام که:
«تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض» و آیهی دیگر دربارهی نبیّین دارد که خداوند نبیّین را بعضی فوق بعض. و آیهی دیگر «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض» این اشارهی به مراتب وجودی سفرای الهی است.
«و من هذا المقام یتنبه الطالب علی کیفیت المعراج النبوی و شهوده صلی الله علیه و آله و سلم، آدم فی السماء الاولی و یحیی و عیسی فی الثانیه و یوسف فی الثالثه و ادریس فی الرابعه و هارون فی الخامسه و موسی فی السادسه و ابراهیم فی السابعه صلوات الله علیهم اجمعین»
حالا در این ۲۷ کلمهای که در این کتاب داریم، ۲۷ کلمه از اولش آدم کلمه اولی، اولش آدم، و کلمه بیست و هفتم، خاتم. بله؟ صلوات الله علیهم
بعد حالا بحث که پیش میآید راجع به یک یک از انبیاء و این کلمات، کلمات عظامی که در پیش داریم و حرفش زده میشود به سرّ این حرف ها باز بیشتر میرسیم و اجازه بفرمایید که به وقتش عرایضی گفته شود، حالا وقت شریفتان گرفته میشود، یک مقدار پیش برویم کتاب هم پیش برود یک مقداری، میرسیم، آشناتر میشویم.
«و علی الفرق »
عطف بر آن « یتنبه علی کیفیته»، یعنی به « من هذا المقام» ،
« یتنبه الطالب علی کیفیت المعراج نبوی و علی الفرق بین ما شاهده فی النوم والقوه الخیالیه من العروج الی السماء.»
خب حالا در نوم خوابهایی میبیند؛ در عالم خواب رویایی دارد. در خواب ای چه بسا و چه بسا هم و اکثری هم، که در خواب، انسان در بیداری آنچه را که میاندیشد، فکرش را میکند، عوارضی پیش میآید احوال و اهوالی که پیش میآید، بله، اینها که پیش میآید این دستگاه، این نوار، این مطبعه، اینها همه را حروفچینی میکند، همه را ضبط میکند و وقتی که حواس از اینجا منصرف شدند، تعطیل شده، آنچه را که شنید و در خود ضبط کرده، حالا میبینی که قوای باطن، خیال، وهم، قوه متصرفه، بنطاسیا، اینها همه بکار میافتند، اینها بکار میافتند و آنچه را که در روز اندیشه کردند و داشتند و شنیدند و اینها حالا اینها را میشوراند؛ میشوراند، باز میکند. تمثلات روز خودش است در عالم رویا. حالات روز خودش را آنجا سان میدهد. یکی از آن وجوه در آن حدیث شریف “النوم اخ الموت” که عرب اخوت را برای مشابهت میآورند که خواب برادر است یعنی شبیه و برابر و همانند مرگ است همین است، که ما مدت عمرمان در این نشئه هر اندازه که هست مثل بیداری ماست. هرچه میگوییم، میشنویم، اندیشه میکنیم، داریم ضبط کردیم، اینها همه در قیامت ما که رویای ما هست و خواب ما هست و مثال ما، این ۵۰ سال ۶۰ سال کمتر بیشتر هرچه شنیدیم، همه آنجا سان میدهند خودشان را
«انما هی اعمالکم تُردّ الیکم»؛
که خواب شما شبیه مرگ است این روز و این شب این بیداری و این خواب موقت اینجای ما مظهر و حکایت و مجلاست از آن خواب گرانی که در پیش داریم و آنچه را که در این سالیان در مزرعه جان خودمان کاشتیم؛ اندیشههایی که داشتیم. اینطور. النوم اخ الموت. حالا اینها را در عالم نوم میبیند،
«و علی الفرق بین ما شاهده فی النوم و القوه الخیالیه من العروج إلی السماء.»؛
خب حالا یک وقت میبینی که به طور انعکاس، به طور انعکاس از عالم مثال بر مرآت خیال منعکس میشود.
بعد میبیند چیزهایی پیش میآید که نه! این چیزی نبود که در خارج داشته باشد، اندیشهاش کرده باشد میبیند تازهای پیش آمده راست است یا دروغ است، اینی که تازه پیش آمده؟ بله راست است یا دروغ است؟ در آخر این فصل که الان میخوانیم انشاءالله، عنوان میفرماید. حالا اینی که راست است یا دروغ است، خود آدم طاهر، آدم سالک، یواش یواش ملاکی به دست میآورد، میزانی به دست میآورد، حق و باطل برایش مکشوف میشود، برای او آزمایشها و تجربهها و صداها اینها پیش میآید، حرفها پیش میآید که خودش میفهمد. علاوه بر این خوب است که سالک حرف شنیده باشد و به راه بیفتد و خیلی از مشایخ افراد مبتدیِ عادی را نمیپذیرفتند. درس بخوانند ملّا بشوند، حرف بشنوند، فقهی بخوانند، اصولی بخوانند، ادبیاتی ببینند، فلسفهای ببینند، کلامی ببینند تا بخواهند بیایند بله در حریم عرفان قدم بگذارند و الّا یک فرد ابتدایی کال نپخته بیاید مبادا مزاحمت برای خودش پیش بیاید! مثلا اینها. خیلی از آقایان حتی بعضی از اساتید ما فرمودند مرحوم آقای قاضی کسانی را میپذیرفت که یا مجتهد باشند یا قریبالاجتهاد. در همین علوم رسمی در فقه اصول مثلا اینجور چیزها. بله. غرض، حالا میبیند یک چیزهایی برایش پیش میآید، اینهایی که برایش پیش آمده درس خوانده است، مایهدار است، به اخبار، به روایات، اینها آشنایی دارد، ممکن است یک وقتی صدایی شیطانی باشد و میزان در دست دارد که
«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم»؛ خب اینجا صدای رحمانی و شیطانی را تمیز میدهد. چنانکه بعضی از مشایخ در حالت همین ریاضت و وحدت و خلوت و اینها بود حالا شیطان دارد میدان میگیرد، دارد سرش کلاه میگذارد، بله، و بعد دید که یک صدایی شنیده بعد به او میگوید که: ما تکلیف را از تو برداشتهایم؛ ما، تکلیف را از تو برداشتهایم!
این برگشت به این منادی که خودش را نمیبیند و ندا را میشنود بعد به او گفت: «اِخسأ عدوّ الله!» من عبدم، بندهام، چطور تکلیف از من برداشته میشود؟!
آن که خاتم انبیاء بود، وقتی شب را به سجده طولانی این طور به سر برد، آن محرم از او سوال میکند که شما با آن مقامتان این همه تضرّع، و این طور سجده، و این جور تذلّل و تضرّع، و تعبّد!!… در جواب فرمود که: آیا من، عبدِ شکور نباشم؟!
خوب حالا این انسان کامل… من چرا عبدِ شکور نباشم؟! اصلاً شاکر نه، شکور؛ من چرا عبدِ شکور نباشم؟!
صیغه مبالغه داد به من که من باید بیشتر شکرگذاری کنم، چرا عبدِ شکور نباشم؟ بله؛ بعد، فرمود: «اخسا عدوالله!» من عبدم، بندهام، چطور تکلیف از من برداشته میشود؟! چطور از عبد، تکلیف برداشته میشود؟!
اینطور، تمیز میدهد حق را از باطل.
حقایقی که برایش پیش میآید، و خود انسان میشود، برای حالاتش، عوارضش، اینها معیار میشود، دست میآورد، میفهمد «و علی الخلق بین ما یشاهد فی النوم والقوه الخیالیه» عرض کردم، به طور انعکاس از عالم مثال، مرآت خیالش پیاده میشود،
«من العروج الی السماء کما یحصل للمتوسطین فی السلوک»؛
حالا برای اینها تمثلات، متوسطین الی السلوک، برایشان تمثّلات خیالی هست، فراوان است، مییابند، بیابند، چیز خوبی است، «متوسلین فی السلوک»، و از این مراحل عالیتر، بالاتر، «اقرء وارق». این یک…
«و بین ما یشاهد فی هذا العالم الروحانی»؛
بله ملاحظه بفرمائید، آنجا را عرض کردیم، که قوه خیالیه به طور انعکاس از عالم مثال
«و بین ما یشاهد فی هذالعالم الروحانی»،
این به طور انعکاس نیست، این به طور انجذاب الیه، آنها را عنوانش را حفظ بفرمائید، تا کم کم همین جور به دل مینشیند، آن اولی که در خیال بود، عرض کردیم به طور انعکاس علیه، از بالا به مرآت خیال منعکس میشود، این «بین ما یشاهد فی هذالعالم الروحانی» حالا این یشاهد به طور انعکاس نیست، به طور «انجذاب الی العالم الروحانی» است، این دو امر را خیلی اعتنا داشته باشید، این دو تا تعبیر را؛ که آنجا هست، تا بنحو انعکاسی از بالا به مرآت دل اینجا به نحو انجذاب سِرّ انسان است به سوی عالم روحانی. «وهذه الصور المحسوسه»ای که در عالم خیال میبینید، و یا در همین عالم شهادت مطلقه که مشاهده میفرمائید،
«ظلال تلک الصور المثالیه لذلک یعرف العارفین بالفراسه الکشفیه من صوره العبد احواله و احواله»؛
بله، عرض کردم از ابتدای درس، پس حقیقت امر این است که با انفعال داریم این حرفها را میزنیم، همچون خیلی از روی خجالت و شرمندگی! حالا این شرح حال کسی است که، این شرح، حالا کسانی که، چشم ِ برزخیشان باز شده، الان بله انسانی که چشم برزخیاش باز نشده، همینی هست که میبینید، بله، به صورت ظاهریه قوای حیوانی، مثلا چطور…
«پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ وین حسها چو مِس
اندر آن بازار که اهل محشرند
حسِ مِس را چون حِس زر کی خرند؟
گر بدیدی حِس حیوان شاه راه
پس بدیدی گاو و خر الافها»
این حسِ حیوانی است، و آنها، حسِ سِرّشان، چشم برزخیشان باز شده، آنهایی که چشمِ برزخیشان باز شده، اشباح را، اشخاص را مطابق ملکاتشان میبینند. افراد را میبینند. منتها مردمی هستند کُر، ساکت! آنهایی که چشم برزخیشان باز شده، به اینها زود نمیدهند. اینها کتلها پیمودند و وادیها سیر کردند، گرم و سرد دنیا چشیدند و مشکلات دیدند و کسی شدند که حالا:
« پر دلی باید که بار غم کشد
رخش میباید تن رستم کشد»
حالا کسی هست که قابلیت این را دارد که حرف بشنود، احوال ببیند، اوضاع ببیند، اشخاص ببیند، عجایب ببیند، از خیابان از بیابان از خانه از مسجد از محراب، منبر، مغازه، گوشه، کنار، لباسها، جهات دیگر، مختلف، چیزها میبیند اما خاموش است! و این را لبش را دوختند، اسرار حق بعد به او آموختند.
اول لبش را میدوزند، سکوت میدهند به او، خاموشی پیشه میکند، ظرفیت دارد به او میدهند. والّا اگر همچو مثلاً یک خواب خوشی دیده است مثلا، یا یک واقعهای برایش پیش آمده، این بخواهد بوق و کرنا در دست بگیرد، بله! گوش فلک را کر کند که ما یافتیم و رسیدیم و چشیدیم و دیدیم و چنین و چنان، این به جایی نمیرسد! باید خیلی ظرفیت داشته باشد، قابلیت داشته باشد که تا به او بدهند و نوعاً آنهایی که دیر میگیرند خیلی بهتر و پختهتر میگیرند تا آنهایی که زود میگیرند.
اینها الان چشم برزخیشان باز شده است که افراد را که میبینند واقعیاتشان را مشاهده میکنند.
حالا در اینجا یک جملهای میفرماید:
«و هذه الصور المحسوسه ظلال تلک الصور المثالیه لذلک یَعرِفُ العارفُ بالفراسه الکشفیّه من صوره العبد احوالَه»؛
که ظاهر عنوان باطن است.بله؟! چهره، لحن قول، برخوردها، اینها همه معرّف باطن است.
چطور اینجا میبینید که دلی که با دلی آشنا نیست، دوتا رویشان همدیگر را نگاه نمیکند، رو بر میگرداند، منصرف میشود، اعراض میکند و این اعراض، این ظاهر، حکایت میکند که دلها با همدیگر ارتباط ندارد.
آنکه سوره مبارکه «هل اَتی» وجه را معنا فرمودند به «رضی الله»؛ ﴿ اِنَّمَا نُطعِمُکُم لِوَجهِ الله ﴾ ای به رضی الله»؛
برای این است که وقتی رضا بوده باشد، طرف رو به سوی این طرف میکند. این دوتا با هم مواجه هستند، روبه روی هم هستند؛ ما ﴿ اِنَّمَا نُطعِمُکُم لِوَجهِ الله ﴾؛ خدا رو کند به ما، از ما خشنود باشد، ما رو کنیم به او، او رو کند به ما، همچون نباشد که از ما رو برگرداند .
چون رضی الله، رضا، چه رضی الله، چه رضای خلق با همدیگر رضا موجب روی آوردن چهرهها است به همدیگر،
مقادیم بدن است به همدیگر . اگر دلها راضی نبوده باشند، رویها به سوی همدیگر، وَجه، بسوی همدیگر نخواهند بود.
و قال علیه السلام: جناب رسول الله،
«اتقوا فراسه المؤمن فانّه ینظروا بنور الله، و قال علیه السلام فی الدجال: مکتوب علی ناصیه ک- ف- ر، و لا یقرئه الّا مؤمن»
حروف مقطعه نوشته است! و این هم خودش حرفی دارد، این هم خودش چیزی است، چرا یکسره ننوشته کفر؟!
چرا کفر ننوشته؟! (کاف) و (ف) و (ر) جدا جدا نوشته شده است؟!
این هم باز فرمایشاتی دارند، حرفهایی دارند که در یکی از رشتههای علم ارثماطیقی که علم حروف است، حروف به نحو مقطع اثری دارند و به نحو مجتمع اثری. اینها حرفهای گزاف و بیخود نیست! بله آنها تکویناً حروف به نحو مقطع اثری دارند و به نحو مجتمع و هیئت اثری دارند. «و قال علیه السلام» همین قدر اجازه بفرمایید الان بخوانیم از حریم بحث خارج میشویم. البته عرایضی اینجا داریم و مآخذ حرفی داریم و فرمایشاتی بزرگان ما، اساتید ما رضوان الله علیهم در همین فن اعداد و حروف به ما فرمودند و خودم مشغول هستم به نوشتنش، منتها مشغله زیاد است تا الان ۷۵ درس نوشتم، حالا خیلی مانده است، هنوز به صورت درس درس است، برای کسی گفته نشد، اما همینطور که دارم مینویسم به صورت درس درس مینویسم که اگر پیش آمده مثلاً تا الانه ۷۵ درس نوشته شده خیلیها هم مانده و نوشته بشود کار دارد، حالا الانه وارد شدن از بحث فاصله گرفتن است، همین قدر را از ما قبول بفرمایید که این حروف به نحو تقطیع نوشته میشود آن را اثری است و به تجمع اثری دیگر، (کاف) و (ف) و (ر). و انشالله آن هم تنظیم شده نوشته شده. گرچه آن هم استاد میخواهد همچون نیست که آدم بخواهد به دست بگیرد، بخواند! و نمیشود بدون استاد، حتماً نمیشود! و الّا گرفتاریها پیش میآورد و خیالاتی چیزهایی بعد اینها مشکل میشود،
بله غرض؛
«مکتوب علی ناصیه ک- ف- ر و لا یقرئه الّا مؤمن»؛
مؤمن که ینظروا بنور الله میبینی که (ک- ف- ر) را میخواند
«ولا یقرئه الّا مؤمن، و قال تعالی: «سِیماهُم فِی وُجوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ» فی حق اهل الجنه و فی حق اهل النار: «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ»
اینها انشاءالله که نزدیک هستیم به اقسام قیامت و چه عرض کنم من حضور شریف شما؟! خیلی این حرفها را همچون به انتظار طول زمانی برای بعد از این نشئه و از اینجا گذشتن و اینها به آن صورت نگیرید،
ملاک انصراف از این نشئه است.
خواه آن قیامتی که همه در انتظارش هستند بعد از ارتحالشان از این نشئه که قطع علاقه میشود.
و هویات و ملکات آشکار می شود، که ﴿یوم تبلی السرائر﴾ قیام می کند، و خواه در این نشئه هستیم. هرکه قیامتش قیام کرده، یک چنین کس است. هرکه قیامتش قیام کرده، اشخاص افراد را میبینند، هم مجرم را میشناسند، هم اینکه مؤمن را، هم از آن طرف میبیند: ﴿سیماهم فی وجوههم من اثر السجود﴾. یک عده را آنطور میبیند و هم یک عده را هم اینطور می بیند که :﴿ یُعرَفُ المجرمون بسیماهم ﴾
وقتی اقسام پنجگانه قیامت که بحثش در پیش هست، بعد میبینی که این مرحله قیامت که در اینجا قیام کرده به شخص، قیامتش قیام کرده، قیامتش قائم است، «راست خیز »است، که مخففاً راست خیز می گوییم؛ «رست خیز» و گاهی می گویند، «رستاخیز». والّا لغت صحیحش «راست خیز» است.
الان انسان افقی راه می رود، حیوانی راه میرود، حیوان راست خیز نیست، افقی راه میرود. این انسانها که میبینید اکثرشان افقی راه میروند، هنوز« راست خیز» نشدهاند! و آنوقت که راست خیز شدند، قائم شدند، قیامتشان قیام کرد، ملکوتی شدند، حالا قیامتشان قیام کرد. ملکوتی که شدند، «یوم تبلی السرائر» شان قیام میکند و میخواند، میبیند، حالا سیماها را میخواند، هم سیمای مؤمن را و هم سیمای مجرم را میخواند، و هکذا.
و عمده آن است: که «راست خیز» بوده باشد، از رفتن و از قیام افقیِ حیوانی در آمده باشد.
«و المثالات المقیده التی هی الخیالات ایضاً»؛
…حالا، مثالات المقیده، «مقیده» را عرض کردیم که در مقابل مثال منفصل مطلق. مثال منفصل مطلق مثال نظام عالم، خارج.
و این «مثالات مقیده» یعنی خیالاتِ ما، مثالات ما، آنچه که به نحوی انعکاس از عالم مثال در ما منعکس میشود،
پس مثالات مقیده یعنی مثالات انسانی، در «بنیه انسانی»، در صقع نفس انسانی.
«والمثالات المقیده التی هی الخیالات… یعنی الخیالات التی لنا ….ایضاً لیست الّا انموذجا منه»؛
اینها هم نمونهای هستند، انموذجی هستند از عالم مثال.
«انموذجا منه و ظلاً من ظلاله»؛
اینها هم هستند: «ظلّاً من ظلاله»
«لیست الّا انموذجا منه ،و ظلاً من ظلاله خلقهااللّٰه تعالی دلیلا علی وجود العالم الروحانی، و لهذا جعلها»؛
..یعنی خیالات مقیده را، مثالات مقیده را.
«و لهذا جعلها ارباب الکشف متصله بهذا العالم»؛
یعنی به عالم مثالی .
که فرمودند این مثالات مقیده متصلاند به عالم مثالی و به همین تعبیر شیرینی که فرمودند: «جداول»
که اینها همه«جدولاند»، «نهرند»، پیوسته به عالم مثالی، همهٔ رشته، شعب، کانالهایی هستند که به عالم مثالی متصلاند.
چنانچه هریکی از ما موجودی ،کلمهای، خودش جدولی از بحر وجود است، پیوستهٔ به کل است.
«و لهذا جعلها ارباب الکشف متصله بهذا العالم و مستنیره منه، کالجداول و الانهار متصله بالبحر.»؛
این به لحاظ… ضیغ مظاهر، بعضیها جدولاند، بعضیها نهرند، بعضیها جویند،
بعضیها «نهرند که به بحر پیوستهاند».
«کالجداول و الانهار متصله بالبحر و الکوی الشابیک التی یدخل منها الضوء فی البیت»؛
«کُویٰ» جمع «کوّه»، یا «کَوی جمع کَوه»، البته فصیحترش« کَوَّه» هست،« کَوَّه یا کُوَّه» هردو درست است،
( کَوَّه یا کُوَّه یعنی روزنه)
با «ه» را عرب برای تسخیر می آورد، اگر«روزن» خانه بوده باشد، در فارسی هم همین کار را میکنیم، «ه» را برای تسخیر میآوریم اگر بخواهیم بگوییم خیلی روزن باریک میگوییم، «روزنه»، آن «ه» را برای تسخیر میآوریم.
(کُوَّه یا کَوَّه ) یعنی «روزنه خانه» جمعش: کُویٰ و کَویٰ.
«والکَوی الشبابیک التی»؛
شبکهها
«…التی یدخل منها»
از این کَویٰ و از این شبابیک ،
«الضوء فی البیت.»
حالا تا این شبکه ها چه باشند و این نوع از عالم مثالی، مطابق این شبکه ها بر نفس ناطقه، بر صقع انسان منعکس میشود، نور میدهد، میتابد.
خیلی خوب، فرمایشی دیگر:
«و لکل من الموجودات التی فی عالم الملک»؛
آنچه که اینجاییها هستند،
«و لکل من الموجودات التی فی عالم الملک مثال مقید کالخیال فی العالم الانسانی».
این موجودات آنچه که در عالم ملک هستند، اینها مثال مقید دارند.
این موجودات، آنچه که در عالم مُلک هستند اینها مثال مقید دارند. “کالخیال فی العالم الانسان“.
چرا؟ بعد الان این دو خط سه خط بعد میفرماید:
«فان لکل منها روحاً و قوى روحانیه»؛
اینها این بیان اینکه هر یک را مثال مقید است، بیان میکند. «کالخیال فی العالم الانسان».
حالا این
«لکل من الموجودات سواء کان فلکاً او کوکباً، او عنصراً، او معدناً، او نباتاً، او حیواناً..»
چطور اینها مثال مقید دارند؟ اینها چطور مثال مقید دارند؟
«فان لکل منها روحا و قوى روحانیه و له»؛
یعنی برای هر یک از این موجودات
«لکل من الموجودات و له نصیب من عالمه»؛
نصیب او چی هست؟ مثال مقید. از عالمش از مثال منفصل این در عالم خودش از عالمش عالم مثال منفصل، این هم در عالم خود نصیب دارد. مثال مقید دارد که روح دارد. روح دارد!
بدون روح که زنده نیست! بدون جان که زنده نیست، بدون جان که وجود ندارد! اینها همه پیوسته هستند به بحر حیات، به نفس کل. و نفس کل دامنهاش اینطوری است، دامنهاش اینطوری است که به این جزئیات میرسد. مثل اینکه یک درختی را درنظر بگیرید این تنه ی درخت میآید تا به گلها، به شکوفهها، به برگها، حالا کثرت پیدا میکند، اینطور است بدنهی هستی مثلاً، که حق تعالی «فاطر» است و همه از او منفطراند و میفرمایید که «انفطرت الانوارُ من الشجر»؛ انوار جمع نُور، نُور شکوفه. که شکوفه از شجر منفطر شده؛ این منفطر شدن از او بریده نیست! (اگر) از او پدید آمده است. پدید آمدهی پیوستهی به او، اگر از او بریده بوده باشد دیگر قوه نباتی را از دست میدهد، دیگر پژمرده میشود، دیگر جزء درخت نیست، دیگر فاسد میشود، از بین میرود. خداوند فاطر است و همه منفطر از او پیوستهی به او، پدید آمدهی از او، پیوستهی به او، نه گسیختهی به او، فاطر.
و میبینید که جناب ابراهیم پیغمبر فرمود: ﴿ وجّهت وجهی للذی فطر السموات و الارض﴾
و جناب یوسف صدیق عرض میکند: ﴿ فاطر السموات و الارض ﴾؛
و تو هم چو ابراهیم و یوسف باش ذاکر، جناب حق تعالی را به فاطر، که تا دولت توحید فطری در برون از آن جهات تَرَبّی فطری (اینها) در سرّ تو در ذات تو در حقیقت تو معنای فاطر و منفطر و پیوسته بودن همه و پدید آمدن همه، از اصل، از او بریده نیستند؛ به او پیوسته هستند و فاطر است و همه منفطراند، این دولت این معنا قیام کند در سرّ شما. و حالا همه از او منفطراند، بیایید تا به جمادات، بیایید تا به نباتات، پس اینها برای خودشان روح دارند، عالم دارند و مطابق روح و عالم خودشان حیات دارند و دامنه و دنبالهی مثالِ کُلّاند، نفس کلاند. روح دارند، پیوسته هستند به نفس کل، جداول و شعب و انهار هستند.
«و الّا لم تکن العوالم متطابقه.»؛
اگر اینطور نباشد.
«غایه ما فی الباب انه فی الجمادات غیر ظاهر»؛
چون مزاج ندارند، بنیه ندارند، اینطور است. اینجا مزاج هست در انسان، در حیوان، در نبات، حالا همینجور پله پله در حیوان بیشتر در انسان بهتر بنیه هست مزاج هست، روح بخاری هست، ترکیب هست در این مظهر بهتر، حیات خودش را نشان میدهد و الّا همه دارای حیات هستند.
«انه فی الجمادات غیر ظاهر کظهوره فی الحیوانات. قال اللّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ”
از همین جان و روحی که دارند همه ذاکراند مسبِّح هستند؛ دیگران از همین جان و از همین روح ارتباط پیدا میکنند که ذکر و تسبیح آنها را میشنوند ﴿وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾.
و قد جاء فی الخبر الصحیح ؛
که اجازه بفرمایید… اینقدر نخواندیم حرف زیاد زدیم!…
تمام