قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / متن تفسیر سوره توحید / صوت و متن تفسیر سوره توحید ۳️⃣

صوت و متن تفسیر سوره توحید ۳️⃣

﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾

تفسیر سوره توحید

جلسه سوم

علامه حسن زاده آملی رضوان الله تعالی علیه

از این عرایض گذشته مان چه حاصل شده؟ بله؟ بهتر از نبودش بود؟

این حالا دیگر جلسه ی انس است. إن شاء الله که جلسه ذکر و انس بالله است، انس به حقیقت قرآن است در عالم معنا و توجه به مقام ولایت است ، سرّ دین که همان ولایت است؛ سرّ قرآن که همان مقام ولایت است.

خب حالا ما صحبتهایمان همینجور پراکنده شد درباره ی این سوره ی مبارک. به ترتیب صحبت نکردیم. روی تنظیم درستی حرف ندادیم. خب یکمقدار پراکنده ها را جمع بفرمایید منظم باشد، شما انسجام بدهید.

حالا حدیثی از جناب امام باقر علیه السلام به عرض می رسانیم درباره ی آن و همچنین حدیثی از جناب امیر علیه السلام راجع به این سوره مبارکه تا آن اندازه که ائمه ی ما فرمودند، علمای ما فرمودند ، بلکه درباره ی این سوره ی مبارکه  رساله هایی نوشتند. رساله های مستقل نوشتند.

مرحوم رجب برسی در رساله اش و مرحوم حکیم ملا علی نوری رساله ای نوشته … ( صدا واضح نیست ) که فرمودند تفسیرهایی که درباره ی اخلاص …. نوشته شد، …. حکیم بزرگواری بود.

خیلی ها این سوره یعنی سوره اخلاص را مستقلّاً شرح کرده اند. و فرمایشاتی دارند.

مبانی حکمت متعالی و مقامات بلند عرفانی و بحث توحید در ذات و جهات دیگر .

این سوره همانطور که امام سید الساجدین علیه السلام فرمود : خداوند چون می دانست در آخر الزمان اقوام متعمق و عمیق و دقیق در توحید و خداشناسی می آیند خداوند این سوره را با اوایل سوره حدید را تا ” علیم بذات الصدور “را بر پیغمبر خود نازل فرمود که دیگر در خداشناسی هرکس هر چه بگوید آن اصولش ، امّهاتش این است که این دو جای قرآن بیان فرمود که ورای این هیچ حرفی نداریم،  هیچ عقل و برهانی نداریم ، ورای این حرفی نمی شود زد؛ بر نمی دارد. حقیقت عالم و واقعیت عالم حرفی غیر از این را برنمی دارد .

غرض درباره ی این سوره خیلی ها ، خیلی از رسائل، آقایان، محققین نوشتند؛ در دو جای فصوص، شیخ اکبر جناب محی الدین ایشان در دو جای فصوص ( اینطور در خاطر دارم )، این سوره مبارکه را عنوان می کند، بله حالا تا آن اندازه که قدرتش را داریم و لیاقتش را داریم ، حالی مان می شود،  می توانیم از خرمن اقبال این بزرگان و سفره آنان خوشه ای برداریم، لقمه ای برداریم عرائضی تقدیم می داریم، دیگر تا ببینیم چه پیش می آید، ان شاء الله که به آن حقیقت توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی نایل بشویم که از جان و دل، از روی بصیرت ، بینش، درایت ، ذوق به آن معنایی که عرض کردیم، از روی آن ذوق ، یافتن خودِ واقع ، فوق ادراک مفاهیم و معانی کلی انتزاعی ، فوق این معنا ، که چشیدن متن حقایق عینیاتِ وجودات خارجی است که از جان و دل و تار و پود وجودمان بگوید که :

لا اله الّا اللهُ وحده وحده وحده ، یک ذات بیش نیست ، اوست؛ صفات، اوست ؛ و افعال، اوست ؛ ذاتِ اوست و صفاتِ اوست و افعالِ اوست . دیگری نداریم؛ دومی نداریم . آن معنا را، آنطور یافته باشیم . آن نحوه درک کرده باشیم.

همانطور که تمام ذرات وجود ما ، ظاهر ما ، باطن ما ، به شهود ، به وجدان، یافتن ، از تقلید به در آمدن ، به تحقیق ، به معرفت نفس ، به سیر و سلوک عرفانی ، به سیر در عوالم نفس ، در مقامات نفس ، از قلب گذشتن، به سرّ و روح رسیدن ، در آن مقام بگوییم که:

گر بشکافند سر و پای من                  جز تو نیابند در اعضای من

این توحید را. اینچنین.

و اینطور بشود که همینطور که دستور را قبلاً داریم، به عرض رساندیم، که حتّی ائمه ی ما در این باره چند روایتی که در طهارت بحار جناب مجلسی نقل فرموده اند ، کلّاً در طهارت بحار، البته در جوامع روایی ما هم هست ، وسائل هست، کتابهای دیگر هست، در بحار خوب یادم هست، وقتی حاجتی پیش آمده بود، برای موضوعی ما خواستیم روایات را ببینیم، بحار پیش آمده و آنجا دارد که ائمه ما فرمودند :که دفع پلیدی از شما شده ، باد، بُراث، از شما دفع شد ، ظاهر بحث عادی و تشریحی و طبی و اینگونه حرفها،  قوه ی دافعه در بدن ، بُراث را، بول را ، این غذا را، پلیدی ها را دفع کرده

قوه دافعه، اما حرف در این است که بفهمیم که در دار هستی دافعه کدام است؟ جاذبه کدام است؟ غاذیه کدام است؟ عاقله کدام است؟ آنکه وهم است کدام است؟ اینگونه قوا که از عوالم ملک و ملکوت در کارند که :

﴿ و ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ (۳۱) ﴾

اینها به طور استقلا ل، ما موجود مستقل تامه نداریم ، مؤثر اوست ، دست قدرتِ اوست ، اگر اسرافیل است مظهری از مظاهر اسماءِ شریف اوست ، اگر جبرائیل است همینطور، اگر عزرائیل است همینطور، اگر ملائکه دیگر هستند همینطور ، با اینکه جناب عزرائیل قابض الارواح است ، توفی انفس می کند ، روح ها را میگیرد ، ملک الموت است ، او توفی می کند  ، او جانها را می گیرد ، اخذ می کند ، اما در مقام توحید ذات بدانید که :

” اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ‏ حینَ مَوْتِها و الّتی لم تمُت فی منامها “

آن دستی که قبض روح می کند ، که جناب قابض الارواح است، حضرت عزرائیل است ، ما عزرائیل مستقل و بریده و جدای از نظام کون ، از هستی کل ، از حیات مطلق ، از جمال مطلق ، از جلال مطلق ، از خدای عالم نداریم چنین موجود بریده ای که مستقل باشد .

آنجا که دارد حضرت عزرائیل قبض روح می کند بدانید که ﴿ اللهُ یتوفی الانفس﴾ ، تا بدان پایه در دار هستی ، درباره قوای عالم ، که مَلَکه های دار هستی اند ، به تعبیر دیگر، مَلَک اند، ملائکه اند، مُلک دارند ، سلطنت دارند ، سلطه دارند ، به یک معنا مالک هستند ، اینهایی که مالک اند؛ اینهایی که متملک اند . اینهایی که مُلک دارند، اینهایی که ملکه هستند، قوّه و منّه ی قوای دار هستی اند، و شدند ملائکه ، این ملکه ها و این قوا و این صاحبان مُلک و اقتدار دار هستی را بیابیم ، بدانیم که اینها همه مظاهر اسماء و صفات اند .

اگر بگوییم امواج اند، مثلا اصل هستی دریا و موج، خوب نرساندیم ، اگر بگوییم که شمس حقیقت است و اینها اشعه او ، خوب نرساندیم ، بگوییم شجره حقیقت اند و اینها شاخه های آن ، خوب نرساندیم . هرچه بگوییم سرانجام این است که :

ای برون از وهم و قال و قیل من                  خاک بر فرق من و تمثیل من

این تمثیلها و این تفکیکها واقع را بیان نمی کند ، آدم به جایی می رسد که می بیند در آن مقام ، اشاره ، حرف، لفظ و جهت ، اینگونه حرفها را برنمی دارد ، و  این مقام ، مقام خوبی است ، همیشه نصیب آدم نمی شود ، انسانی که در راه است، در کار است، مراقب و مواظب و کشیک نفس می کشد و حریم دل را مواظب است ، و پاسبان خودش است و مراقب خودش است ، می پاید، می داند که در این آنات، در این حالات خودش را گم نکرده ، می داند که در راه است ، سیّار است ، سیال است ، قرار ندارد ، به سرعت، از آب روانتر ، از نور سریعتر ، در حرکت است ، و قرار ندارد و در این کشمکش ها ، آمد و شد ها، شب و روزها، داد و ستد ها ، کِشت و کارها، در این نحوه تحولات، و پیش آمد حوادث و وقایع و و و إلی ما شاء الله که برای انسان سرگذشتها است ، در تمام این احوال و وقایع و اوضاع، او دارد خودش را می سازد که او بایدخودش را فراموش نکند ، خودش را گم نکند.

وقایع خوش پیش می آید؛ وقایع بد پیش می آید ، هر چه هست ، در هر حال ما عبدیم هر چه پیش آمد خوش آمد ، فرمود: باشید، هستیم ؛ بیایید ، چشم ؛ جوانید ، باید باشید ، پیر هستید ، باید باشید ، آن حق است، این حق است ، الموت حقٌ. اینها همه در هر حال  بنده ی حلقه به گوش هر چه فرمود ، چشم. خودمان را فراموش نکنیم .

به این صورت که بوده باشیم گاه گاهی سلطان آن معنا که عرض کردم به جایی می رسد که انسان می بیند ، اشاره و کنایه و لفظ و حرف و  این حرف ها نمی آید که چنانچه از زبان جناب خاتم صلی الله علیه و آله وسلم می شنوید که ” لی مع الله حالاتٌ لا یسعنی فیها ملک مقرب و لا نبیُ مرسل “.

با خداوند حالاتی دارد.

اینجا ” لی ” داریم ، بعضی از روایت ” لنا “داریم ، از زبان انسانهای کامل است که ” لنا مع الله حالاتٌ ….” حتی این به این صورت از حضرت صادق علیه السلام هم هست ،

جناب ملا علی نوری ؛ ایشان در حواشی اسفارش، در یک جا از اسفار، از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرد:

که ” لنا مَعَ الله حالاتٌ، نحنُ هُوَ و هُوَ نحنُ و هُوَ هُوَ و نَحنُ نَحنُ .”

ما را با خداوند حالاتی است ، که در آن حالات ، ما اوییم و او ما ، اما بدان که او ، اوست ، و ما ماییم ، اینطور.

و اینها را جمع کنیم، این حرفی است که او ماییم ، و ما او هستیم ، اینچنین نیست که خدا را از غیر متناهی بودن  ، از خدایی بودن تنزل دادیم ، او را مدیم در لباس من ، در هیئت منِ مخلوقِ ممکنِ  عبدِ  به نام مثلا امام صادق علیه السلام که البته انسان کامل است ، که ما هر چه و هرچه و هرچه  ارتقا پیدا کنیم به گرد پای آنها هم نمی رسیم ،  لفظ بنده هم بی ادبانه بود.  بله گرد آن سفرای الهی نمی رسیم ، آن سالکان الی الله و عارفان بالله نمی رسیم . بالاخره هر چه بگوییم خوب آن بزرگان را نستودیم. لنا مع الله حالاتٌ؛ چنین حالات که: نحنُ هُوَ و هُوَ نحنُ و هُوَ هُوَ و نَحنُ نَحنُ.

او او هست ، در مقام عزّ خود مستغرق است ، و ما همان عبد ذلیل هستیم ، مشتاقیم ، محتاجیم ، بله اینطور. اما در عین حال ما را چنان حالاتی است .

این را مرحوم ملا علی نوری درحاشیه اسفارش از امام صادق نقل کرد و فرمود از کافی . البته ایشان درست فرمودند. بنده خواستم باز به صفحه، جلد، روایت ، یعنی جای کافی و اینها را بگردم، که پیدا بکنیم، اینها؛ خیلی لذت بردیم از این حدیث ، خیلی گشتم و تا به حال پیدا نکردم که آیا در روضه کافی است ، یا در اصول کافی است یا در کجاست؟ اما نه، حدیث خیلی بلند است ، به این سادگی کافی هم ، البته حضرات عامه هم کتاب کافی دارند ، آنها هم کتاب کافی دارند، حضرات عامه، آنها هم کتاب کافی دارند که چاپ شده در سه جلد؛ آنها کافی دارند، ما هم کافی داریم . بله. حالا ظاهراً جناب ملا نوری که کافی می فرماید، کافی امامیّه که خودش از مقاطع امامیه است، همین کافی جناب کلینی رضوان الله تعالی علیه ، اما ما پیدا نکردیم ان شاء الله دست می یابیم ،که: لنا مع الله حالاتٌ، که. نحنُ هُوَ و هُوَ نحنُ و هُوَ هُوَ و نَحنُ نَحنُ

و آنجا هم جناب رسول الله فرمود که : { لی مع الله حالاتٌ لا یسعنی فیها ملک مقرب و لا نبیُ مرسل .}

در آن حال، لا ملکٌ مقرّب و لا نبیٌ مرسل.

دیگر آن مقامی است ، تعینات و کثرات و اسم و رسم و این حرفها و اینها برداشته می شود ، یکی از نکات شیرینی که همین جناب ملا علی نوری درباره این حدیث شریف دارد در حواشی اسفار جناب آخوند ملاصدرا ، آنجا عنوان می کند که فرمود: ( لا یسعنی فیها ملکٌ مقرب و لا نبیٌ مرسل) ، ( لا نبیٌ مُرسل )، نکره است و نکره در سیاق نفی، افاده عموم می دهد که در این مقام هیچ کسی، (لا یسعنی فیها ملک مقرب و لا نبیُ مرسل .

دیگر هیچ کسی را استثناء نکرده ، نکره در سیاق نفی، مفید عموم است ، استغراق است ؛ کسی را استثناء نکرد .

ولا نبیٌ مرسل ، هیچ نبی مرسل در آن مقام نمی گنجد ، ( لا یَسَعُنی )، یکی از آن نبی های مرسل کی هست؟ خود آن جناب است. خودش هم در آن وقت نیست؟ خودش هم در آن وقت نیست. در آن حال، من خودم هم نیستم. یک همچو حرفی، یک همچو فرمایشی هست که دیگر مقامی است که خودش نیست و ملک نیست و اینها نیست؛ اما در عین حال همه هستند ، بله؟ هیچ یک از اینها نیستند ، اما همه هستند. اینها را باید جمع کرد، منافات ندارد .

حالا این اندازه را که به عرض رساندیم در این دو تا حدیث، در نظر داشته باشید درباره ی « هُوَ »، یک خورده کار می رسد برای آن حال.

« هُوَ »

﴿ قل هو الله احد ﴾

” هُوَ ” مرجع نداریم ، حالا این هُوَ را ضمیر بگیریم، یعنی بگوییم ” او “؟ او کیست؟ به کجا بر می گردد عبارت؟

« هُوَ »، به که برگردد؟ به ؟ عبارت چه کسی را داریم؟ مرجع نداریم.

یک وقتی می گوییم که: « جاء زیدٌ و هو » مثلاً چه. چنین گفت و چنان. این « هُوَ » برمیگردد به زیدی که مرجع هو است. مثل اینکه ما در فارسی می گوییم : او ، آن، ایشان ،آنان . این حرفها را می زنیم.

” هو” راجع است به مرجع ما قبل .

اینجا الآن « هو » به که بر می گردد ؟ مرجع ماقبل کدام است ؟ مرجع ماقبل بگوییم که : بسم الله الرحمن الرحیم . قُل هو .

این الله ، اللهُ احد ، اللهُ الصمد ، یا به قول آقایان ادبا که ” هو ” را ضمیر شأن بگیریم که مرجع نخواهد ، .یا ” هو ” را ضمیر نگیریم ، ” هو ” را اسم بگیریم ، ( هوَ ، هوُ، هُوَ ) الله احد است .

نه ضمیر باشد ، ضمیر شأن نیست، مرجع هم ندارد ، هُوَ، هوُ ، هُوَ  اللهُ أحد.

حالا شواهد روایی داریم بلکه از آیات داریم شاهد، بعد به عرض می رسانیم. راجع به هُوَ، راجع به هُو، کلمه مبارکه ” هو ” و باز فرمایشاتی که آقایان در این باره دارند ، حالا این حدیث را التفات بفرمایید.

حدیث در “توحید صدوق” است ، در تفسیر مجمع البیان است، ضمن همین آیه مبارکه اخلاص ، در تفسیر سوره ی اخلاص، فرمایش دارند.

« لنا مع الله حالاتٌ » ، « لی مع الله وقتٌ لا یَسَعُنی »، « لی مع الله وقتٌ » اینجا وقت است، آنجا حالات.

« لی مع الله وقت »، بعد راجع به این وقت هم طلبتان. عرائضی راجع به این وقت هست که به عرض می رسانیم. که « لی مع الله وقتٌ ». درباره ی وقت، باز فرمایشاتی دارند.

حدیث از جناب امیرالمؤمنین است، عرض کردم که در توحید صدوق است و در تفسیر مجمع البیان. و خیلی حدیث بلند است، خیلی شریف است. حدیث اینست که سلسله سند می آید ، امام می فرماید تا اینکه :

عن امیرالمؤمنین علیه السلام کأنّه قال: « حدَّثَنی » این یکی از همان اوقات است. « رأیتُ الخضرَ فی المنام قبلَ بَدرٍ بِلیلَهٍ »

آقا می فرماید که: پیش از بدر، جنگ بدر، پیش از جنگ بدر به یک شب، پیش از واقعه ی بدر به یک شب، یعنی یک شب پیش از آن ، خضر را در خواب دیدم ، « فی المنام » ، حالا، راجع به خضر هم فرمایشات دارند. منامشان هم خیلی معلوم نیست که همین خوابی که ما می گوییم باشد ، بله، کیف کان. حالا. اینهایی که عرض می کنم، یک مقداری دور می شویم. حالا به وقتش اینها را حرف می زنیم. حالا اجازه بفرمایید حدیث دوم اینکه بعد از اینها برسیم به « هوَ ».

« قلتُ له »، به خضر گفتم که : « علّمنی شیئاً أنتَصر بِه علَی الاَعداء »، به خضر گفتم. خوب مقامی است این مقام، مقام خضر ، و انسان به این مقام برسد ، اینها مقاماتی است که برای من و شما، برای هر انسانی که خودش را مواظب باشد ، در هر حال مقاماتی می چشد. برای من و شما هست از این مقامات چیزی بچشیم ، استعدادش را، سرمایه اش را ، مُنّه اش را، قوه اش را خدا به ما داده ،

آب دریا را اگر نتوان کشید               هم به قدر تشنگی باید چشید

این اندازه اش هست ، منتها آن سفرای الهی ، پیغمبران ، ائمه اطهار ما، اوصیای انبیا بودند، این بزرگان، در آن حدّ اعلا خود دریا را کشیدند و دریاها را بلعیدند ، بالاخره ما به قدر تشنگی باید چشید. اگر به راه بیفتید ، هر اندازه که استعداد یافتید ، بدانید که سنت الهی این است که هیچ مستعدی محروم نمی ماند ، کسی محروم نیست. این حرفها را به خدا، بهتان به خدا نزنیم، افترا به خدا نبندیم ،کسی محروم نیست . هر کسی مطابق استعداد خود بهره مند است .

بله به خضر گفتم: « عَلِّمنی شیئاً أنتصر به علی الأعداء ».

فقال، گفت. خضر گفته به منِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام،

قل : “یا هوُ یا من لا هوُ الّا هوُ “، “یا هوُ یا من لا هوُ الّا هوُ “.

اینجا اینطور است.

در یکی از کتاب دعاها که جناب سید علی خان نوشته ، شارح صحیفه سجادیه ، و مرحوم میر در یکی از کتاب دعاهایش آورده ، و در یکی از کتابهایش هم آورده به نام تقدیسات ما، و در خیلی جاهای دیگر هم دیدیم ، و بلکه آقایان سر زبانشان هم دارند، اینجا فرمودند :

” یا هوُ یا من لا هوُ الا هوُ “. آنجا اینطور است که : « یا هوُ یا مَن هوُ، یا مَن لا هوُ إلّا هوُ »، « یا هوُ یا مَن هوُ، یا مَن لا هوُ إلّا هوُ »، جناب میر اینطور نقل کرد، و جناب سید علی خان اینطور نقل کرد. خیلی جاها دیدیم اینطور نقل کردند. حالا ایشان  ” یا من هوُ ” را ندارد ، « یا هوُ یا مَن هوُ، یا مَن لا هوُ إلّا هوُ ». حالا فرمود: « یا هوُ ». حدیث را بخوانیم بعد عرض می کنم.

« فلمّا أصبحتُ »، آقا می فرماید که، جناب امیر علیه السلام : وقتی صبح کردم  ، « قصصتُ عَلَی رسول الله »، خوابم را برای پیغمبر حکایت کردم ، « فقالَ یا علی ، عُلِّمتَ الاسم الاعظم »؛اسم اعظم را به تو تعلیم داد ، خب ما هم که تشنه اسم اعظمیم ، و هر کس هم که اسم اعظم را به دست آورده دیگر همه چیز را دارد. همه چیز.

قصیده غرّایی دارد جناب عیانی. که اسناد دادند به شیخ بهایی، شاگردش. عیانی از اساتید شیخ بهایی است ، استاد در علوم غریبه اش است ، آقایان دهدار، پدر و پسر، محمود دهدار و محمد دهدار ، هر دو از اعاظم و مفاخر علمای اسلام هستند، از علمای بزرگ امامیه اند، در زمان صفویه بودند. و آن جناب، هر دویشان پدر و پسر دارای تألیفات بسیار، کتابهای بسیار  هستند و نوعاً در علوم غریبه ، اعداد، حروف، اینجور چیزها ، خیلی رساله های سنگین دارند .

جناب عیانی ، محمود ابن محمد دهدار ، ایشان بزرگترین کتابش در علوم غریبه ، مفاتیحش است، مفاتیح المغالیق. خیلی فرمایشات و حرفها، خیلی چیزها.

غرض، صاحب همین مفاتیح المغالیق، محمود دهدار، قصیده ای درباره اسم اعظم دارد ، قصیده اش هم، اشعارش هم خیلی … یک وقتی به خیالمان رسیده، که نفس را مشغول بداریم که او ما را مشغول ندارد، که این قصیده را شرحش کنیم ، قصیده درباره ی اسم اعظم است، شرحش کردیم. اشعاری دارد. نوعش هم، اکثر اشعارش هم به رمز است ، به مقامی به اصطلاح ارباب آشنای به آن عدد، بله اینجا خواص اسم اعظم را آورده ،که  کسی که اسم اعظم را یاد گرفته ، جنیان  با تو مصاحب گردند. این شعرش و در شرحش نوشتم که این بنده که با اینکه اسم اعظم ندارد شب و روز  با جنیان محشور است. چه رسد به اینکه اسم اعظم داشته باشد. و فرمایشاتی دارد درباره اسم اعظم.

خب حالا این اسم اعظم را که ما همه دنبالش می رویم و می خواهیم ،

فرمود جناب رسول الله، که به امیرالمؤمنین فرمود : «یا علی ، عُلِمتَ الاسم الاعظم ».

اسم اعظم را به تو تعلیم دادند ، چه شد اسم اعظم این حدیث؟ « یا هوُ یا من لا هوُ الا هوُ »

با آن نسخه ها : “یا هوُ یا من هوُ یا من لا هوُ الا هوُ “

خب به این قشنگی ما یاد گرفتیم دیگر.

« یا هوُ یا من لا هوُ إلا هوُ »

اسم اعظم را ما امشب یاد گرفتیم.

آن همه خواصی را که جناب عیانی و روایات ما درباره ی اسم اعظم، فواید اسم اعظم آورده اند، خواصّ اسم اعظم آورده اند، می گوییم که ” یا هو یا من لا هو الا هو “. حالا بیشترش را هم می گوییم. آن نسخه ها را هم تلاوت می کنیم:

« یا هوُ یا مَن هوُ یا مَن لا هوُ إلّا هوُ »

آنجا که گفتند مادّه کائنات در اختیار تو ، گنج ها از زیر زمین برای تو ممکن است پیدا بشوند ، جنیان با تو محشور می شوند ، همه چیز در اختیار تو هستند، بعد نمی دانم چطور است، چنین است، طی الارض پیدا می کنی ، هر کجا اراده کردی در آنجا حاضری ، این حقیقت را که مثلاً ما  که گرفتیم « یا هوُ یا مَن هوُ یا مَن لا هوُ إلّا هوُ »

هر قفل بسته برایت باز می شود ، هر درِ بسته برایت باز می شود، گویا دقیقاً بصورت نوع فطری ۱۴ تا از خواص او را که چهارده تایی که هریکی از او را مثلاً ۱۴۰ هزار هم بیشتر، صورت نوعی اش را آنجا آورده، قصیده ی خیلی شیرین و جالبی هست از هر حیث.

خب پس ما دانستیم اسم اعظم به احتساب آن سرّ کلی مجمل، به گفته ی جناب عیانی هم پی بردیم که ایشان در آن قصیده چه می خواهد بگوید. و آن اسم اعظم را که به آن سرّ رسیده که خواستم سرّ اسم اعظم را به شما بگویم که بدانید که این الفاظ و معمایی که گاهی وقتها فرمایشاتی دارند همه اش حقّ است، بقول ما اسم الاسم است، بله؟ اینها برای ما حاصل می شود …

« یا علیّ عُلِّمتَ الإسم الأعظم فکان علی لسانه یوم بدرٍ »

بله در روز بدر همین ذکر به زبان آمده: « یا هوُ یا من لا هوُ إلّا هوُ »،

و روز بعدش که شده، ”  قل هو الله احد ” را خوانده، « قل هو الله أحد».

« فلمّا فرَغَ »، « قل هو الله أحد » که سوره اخلاص را آقا خوانده، وقتی سوره که تمام شد ، قال : ” یا هو یا من لا هو الا هو إغفرلی و انصرنی علی القوم الکافرین “

« و کان یقول ذلک یوم صفّین و هو یُطارد » همینطور که شمشیر می زد و دشمن را دفع می کرد سر زبانش بود : ” یا هو یا من لا هو الا هو ” می گفت و شمشیر می زد و آن صدامی ها را تار و مار می کرد. اینجور.

« فقال له عمار ابن یاسر یا امیرالمؤمنین ما هذه الکنایات ؟ »

حالا این ضمیر، این تکه را از جنبه تفصیلی به عرضتان برسانم، شما کتابهای تفسیر را  که نگاه می فرمایید ، الآن صرف و نحوی که در عربی ما می خوانیم، ما « هو ، هما ، هم ، انت ، أنتما ، هی ، هنّ » اینها را می گوییم چه؟ ضمیر . الآن می گوییم ضمیر؛  اما بدانیم که تفسیر جناب ابوالفتوح رازی را باز می کنیم ، تفسیر قدما را باز می کنیم ، این نکته را متوجه می شویم که انها نمی گویند  ضمیر ، آنها می گویند کنایه ، همین ضمیر را می گویند کنایه ، باز با آن کنایه اشتباه نشود ، آن کنایه ای که مُصدَّر به أب است، به أمّ است، مثلاً یک آقایی فرزندش علی است، او را احتراماً می گوییم ” ابو علی “. یا مثلاً فرزندش اسمش حسن است، او را احتراماً می گوییم ” أبو الحسن “، درست است؟ یا دخترش مثلاً، پسرش مثلاً کلثوم است، مادر را احتراماً می گوییم « أمّ کلثوم »، بله اینجوری ها. به هر حال اینجاها که الآن خود زن را می گویند، اسم می گذارند به کلثوم. خاله کلثوم، این دیگه خاله کلثوم نشد، این اسم مرد است. منتها آن زن، آن خانم چون پسر داشت به نام کلثوم، مادر را می گفتند احتراماً مکنّات بود به أمّ کلثوم.

غرض، حالا با این کنیه اشتباه نشود.

در تفاسیر قدما، آنها کنایه می گویند و مرادشان از کنایه چی هست؟ ضمیر است.

و این ریشه حدیثی هم دارد حالا، همین حدیث که داریم می خوانیم.

عمار ابن یاسر گفتش که : ما هذه الکنایات ؟

چون اینها صریحا اسم برده نمی شود ، هُوَ ، یا هوُ یا من لا هو الا هو  ، به این جهت خود این کنایه ی مکنّات را، مصدَّر به أب و أمّ را که می گویند کنایه، چون از این جهت در لغت با همدیگر شریکند، این « هُوَ » و اینها کنایه است، صریحاً نیست. و روی همین حساب هم ضمایر را در تفاسیر فرمودند: کنایه.

در بعضی از کتب نحو هم در خاطر دارم که ، حالا نمی دانم کجا؟ تصریح است یا جامی شرح رضی است کجاست؟ اینجا در خاطر دارم مسلّم که خود آن آقای نحوی که ضمایر را کار کرده یا همین کتابهای جامع المقدماتی آن درس یا در خاطر ندارم اما قطع، یقین دارم که در آن کتاب نحوی عنوان کردند که مثلاً « بابٌ فصل الضمایر » مثلاً « ضمیر » را « یُقال أن » کنایه. یا ضمایر مثلاً کنایات هم گفته می شوند ایضاً. اینجوری. که یا ضمیر یا کنایه. ضمایر، کنایات هست. این تفاسیر اگر می گوید که کنایه آورده، یعنی ضمیر آورده. این غیر از آن کُنیه است. و غیر از آن کنایه ی علم بیان است که در علم بیان کنایه هست، استعاره هست، تشبیه هست، این کنایه با آن ها اشتباه نشود و کنایه با کُنیه اشتباه نشود. که من درست او را ادا نکردم. کُنیه مصدّر است به « أب » و « أمّ »، کنایه مربوط به استعاره و تشبیه و اینهاست. در علم بیان استفاده می شود. حالا درست گفتم.

پس، کنایه می گوییم : ضمیر. کنایه می گوییم: آن استعاره و تشبیهات و اینها. کنیه می گوییم: مصدّر به أب و أمّ.

حالا اینجا این آقا گفتش که: « ما هذه الکنایات؟ »

جناب عمار عرض کرد به حضور مبارک امام که: این کنایات چی هست که شما به زبان می آورید: « یا هوُ یا من لا هوُ إلّا هوُ » ؟

قال، امیر علیه السلام فرمود که: « اسم الله الاعظم »

اینها اسم اعظم الهی است ، اسم اعظم حق است .

« و عماد التوحید. و عماد التوحید: الله لا اله الّا هو »

« و عماد التوحید » البته اینجا الله را، این کتاب که دست من است، حذف شده اما در « لا إله إلا هو » در آیه شاهد آورده نباید اینجا جفت بشود. « لا إله إلّا هو » که لا آمده.

« و آخر الحشر ، ثم نزل و صلّی أربع رکعاتٍ قبل الزّوال. قال »

آنوقت سؤال می کند که الله یعنی چه؟

خب حالا این حدیث را ملاحظه فرمودید که چقدر شریف است و چقدر بلند است. اجازه می فرمایید شما که کتاب مفاتیح را به من محبت بفرمایید ؟

بله. یکمقداری درباره این حدیث، که خود این حدیث را جناب فیض در تفسیر صافی، جناب امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع، اینها همه در آن نحوه.

« عِمادُ التّوحید أن لا إله إلا هو  ثمّ قرأ شهد الله انّه لا اله الّا هو »

حالا « ألله لا إله إلا هو » آن مصداق راجع به آن کتاب، فرمایشاتی که اینجا هست، خیلی به او وفق می دهد و عجیب است این چند آیه، حالا، ملاحظه بفرمایید.

سیّد اجل، سیّد علی خان شیرازی رضوان الله علیه در کتاب « کلم الطیب »، آن کتاب دعایی که نوشتند؛ کتاب دعا یک مقامات علمی است، یک سلسله مقامات علمی است، ائمه ی ما علیهم السلام که آن نازک کاریهای لطایف مقاماتشان، گفته هایشان، در آن دعاها هست که در مقام دعا، آنچه را که داشتند، چون مخاطب خدا بود، هرچه در میانه ی خانه و خلوتخانه ی عشق داشتند، آنها را گفتند. بخلاف روایات. روایات، مخاطب، مردم است. به فراخور فهمشان صحبت می کردند. لذا آن لطایف و نکات عرفانی بلند ذوقی که در مناجات و دعاها می یابید در دعاها نمی یابید. در روایات مخاطب مردم اند؛ به فراخور فهم مردم صحبت فرمودند.

اینجا در خلوت و مناجات، مخاطب، خدا؛ هرچه در نهانخانه ی عشق داشتند حرف می زدند. اینها خیلی لطیف است دعاها، مناجات ها.

بله جناب سیّد اجلّ، سّید علی خان شیرازی رضوان الله علیه در کتاب « کلم الطیب » نقل فرمود که: اسم اعظم خدای تعالی آن است که افتتاح او « الله ». اولش « الله ». بله این را واقع حرفی است که خیلی باید قدر دانست. افتتاح او « الله » و اختتام او ” هو ” است .

” الله لا اله الّا هو ” ” هُوَ . افتتاحش « الله » و اختتامش « هوُ »؛ « ألله لا إله إلا »، اوّلش الله است آخرش هو. و حروفش نقطه ندارد ، « ألله لا إله إلّا هو » . حروفش نقطه ندارد. حالا. حروفش بی نقطه اند. اینها را همینجور داشته باشید تا باز عرائضی هست که درباره ی « هوَ » فرمایشاتی دارند باز عرض می کنیم که حروفش نقطه ندارد. و قرائتش هم تغییر پذیر نیست، خواه إعراب بدهید خواه إعراب ندهید، قرائتش تغییر پذیر نیست.

« ألله لا إله إلّا هوَ »

و این در قرآن مجید در ۵ آیه ی مبارکه ی از ۵ سوره است  : ” بقره ، آل عمران ، نساء، طه ، تغابن “. این پنج سوره. که حالا الآن این آیات را می فرمایند.

شیخ مغربی گفت، ایشان از بزرگان اهل عرفان است، از بزرگان اعاظم علما.

شیخ مغربی گفته : هر کس این ۵ آیه مبارکه را ورد خود قرار دهد ، و هر روز ۱۱ مرتبه بخواند ، هر آینه آسان شود برای او هر مهمی. این کتاب مفاتیح را، اینها را باید درس خواند. حرف شنید. شده حالا هر روز چند بار؟ یازده بار. خب حالا صدبار چطور است؟ هزار بار چطور است؟ حالا صد بار؟ نخیر. یازده بار. چرا؟ برای اینکه ۱۱ عدد هو است . « ه » پنج است؛ « و » هم شش است، شش و پنج می شود یازده. اینجا فرمودند یازده بار، روی حساب عدد « هوُ » که یازده است.

بالاخره این عدد یازده را می گویند عدد ذکر خفیّ. و بعضی ها می گویند عدد سرّ خفی .

اگر یک جا یک کتابی خواندید، یک کسی گفت که؛ حیف این حرفها که افتاد دست خیلیها. اینجوری ها نیست، اینها را باید ، آدابی دارد، شرایطی دارد، حرف باید بشنوند. یک کارهایی شده دیگر. نیست؟ طوری شده که الآن ما بخواهیم بگوییم، حدیث هم بخوانیم « یا هوُ یا مَن لا هوُ إلّا هوُ »، باید حرفهایی بزنیم. حرفهایی می زنند.

لقمه خوبی، طعمه ی خوبی به سمت آوردند، اما آن لقمه و طعمه را باید که روی قاعده و حساب. لقمه را که نباید از بو شروع کرد که، لقمه را باید به دهان گذاشت . لقمه ی خوبی. و چیزهای دیگری را هم به آن اضافه شده که اگر ما بخواهیم چنین ذکر شریفی را که مثل جناب صدوق در توحید آورد: جناب امیر علیه السلام، و جناب امین الاسلام طبرسی در مجمع: حضرت امیر علیه السلام اینطور فرمود، رسول الله به ایشان بفرماید که: « عُلِّمتَ الإسم الأعظم »، ما این را بخواهیم به زبان بیاوریم، بگوییم، در قنوت بخوانیم، حرفش را هم بزنیم، ” یا هو یا من لا هو الّا هو ” ؛ یا اینکه بگوییم: « یا هوُ یا من هوُ یا مَن لا هوُ إلّا هوُ » ، بله؟ باید خیلی از حرفها دنبال این ذکر شریف باشد. نه؟ بد شده.

افتاد دست بعضی نا اهل، و نا اهل را هم دیدیم که این ذکر را هم می گوید، کارهایی هم می کند، و طوری شده که این حرف به این خوبی از دست ما گرفتند که می خواهیم بگوییم، خجالت می کشیم. اینطور.

و با اینکه نااهل خیلی هست. الآن خودمان، اسلاممان، در دینداری مان، ما نا امنیم یا امنیم؟ خب.

هر روز فرمود هر یکی را یازده بار.

آسان شود برای او هر کاری از کلی و جزئی به زودی، إن شاء الله تعالی. اگر خدا بخواهد.

و آن ۵ آیه این است که به ترتیب است:

سوره بقره :

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ »؛ چه دارد؟

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ  » که اوّل آیه الکرسی است.

« الْحَیُّ الْقَیُّومُ »؛ اولش الله، آخرش، هو. تا آخر آیه الکرسی.

دوم که در سوره ی آل عمران است:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ » تا اینجا با آیه الکرسی شریک اند اما اولش الله و آخرش هو هست؛

«  نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاهَ وَالْإِنجِیلَ ‎﴿٣﴾‏ مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ ۗ  »

آنی که در نساء هست:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ » باز اول الله، آخر هو؛

« لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً » (۸۷)

چهارمی که سوره طه است:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى»‏ (۸)

پنجمی که سوره تغابن است:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ » (۱۳)

این پنج تا.

جناب مغربی اینطور فرمود. مرحوم سید علی خان آنطور.

حالا من نمی دانم اینها، این بزرگان در مقام ، به اصطلاح، گشتم در قرآن،  این آیه از چشم در رفته ؟ یا اینکه عدد ۵ را ملاک گرفته اند، که ه است و « هو » و اینها با « ه » کار دارد، ” ه” که به شکل ۵ است که همان ” هو ” است ، «هو» هم همین « ه » است. اشباع شده است. و « هو » هست در هر حال. اینی که « هو » هست، و این « ه» است،  از این جهت گفته اند ۵ ؟ وگرنه این سوره نمل ، بله؟ نمل به این بزرگی، درست؟ نملی که در او عرش عظیم است ، اینجا اینطور است که:

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ » (۲۶)

چرا اینجا گفته نشده؟ این ششمی چرا گفته نشده ؟ که این ششمی هم  که با آن ششمی ” هو” مناسب است ؟ با « واو » اش. و ۶ که هست ، ۵ هم که در او هست مثلاً.

کیف کان. اینی که شما فرمودید که اسم اعظم آن است، حروفش بی نقطه است، افتتاحش الله است، اختتامش «هو» هست، این آیه مبارکه ی سوره نمل هم، که به اندازه ی عرش عظیم است،

« اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ »

پس نگوییم ۵ جا ، بگوییم ۶ جای قرآن است ، شاید این بزرگوار، مغربی؛ آن آقا جناب سید علی خان شیرازی، بله؟ در مقامی، چشمشان نخورده به این. آدم وقتی در گشتن و اینها، یک جا از چشم می گذرد. و إلّا در قرآن چند جا داریم؟ شش جا، نه اینی که نقل شده مفاتیح: پنج جا. و جناب مرحوم آقا شیخ عباس قمی رضوان الله علیه ، ایشان هم متعرّض نشده، نفرموده، نگفته.

خب حالا ما هم اینطور نیست که بگوییم که دیگر چه می دانم هندوستان را فتح کردیم؛ غرض این آیه مبارکه در سوره ی نمل هم هست که : « اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ ».

پس در چند جای قرآن شد؟ در شش جا. و حرف هم دور می زند به « الله لا إله إلّا هو ».

حالا این اندازه را امشب که گوش فرمودید التفات بفرمایید تا ببینیم إن شاء الله.

=====================================

تقریر و تنظیم و ویرایش: زهرا حبیبی مشکینی

هرگونه کپی یا نشر اجازه داده نمی شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *