﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾
تفسیر سوره توحید
جلسه دوم
به عرض رساندیم که قرآن را مراتب است، قرآن را مراحل است، عوالم است ، و قرآن می آید تا به صورت کتبیه تا این قرآن است در دست ماست؛ و این را به عرض رساندیم که صورت کتبیه ی حضرت خاتم است صلی الله علیه و آله ، و این صورت کتبیه از صورت عینیه ی انسان کامل صادر شده است ،
صورت عینیه اش اسماء و صفات و حقایق دار هستی است ، این صنع واحد است، کلمات و قوا و مدبرات در این عوالم غیر متناهی که در کارند، اینها همه شئون انسان کامل اند . و باقی به انسان کامل اند.
تمام اینها قائم اند، قیام کرده اند؛ سکون و جلوس و معطلی و خواب و بیکاری و این حرفها هیچ در وی راه ندارد . یک آن.
چون آنکه ” هو” است ، که این سوره مبارکه می فرماید : “هو” ، و حرف در “هو” است؛ که راجع به ” هُوَ ” و ” هوُ ” عرایضی تقدیم می داریم ، این که ” هوُ ” هست؛ کُلّ یوم هو فی شأن.
” هو” در شأن است ، هو در کار است ، هو آرام نیست ، هو قرار ندارد ، جمیع شئون ” هو” در کار است ، ” هوَ ” در کار است؛ تمام أملاک، یعنی ملائکه، تمام أملاک، تمام قوا ، همه ی مدبرات ، همه شئون این ” هو” هستند و دار هستی یکپارچه حیات است .
” الحی ” است ، هو ” الحی ” است . ” ألحیّ ” هست.
و همه به این ” الحی ” قائم اند . همه ی کثرات این سویی را که مشاهده می فرمایید، ” ألحیّ “،
زنده است ، یکپارچه زنده ، ما در یک خیالاتی و انس هایی و دور افتادگی هایی و خیالاتی و گم شدن در کثراتی و عدم سیر و سلوک افتادیم توی این ور و آن ور و اسماء و تعینات و اینجور چیزها.
و از آن هستی مطلق دور افتادیم ، از آن مطلق وجود ، و وجود مطلق، که در کار است ، حالا به هر اسم و کلمه که هست، همه در راهند ، همه در حرکت اند ، از این معنا دور افتاده ایم ،
و این عالم را عوالم ، مراتب ، این نقشه را که می بینید، نقشه ها و اصلها و خزائن که : ﴿ إن مِن شیءٍ الّا عندنا خزائنه﴾ ، خزائن. حالا ببینید که یک شیء ، چقدر خزائن باید داشته باشد ، یک شیء چقدر عوالم دارد ، اینها همه مراتب قرآن اند ، اینها قرآن عینی اند و قرآن عینی که به لفظ درآمد ، به کتابت در آمد ، به نقش درآمد ، می شود این کتاب کتبی ، می شود این صورت کتبی .
این حروف را که ما در اینجا در خدمتش هستیم ، این حروف دارای صور گوناگون در عوالم است ، و خیلی عجیب است کار ما ، که به ما فرمودند شما این حروف را ، با بدنی که طاهر نباشید نمی توانید مس کنید ، این حروف را ، این نقوش را ، این نقوش را نمی توانید با بدنی که طاهر نباشد مسّ اش کنید. اگر وضو ندارید ، طاهر نیستید ، نمی توانید این حروف را ببوسید . هرچه هست.
بالاخره این حروف که اینجا آمده جمع شده ، قرآن شده ، یک شأنیتی پیدا کرده ، چیزی شده؛ ولو اینکه بیرون اگر بخواهید به خود سگ دست بگذارید، دستتان عرق داشته باشد، مثلاً دستت تر باشد، یا آن سگ، تنش تر باشد؛ نجس می شود دست تو؛ می فرمایید نجس است، نجس العین است؛ اما آمده اسمش را در عربی کرده اند « کلب»، آمده در اصحاب کهف، آمد در قرآن؛ ﴿ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید﴾
این کلبهم است؛ حق نداری بدون وضو بر این کلب، با اینکه اسم سگ است، در قرآن آمده، نمی توانی دست بگذاری، بی وضو نمی توانی: ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ﴾
خداوند درجات بزرگان ما را متعالی بفرماید، به ما فرمودند که: شما نمی توانید این نقوش را بی طهارت مس کنید ، آن وقت چگونه می خواهید حقایقِ اعیان را بی طهارت مس کنید ؟ نمی شود .
اینها که مراتب قرآن است ، اینها که صورت عینیه ی انسان کامل، مقام ختمی است، می توانید بدون طهارت آنها را مس کنید ؟ این نقوش را نمی توانید بی طهارت مسّ کنید؛ ” مسّ آنها ادراک آنهاست “
ادراک آنها یافتن آنهاست ، و یافتن را که ( درس امروزمان هم این بود که ) ادراک البته مراتب دارد؛ مراحل دارد ، فعلاً جمع و جور کردیم که چه نحوه ادراک؟
یک نحوه ادراک هست که از تعریفات بدست می آید ، تصور است ، نتیجه آن. یک ادراکی هست که از تصدیقات بدست می آید ، نتیجه آن قضایاست ، اینها عیب ندارد، خوب است ، این سرمایه فلسفی است؛ فیلسوف است ،
منطقی است ، راه برهان و استدلال است .
بالاتر از این بود، ادراک است، ذوق است ، ذوقی است ، به آن معنای شریف و بلند و شیرین و جانانه ای که به عرض رساندیم. آن را باید، رسید. این چه نحوه ادراک بود؟ ادراک نحوه ی حقیقت عینی و وجودی موجودات خارجی و کیفیتِ ادراک خواص و کیفیت آثار وجودی شان، که به خود آنها آدم برسد ، به نحو مفهوم و تصور و تصدیق و اینها نخیر؛ یک نحوه ادراکی فوق این حرفها ، خودش را، خودش را بیابد .
برایش تعریف بکنند آتش چنین است ، چنان است ، اینرا ادراک کرده که آتش چیست ؟ اما نخیر، کنار آتش بایستد، حرارت آتش را بچشد، اینجا نه آنست که شنید که آتش، حارّ است، چطور است؛ نه. دستش بخورد به آتش. این، خود آتش را چشیدن است؛ آن ذوق بالا بالا آن است که خود آتش بشود ، بالاتر از آن حرارتش را ، بالاتر از آن اسمش را ، عکسش را ، نقشش را، لفظش را، عمده آن است که خودش را بچشد .
به این مسّ، به این ادراک، به این حقایق قرآن، به این مراحل ، قرآن را ادراک کردن این خیلی عظمت دارد؛ این خیلی مزه دارد ،
” این را کسانی ادراک می کنند که طاهر باشند “.
” ألظّاهرُ عنوانُ الباطن “
همانطور که نمی توانیم در این نوشته های قرآنی، بی طهارت مسّ کنید، دست مثلاً بزنید، ببوسید؛ همینطور به معانی اینها نمی توانید بی طهارت برسید.
به شما هم ظرفیتی داد ، فرمود که: اقراء و أرقَ ، همانطور که خواندید وا نایستید و بالا بروید ، این خطاب را به هیچ موجودی نکرد ، چون آنها مقام معلوم دارند ؛ آنها نمی توانند مخاطب إقراء و أرق بوده باشند .
اولین حرفی هم که به پیغمبر زده شد: ﴿ إقراء بِسم ربّکَ الَّذی خَلَق ﴾
إقراء . اینجا به ما فرمود که: بخوان و بالا برو. به هر قدر که رسیدی، توقف نکن؛ بالاتر خبری هست. نفاد ندارد کلمات الهی. یعنی غیر متناهی است ، پایان ندارد ، به چه کسی گفته إقرأ و ارق؟ به انسان ، معلوم می شود انسان، ظرفیتش نفاد ندارد ، نهایت ندارد .
اگر ظرفیتش را کرانه بود ، ساحل بود ، عمق بود ، تک داشت، به او نمی گفت إقراء وَأرقَ.
پس این قله ندارد . پایان ندارد، به این انسان هم بفرماید که : ولا یرقیَ إلیَّ الطّیر. هرچه پرواز کنند پرنده ها، هرچه طیرهای عقول و افکار انسان بخواهند، نخیر؛ نمی رسند به انسان . انسان کامل نهایت ندارد ، یک چنین استعدادی دارد، قوّه ای دارد که همه ی اینها را می تواند که ببلعد و بشود ” جهان” ، و بشود ” خلیفه الله “.
مستحضر هستید که جناب رسول الله در شب معراجش تمثلاتی را که داشت ، خودش فرمود: « مُثِّلَ لیَ النّبیّون » ، و در سفرنامه ی معراجش خیلی چیزها را فرمود که: « مُثِّلَ لی النّبیّون»، خیلی شیرین، آنها را در صقع ذات خود یافته که هر چه را انسان می یابد ، در خویشتن می یابد .
فرمود: دیدم که قطار شتری که آغازش و انجامش پیدا نبود و همه هم بار داشتند ، پشتشان بار بود؛ شتر خالی نبود. پرسیدیم که اینها چیست ؟ این شتر، قطار شتر؟ بی نهایت. اول ندارد؛ آخر ندارد. همه شان هم بار. چه هست؟ چه باری هست؟ این چه قطاری است؟
عرض کردند که این علوم ، کمالات ، فضائل، مناقب، مقامات، معارج، مدارج علی علیه السلام است که بار بر این شترهاست و چنین قطاری.
این در مقام تمثل که ما بخواهیم حقیقت غیر متناهی انسان را و استعداد غیر متناهی او را و پذیرفتن غیر متناهی او را و عدم نفاد کلمات الهی را که انسان بتواند این همه را بگیرد و بشود ﴿ کل شیء احصیناه فی امام مبین ﴾، خوب بیانی است؛ خوب مثالی است؛ خوب فرمایشی است. قطار شتر .
إقراء و أرقَ.
به هر آیه ، به هر سوره ، به هر کلمه ، اینطور .
إقراء و أرقَ ،
در مورد این سوره مبارکه، سوره ی اخلاص است. که اسم های گوناگون دارد ، یک جهت اخلاصش این است، یک وجهش معنی اخلاص این است که این سوره فقط درباره خداوند است ، نه بهشتی دارد ، گرچه آن خودش بهشت است ، نه حرف جهنم است، نه حرف بهشت است، نه حرف حرام است ، نه حرف حلال است، این طوری دیگر، سوره اخلاص فقط حرف جناب خداست ، کأن خالص است برای او .
البته فرمایشات دیگر هم دارند که إن شاء الله به عرض می رسانیم.
ما و حضرات عامه در جوامع روایی مان، در تفاسیرمان به صورتهای گوناگون روایت شده که یهود آمدند از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که نسبت رب شما چیست ؟ ( حالا باز درباره ی نسبت، نسب، عرایضی در پیش داریم به عرض می رسانیم ) نسبت ربّ تان چیست؟ نسبت خواستند. نسبت و شجره خدای او ؟ فامیلی اش ، دودمانش ، قبیله اش ؟ این سوره نازل شد ،که این سوره را می گویند سوره ” نسبت “؛ یعنی نسبت حق جل و علا در این سوره است ، نسبت خدا را می خواهید؟ شجره خدا را می خواهید؟
“هُوَ “، هو الله احد * الله الصمد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفواً احد .
این هم، نسبت حق، جلّ و علا.
درباره فضیلت این سوره و سوره قل یا ایها الکافرون ، بخصوص این سوره، این فرمایش آمده، که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود که سوره اخلاص ثلث قرآن است ، تلاوت او مساوی است با ثلث قرآن که کأنّ کسی سه بار قل هو الله احد را تلاوت کرده است گویا که یک دور قرآن را تلاوت کرده است. راجع به این، این چه حرفی است ؟ این چه فرمایشی است؟ مقصود چیست؟ چرا؟ چطور این ثلث قرآن است ؟
و آن سوره قل یا أیّها الکافرون را فرمود که ربع قرآن است ، مثلاً درباره سوره یس آمده که قلب قرآن است؛ درباره سوره الرحمن دارد که : عروس قرآن است ، و درباره آیه الکرسی می فرماید که” حاوی اسم اعظم است .
درباره بسم الله الرحمن الرحیم فرمودند : بسم الله به اسم اعظم نزدیکتر است از قرب سفیدی چشم به چشم. اینقدر نزدیک است به اسم اعظم.
خب حالا این ثلث قرآن است چه باید درباره اش گفت؟
خیلی هم درباره این حدیث فرمایشات دارند ، به طوری که ملا جلال الدین سیوطی که یکی از مؤلفات او به نام ” ألإتقان” است؛ ” الإتقان فی علوم القرآن” ، آن آقا از اعاظم علمای عامه است ، در إتقان اش فصلی دارد درباره ی این حدیث، درباره این فرمایش که سوره اخلاص هست ثلث قرآن. خب حالا در خاطرتان باشد تا ببینیم اگر وقت ما اجازه داده، حرف بزنیم، صحبت کنیم ببینیم از چه جهت و چطوری؟
و به ما فرمودند که نمازهای شب و روزتان خالی از سوره قل هو الله أحد نباشد . کراهت دارد که نماز شبانه روز، ۱۷ رکعت نماز را بخواند، در هیچیک از این نمازها سوره اخلاص را نداشته باشد . به کلی نماز شبانه روز طوری نباشد که از سوره اخلاص خالی باشد.
در روایات معراجیه دارد که جناب رسول الله که نماز خواند در رکعت اول سوره اخلاص خواند بعد از حمد. در رکعت دوم سوره إنّا أنزلناه خواند ، حالا خیلی از بزرگان از اعاظم فقهای ما مستحب دانستند که بهتر این است که در رکعت نخستین ، إنّا أنزلناه خوانده شود و در رکعت دوم سوره اخلاص، قل هو الله أحد خوانده شود.
این دو فرقه حدیث اینطور است که رکعت اول سوره توحید و رکعت دوم سوره قدر .
بله دیگر، حالا خاطرات انسان است پیش می آید. عذر می خواهم از این حرفی که به عرض می رسانم، یک وقتی این دو فرقه حدیث، دو جلمه حدیث، برای ما اینطور پیش آمده، گفتیم آن احادیث، آن روایات معراجیه، می فرماید که رکعت اول، سوره اخلاص بخوان، سوره توحید. رکعت دوم سوره ی إنّا أنزلناه.
و روایات دیگر دارد که مشایخ فقهای ما مطابق آن فتوا داده اند، مستحب است که رکعت اول سوره إنّآ أنزلناه باشد و رکعت دوم سوره ی اخلاص باشد. این هم به خاطرم آمده که گفتم چون سوره إنّا أنزلناه درباره ولایت است ، که ﴿ تنزل الملائکه و الرّوح فیها بإذن ربّهم من کلّ أمر ﴾ ، این ” کل امر “، این ” تنزل الملائکه ” این ” کلّ أمر ” را برای که می آورند ؟ سوره ی إنّا أنزلناه سوره ی ولایت است دیگر. بله؟
سوره ی إنّآ أنزلناه سوره ی ولایت است. و ائمه ی ما در کافی ما فرمودند که، در کافی روایت دارد که امام فرمود : با ناس، با عامه با مردم، بالاخره آنهایی که از ولایت دور اند ، با اینها از سوره انّا أنزلناه پیش بیاورید، و درباره إنّا أنزلناه سخن به میان بیاورید و اینها غلبه می کنید که این ﴿ تنزّل الملائکه فیها ﴾ در لیله القدر، ملائکه ﴿ تنزّل ﴾ معادل می شوند و ﴿ کلّ أمر ﴾ را می آورند برای چه می آورند؟
باید گیرنده ای باشد ، آن کیست آن گیرنده ؟ آن انسان کامل است که سفیر الهی است .
غرض، سوره ی إنّا أنزلناه سوره ی ولایت است؛ و سوره اخلاص ، سوره توحید است ، به خاطرم اینجور آمده که بله مثلاً اگر آن را بگوییم، اول إنّا أنزلناه بگوییم بعداً اخلاص، از ولایت آمدیم به توحید؛ که انسان کامل، البته خود شناسی است ، انسان شناسی است .که انسان شناسی ، معرفت النفس ، مرقات و نردبام و وسیله معراج است برای خداشناسی . بله این یک جور سیر است .
یا از آنور بیاییم ، از توحید بیاییم از خداشناسی بیاییم به ولایت ، که از آنطرف بیاییم. می خواهیم از این سوی باشد، می خواهیم از آن سوی باشد.
این خاطره مدتی برای من بود. مدتی، چند سالی. تا چندی پیش برخورد کردم به روایتی . در آن روایت دیدم که این نکته مندرج است که از توحید بیاییم به ولایت ، به انسان کامل ؟ یا از انسان کامل برویم به خدا شناسی ؟ از آن طرف یک سیر نزولی بکنیم یا از این طرف یک سیر صعودی ؟
و آن فرمایشی را که رسول الله برای سعد بن معاذ داد، می نشست، بر می خواست، راه می رفت، می آمد، می رفت، که این سوره که نسبت الهی است و حرف حق را می زند، و او را وصف می کند او را در نماز داشته باش.
در این سوره مبارکه سه بار نام شریف ” الله ” است. یعنی الله دوتا شده.
که بسم الله الرحمن الرحیم، الله دارد؛ قُل هُوَ الله، الله دارد، الله الصمد هم الله دارد.
خب حالا راجع به الله هم، همانطور که می دانید، ما به الله ذاتی ، الله وصفی اشاره کردیم.
بسم الله الرحمن الرحیم ها که در ۱۱۳ سوره قرآن افتتاح شد، و در سوره نمل دو بار است، یکی از زبان حضرت سلیمان علیه السلام است که نامه ی اینچنین در آن آورده، ﴿ إنّه من سلیمان و إنّه بسم الله الرحمن الرحیم ﴾؛ ﴿ ألّا تعلوا علیّ وأتونی مسلمین ﴾
این بسم الله الرحمن الرحیم ها را باید ببینیم که مکرّر هست، لفظ مکرّر است، خودش مکرّر است. یا اینکه نخیر هر بسم الله الرحمن الرحیم را یک معناست .
یک قرآن خطی داریم ترجمه شده ، خیلی آن آقای مترجم ذوق به کار آورده؛ ذوق و سلیقه به کار آورده؛ ایشان این ۱۱۳ بسم الله الرحمن الرحیم را مطابق هر سوره و مطالب آن سوره زحمت کشیده، بسم الله الرحمن الرحیم را در هر سوره طوری معنا کرد ، مطابق محتوای آن سوره؛ به نام خدایی که رحمن است و در این سوره چه آورده ، رحیم است در این سوره چه ؟ رحمن است چه ها کرده؛ رحیم هست هکذا. معانی مختلفی آورده ، و خیلی هم از آقایان بزرگان مفسرین ما هم همینطور ، بعضی از تفسیرها هم داریم غیر از این ترجمه، بعضی از تفسیر ها هم داریم که برای هر بسم الله یک معنا آورده اند، و بعضی از فرمایشات هم دیگران دارند که ما حالیمان نمی شود، نمی دانیم ، اینکه پریشب عرض کردم جفر مقام است، که ما حروف را پهلوی هم بچینیم، بخواهیم به روش خاصی نتیجه بگیریم، البته حروف نتیجه می دهند ، جفر جامع نتیجه می دهد بقول حضرات مثلاً جفر صدیقی نتیجه می دهد، اما نتیجه می دهد برای کسی که نتیجه می گیرد . جفر مقام است ، بیشتر تان در دفترتان داشته بودید، نوشته بودید که حروف ظرف معانی نیستند، نبود؟ بله؟ یعنی این قرآن، کلماتی که الآن ما ادا می کنیم همچین نیست که محتوای اینها در اینها باشد، اینطور نبود؟ اینها هستند همان عبارت را که نگاه می کنیم، « هُوَ » « ألله » مثلاً، یا لفظی را که می گیریم « آب » این الف مدّی آ هست و ب. این همچین نیست که محتوای او داخل آب مایع بوده باشد، این الفاظ چه هستند؟ آخرین مرتبه چنین نتیجه ای گرفتیم:
الفاظ و نوشته ها یک علامتند ، بله علامتند، مثل یک پرچمی که نصب می کنیم، یا مثلاً این علائم رانندگی که در خط ها و اینها هست. این علامت است ، معنا دارد؛ ولی باید به لفظش آشنا بود. بعضیها در ماشین نشسته اند نمی دانند که این ماشین را ، اعتراض هم می کنند به راننده که کجا می روی؟ چرا اینطرف و آنطرف می روی؟ آنجا که عبور ممنوع داشت. بعضیها این خط را می خوانند بعضیها هم نمی خوانند.
آنجا معنا ندارد؟ معنا دارد.
معنایش چیست؟
این علامت حاوی آن معناست ، این ” هو ” حاوی آن معناست ، و این ” آب” حاوی معناست ، ظرف و مظروف اینطور، علامت است؛ حالا بفرمایید روزنه است ، نشانه است ، یک جوری بفرمایید که بشود این روزنه ها و این نشانه ها را گرفت و بالا رفت. یک طوری هم این نشانه ها را پهلوی هم چیده، و در انسجامش و تنسیقش و ترکیب و تألیفش و در چینش اش آن چنان ماشاء الله صانع صاحب دست و نویسنده ی چیره دست توانایی که بخواهیم در همین الفاظ ظاهر و صورت و اینها هر چه که فکر کنیم جا دارد؛ هرچه تدبر بکنیم جا دارد ، طوری با هم چیده این الفاظ را که ما را به مراحل و مراتب معانی غیر متناهی لا تنفد می رساند .
بله، حالا اینها جفر است ، که آن شیخ بزرگوار، آقای محی الدین ابن عربی، ایشان در برخی رساله های جفرش فرمایشی دارد ، خیلی تعبیرش خوشم آمده ، خیلی هوس کردیم گفتیم خوشا به حال اینها که هرچه گفتند راست است، البته که جفر است و راست است، حق است؛ واقعیت دارد؛ ما باید بتوانیم به آن برسیم؛ آنجا جفر را که تعریف کرد ، و موضوعش را گفت ، آن مسائلش را گفت، حرفهایی را که زده، فرموده که فایده اش چیست ؟ هر علمی را فائده ای است؛ فائده اش چیست؟ غرضش چیست؟ بعد گفت که جفر این است : ” الإعتلاء إلی فهم الخطاب المحمدی ” ﷺ
خیلی حرف سنگین ، که فایده جفر، غرض جفر اینکه اعتلا برود ، بالا برود ، علو پیدا کند ، بالا بیاید ” إلی فهم الخطاب المحمدی ” برسد زبان قرآن را بفهمد.
اینها چه می گویند؟ از این حرفها. آدم جفر را یاد بگیرد که به خطاب محمدی صلی الله علیه و آله برسد ، فهم این خطاب را پیدا کند .
پس معلوم است خیلی چیزها، خبرهایی است در عالم ، و ما بی خبریم. اینطور نیست؟ بله؟ چرا یک آقایی چنین حرفی را می زند؟ نمی دانم اینها در چه وادی ای بودند ؟ در چه عالمی بودند ؟ جناب ادریس را اسم می برد، می گوید ایشان یک کتابی نوشتند در علم ادب و من این کتاب را در پیش ایشان خواندم ، ادریس که چند هزار سال پیش از شما بود … اینها همه راست است ، اینها حق است.
ما گرفتار دنیاییم ، ما گرفتار انبان و شکمیم، ما گرفتار مالیخولیای خیالات فاسدمان هستیم ، ما خودمان را نپروراندیم ، برای ما هضمش سنگین است ، اینها راست است. این شده به اصطلاح ادریسی المشهد. پریشب عرض کردیم این شد ادریسی المشهد. انسان می تواند این مقامات را بپیماید ، و در هر مقامی به اسمی که غالب است در آن مقام ، یک جا ادریس ، یک جا موسی ، یک جا عیسی ، به جایی برسد که از صاحب آن مقام حرف بگیرد ، بفهمد .
غرض این که در یک جا، یک مربع ۶* ۶ می کشد، این آدم را خیلی به نظم در می آورد؛ … یک مربع شش در شش می کشد، حروف، عدد. ۱۴، ۱۵ ، ۸، ۹ . مربع. حرف. مربع شش در شش. یعنی ۳۶ خانه. ۳۶ خانه اعداد را ، همین ۱۰ و ۱۲ و ۸ و بالاتر .
یک جا می فرماید که جناب امام صادق علیه السلام را اسم می برد، با تفخیم و تعظیم و تشریف و تکریم و بسیار شایسته و شایان، می فرماید که این علم در خدمت امام بود. و آنچه که می خواست استنباط کند، استخراج کند، از آنجا استخراج می کرد. می فرماید چنین فرمایشی را.
امام صادق علیه السلام می فرماید :این لوح در خدمت امام بود و آن چه که می خواست استنباط کند ، استخراج کند، از این لوح استفاده می کرد .
و راجع به مقام جفر ، کتاب جفر صحبت می کند می گوید گویا پیغمبر می دانست و بعد امیرالمؤمنین و بعد می آید می گوید که الان در نزد حضرت بقیه الله است، حضرت امام مهدی علیه السلام است .
خودشان هم یک کتابی نوشته است به نام « شقّ الجیب ».
داشتم من این را عرض می کردم، همه چیز از خاطرم رفته، …
بله آن آقا در آن کتاب، این حرفها را می زند، که غرض از جفر و فائده ی جفر اعتلای به فهم خطاب محمدی است؛ ﷺ .
در همین رشته که صحبت می کنیم، خب بر همین مبنا که به شما گفتیم ، بسم الله الرحمن الرحیم * الم * ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتّقین
این حروف را بگیر و آن را به آن صورت سوالی اش تنظیم بکن و سوال کن و جواب بگیر و برو جلو .
معانی را اگر می خواهی، سوال کن و برو جلو. فرمایشاتی می فرمایند. بله. معلوم است که ما خیلی دوریم. که آدم از ابتدای قرآن همینطور طرح سوال و طرح حروف کند و جواب بگیرد و برود جلو. هست خیلی.
یک آقایی خدا رحمتش کند، ماشاء الله خیلی آدم کتوم و سخت مُشتی بود، یعنی سخت مشت بود که ما را مجتهد نمی دانست، قابل نمی دانست، ایشان خدا آمرزیده، می گفت و حدوداً می گفت که هر زمان که سوالات قرآنی می داشت، با بعضی از اساتیدش ارتباط پیدا می کرد. با ارواح ارتباط پیدا می کرد. راجع به علمای بزرگ و کار کُشته ها، قوی ها، از آنها می پرسید که نظر شما در مورد فلان آیه چی هست؟ اینچور مردان. و بالاتر و بالاتر.
حالا این حدیث را التفات بفرمایید.
این حدیث از جناب امام زین العابدین است : « سُئِلَ علیّ بن الحسین علیهما السلام إنَّ أهلَ البَصره کتب إلی الحسین بن علی علیهما السلام یسئلونه عنِ الصمد »؛ سوال کردند در مورد « صمد ». که صمد نه، « ألصّمد». « ال » را هم باید حساب کرد، به عرض می رسانم.
« فکتبَ إلیهم »؛ امام برایشان نوشت:
« بسم الله الرحمن الرحیم ؛ أمّا بعد: فلا تخوضوا فی القرآن؛ و لا تُجادِلوُا فیه، و لا تتکلّموا فیه بغیر علم. »
خوض در قرآن، مذاکره و مجادله و گفت و شنود در قرآن و حرف زدن در قرآن، تکلّم در قرآن، « بغیر علم»، اطلاع ندارید ، وارد در قرآن نشوید. همینطور بی بند و بار ، مثلاً هر جور ، هر کس، هرطور، به جای قال الله تبارک، بله، قال الله گفتن ، قال رسول الله گفتن ، دست در حدیث دراز کردن ، به کتاب حدیث ، به کتاب تفسیر ، مُقصر بودن، آقا ملّا لغت است، به بنده اشکال بفرمایید؛ این نهی شما … راست است؛ حق است. تعارف هم نداریم.
در قرآن خوض نکنید، مجادله نکنید ، و از پیش خود حرف نزنید ، قرآن است ، احتیاط می خواهد ،علم می خواهد ، به زبان خدا آشنا شدن است . به زبان خدا آدم باید.
گلستان سعدی را آدم نمی تواند به سادگی بفهمد ، مگر بالاخره تا یک حدی برسد که به آن ذوق سعدی، به آن مشرب سعدی ، به آن قوّه و مُنّه ی سعدی همسنگ بشود ،که بتواند به کتاب او دست بیابد؛ به حرف او دست بیابد .
همانطور که آدم، می بینید شما آن وقتی حرف استادتان را فهمیدید سر کلاس که آمدید، به فشار فکر و اینها، تقریباً در سطح فکر استاد قرار بگیرید که حرف او را بفهمید و متوجه بشوید به این مسأله. اگر استاد این را دانست که فهمیده ، شما هم که یافتید و فهمیدید ، شدید همسنگ او . ادراک حرف استاد باید در آن مسئله، همسنگ او شدن، و در حد او در آن مسأله اقلاً. این که آدم بداند که هم سطح او بشود و دریابد.
حالا کلمات همینطور ، حرفها همینطور. خب شما الآن حرف می زنید ، حرفهای ریاضی دارید، علمی دارید، منطقی دارید، اینها را که یک بچه ی ابتدایی ، دبستانی که نمی آید بفهمد ، او نیست هم سطح شما، هم فکر شما. بالا نیامده. بالا بیاید.
حالا همینطور. برسیم به گفتار ائمه. باید خیلی بالا برویم، برسیم به گفتار رسول الله ، باید خیلی بالا برویم. برسیم به فهم گفتار خداوند ، باید خیلی بالا برویم. ” إنّما یَعرف القرآنَ مَن خوطَب به.”
حالا آن انسان کامل خوب می فهمد ، برای اینکه او خلیفه الله است ، بالا رفته است ، سرّ با حقیقت دار هستی انسان. مظهر اسماء و صفاتش است ، متّصف به اسماء و صفاتش است؛ اخلاق الهی را، آداب الهی را داراست، واجد است؛ ، این خوب لابلای اسرار قرآن می تواند سیر کند ، بله آدم دست به قرآن ، دست به حدیث و سنت ، یک خورده باید سیر کرده باشد، راهی پیموده باشد، تنها به الفاظ و اینجور چیزها، آن معانی و مدارج، آن مقامات، آن اسرار، به آن چیزهایی که می یابد و حرفش را نمی تواند بزند ، همین که دل پاک می خواهد که :
” لا یَمَسّهُ الّا المُطهّرون “
در قرآن بدون علم خوض نکنید ، مجادله نکنید ، حرف نزنید ، « لقد سمِعتُ جدّی رسول الله ﷺ یقول: من قال فی القرآن بغیر علمٍ فلیَتَبَوّء مَقعدَهُ مِنَ النّار » ؛
کسی قرآن را
« مَن قال فی القرآن بغیر علم »
کسی درباره قرآن حرف بزند ، بدون علم، بدون مبنا. از این کارهایی که الآن می بینید چقدر ما شاء الله معلّمین زیاد شده اند. و هر کسی هر جور آیه را، و قرآن را معنا کند، نظری دارد، نظر سوء دارد ، که می دانید از این فرَق گوناگون حالا الآن چقدر می نویسند. اینها پیش خودشان، آیه را می آورند با آن شنیدارشان تطبیق می دهند؛ اینطور که نیست. آیه اصل است؛ قرآن اصل است ، قرآن را نباید با افکارمان تطبیق بدهیم ، افکارمان را باید با قرآن تطبیق دهیم . او میزان است، خودمان را باید با او بسنجیم. ما که هستیم که بخواهیم قرآن را با خودمان بسنجیم؟ بله؟ قرآن، انسان کامل میزان است. امام، اصل است؛ پیغمبر، اصل است. قرآن، اصل است. اینها باید گفتار ما را، کردار ما را امضا کنند. اینها باید کسب و کار ما را امضا کنند. اینها باید حالات ما را، آداب ما را، مسیر ما را امضا کنند. هرچه اینها هستند.
ما باید بکوشیم به اینها نزدیک بشویم .
نه اینکه آنها را بیاوریم مطابق خواسته ها و آرای خودمان .
رسول الله فرمود که : هر کس در قرآن بغیر علم حرف بزند، « فَلیَتَبَوَّء مقعَدَهُ من النّار » خودش را در آتش ببیند . خودش آتش نشانده.
بعد فرمود: « و إنّ الله سبحانه قد فسّرَ الصّمد »
خداوند خودش صمد را تفسیر کرد در قرآن.
امام می فرمایند خودش صمد را تفسیر کرد.
حالا.
امام اینجور می فرماید.
باز همین بزرگوار در حدیث دیگر، به حسب لفظ بیان دیگر دارد.
امام باقر بیانی دیگر دارد. بیانی دیگر است، یا الفاظ مغایر هم اند؟ اما بیان است که هنوز می شود یکی.
« فَسَّرَ الصّمد و قال : الله احد ، الله الصمد ، ثمّ فَسّره .»
صمد را تفسیر کرد . نه اینکه حدیث داریم ، نهج البلاغه هم هست. در نهج البلاغه زبان امام این است که: « القرآن ینطق بعضه ببعض»
که بعضی از آیات قرآن، زبان قرآن، آیات دیگر است ، بعضی از آیات زبان آیه ی دیگر است. مفسّر است. و یک حدیث دیگر هم مشهور است که آنرا نیافتیم کجاست. اینطور می فرمایند که : « إنَّ القرآن یُفَسِّرُ بعضه بعضاً » .
که آنرا اگر بیابیم که خیلی خوب اما او را قرآن « ینطق بعضه ببعض »، یک فرمایش دیگر هم باز در نهج البلاغه است ، من در پشت نهج البلاغه ام یادداشت کرده ام؛ شبیه همین است که « ینطق بعضُه ببعض »؛ این را نهج دارد. امام علی علیه السلام دارد.
« إنّ القرآن یفسّر بعضه بعضاً »
امام می فرماید که خود خداوند در قرآن صمد را تفسیر فرمود. که چه؟
فقال: لَم یَلد وَ لم یولد * وَلَم یکن له کفوا احد
امام می فرماید که: « معنای الصمد ” لَم یَلد وَ لم یولد * وَلَم یکن له کفوا احد” است .»
صمد است یعنی چه؟ یعنی: ” لَم یَلد “؛ از او چیزی خارج نشده ، والد نیست.
” و لم یولد “؛ از چیزی خارج نشده ، یا کفوی برای او نیست ، این تفسیر ” الصمد ” است .
حالا ما فعلاً به همین اندازه گفتیم و اختصاراً باید بگذریم، باز بر می گردیم به این حدیث. حدیث باز دنباله دارد. … بعد این کلمات را معنا می کنیم، به عرض می رسانیم.
اینجا فرمود که:
« لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد » تفسیر صمد است.
همین جناب و امام باقر علیه السلام و
تفسیر الدر المنثور ، فراوان، در المنثور، تحریفات فراوان دارد؛ تفسیر درّ المنثور تفسیر قرآن است به حدیث ،که از علمای ما ، از ما هم، از حضرات خاصه هم، تفسیر قرآن به حدیث دارند. که تقریباً تفسیر صافی جناب فیض اینطور است.
و تفسیربرهان اینطور است . تفسیر نور الثقلین اینطور است ، اینها تفسیرهای خاصه اند؛ علمای امامیه اند که تفسیر قرآن است به احادیث. و تفسیر درّ المنثور سیوطی، آن هم، تفسیر قرآن است به احادیث که روایات حضرات عامّه است و جوامع روایی آنها. آنجا هم چند روایت، متعدد دارد که صمد آنی که « ألّذی » صمد را که تفسیر کرده اند: « ألّذی لا جوف له »، یعنی که برای او جوف نیست.
جوف یعنی جا خالی ندارد ، جا خالی ندارد یعنی چه؟ چجور؟ یعنی شما یک ذره را ، یک دانه خردل را از او جدا نکنید ، همین که جدا کردید ، محدودش کردید ، به آن اندازه وجود را از او گرفتید ، آن حیطه و سلطه و احاطه ی وجودی را از او گرفتید . او را غیر متناهی اش ندانستید .
این حرفی که الآن به حضورتان تقدیم می دارم، این را حالا از ما بشنوید، بعد یواش یواش درباره ی این عرایضم کاوش بفرمایید، می بینید که منشأ و ریشه ی علمی تحقیقی بسیار سنگینی دارد که البته از بنده نیست، از بعضی از اساتیدمان است، و بعضی از مشایخ علمای ما است در کتابهایشان، بعضی ها را بعضی از اساتیدمان فرمودند، اینها وقتی جمع بشود، می شود حرف این.
ملاحظه بفرمایید،
از زبان ارسطو و حکمای بزرگ پیشین از آنها چنین یادگار مانده است که:
” بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء “
و ” خداوند همه است “
بسیط الحقیقه است و کلّ الأشیاء.
از زبان آنها اینطور.
بعضی ها همین عبارت را که فرمودند: « بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء » دنبالش آوردند ” وَ لیسَ بِشَیءٍ مِنها ” . همه هست و هیچی هم نیست.
« بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء وَ لیسَ بِشَیءٍ مِنها »
بله؟
همه هست، امّا هیچیک از اینها هم نیست.
این به مثل دورادور اینطور است که بگوییم جناب عالی چشم و گوش و اعضاء و جوارح و ظواهر و بواطن و قوا و مراحل وجودی ات ، از بدن گرفته، مرتبه نازله ی وجودتان تا مقام سرّ السّر تان، همه اینها هستید ، و این چنین نیست که یکی از اینها باشید و دیگری نه، یعنی شما اینچنین نیست که من به شما بگویم که جنابعالی علی آقا ، این چشم هستید فقط ، نخیر ؛ همه همه هستید ، بگویم شمای علی آقا واهمه هستید، وهمید؟ نخیر. بگویم شما مثلاً این عضوید آن عضوید؟ نه. شما همه هستید ، از مرتبه نازله بدن گرفته تا اعضاء و جوارح و خطوط و نقوش و اعراض و اینها از جنبه ی وجود شخصی خارجی تان همه ی اینها هستید ، تا آن مرحله عالی عقل و بعد فوق طور عقل تان، همه هستید و « لستُم بشیءٍ منها » هیچ یک از اینها هم نیستید .
یعنی هیچ کس حق ندارد شمارا در یکی از این مقامات محدود کند ، توقف بدهد .
« بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء وَ لیسَ بِشَیءٍ مِنها »
اینچنین نیست که بخواهید آفتاب را ، ماه را، زمین را، آسمان را ، هوا را، مُرّ را، ملائکه را، قوا را ، مدبرات را ، هر چه که هست در دار هستی بینهایت ، یک ذره را از او جدا بکنید ، اینطور نه .
*بسیط الحقیقه کل الاشیاء ، وَ لیس بشیءٍ منها *
اما نه اینکه بگویید خدا آفتاب است ، نگویید که خدا ماه است ، درست است؟ نگویید که خدا آب است. او را در هیچ حدی محدودش نکن و هیچ ذره ای را هم از حیث وجودی اش به در نبر .
خب، پس « بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء وَ لیسَ بِشَیءٍ مِنها »
این تعبیری که آن آقایان فلاسفه در زبان خودشان دارند .
بسیار خب.
بعد آمده به زبان اهل علم اسلامی ما .
فلاسفه اسلامی فرمودند : خداوند غیر متناهی است .
و در این حرف باید غور بفرمایید، خداوند غیر متناهی است، غیر متناهی یعنی چه ؟
غیر متناهی است، یعنی * بسیط الحقیقه کل الاشیاء * چرا ؟
برای اینکه اگر باز شما یک دانه خردل را جدا کردی متناهی اش کردی ، شده؟ بله؟ متناهی. بعد حق تعالی هست غیر متناهی ، پس حق نداری یک عالمی را، یک ذرّه ای را، یک خردلی را از حصّه ی وجودی او به در ببری . پس بسیط الحقیقه کل الاشیاء ، حق تعالی غیر متناهی است ، مفاد هر دو، معنی از آن چه شده؟ شده یکی. تفاوتی در معنا ندارند. هر دو یک حقیقت را می گویند ، آنها به فرهنگی و اینها به فرهنگی .
بعد می آییم بعد از فلاسفه ، می آییم به زبان اهل عرفان کتابهایشان را باز می کنیم می بینیم اینها دم از « وحدت وجود » می زنند . می گویند « وحدت وجود » ، « وحدت وجود » . وحدت وجود چی هست؟
یعنی می گویند ما در دار هستی ۲ وجود نداریم ، ۲ خدا نداریم ،۲ حیثیت نداریم ، ۲ کاره نداریم. شما نمی توانید که یک ذره وجود را از آن جدا کنی ، وحدت وجود است ، یک حقیقت واحد است ، غیر متناهی است ، بسیط الحقیقه کل الاشیاء . شما حق ندارید یک ذره را جدا کنید.
بعد می آییم به زبان قرآن مجید ، قرآن می فرماید که :
خداوند صمد است .
صمد چی است؟
امام تفسیر می فرماید که صمد لا جوف له است .
لا جوف له یعنی چه؟ یعنی اینچنین نیست که جای خالی ، تجافی به جا خالی ، که یک ذره را از حصّه ی وجودیش به در ببریم ، همین که یک ذره خردلی را از آن جدا کردیم ، چه کار کردیم؟ او را به همان اندازه خالی دانستیم ، و حال این که این جوف، اجوف نیست، خالی نیست .
پس بسیط الحقیقه کل الاشیاء و غیر متناهی و وحدت وجود ، و صمد معانی شان شد چه؟ یکی.
« ألّذی لا جوف له » با اینها همه یک معنایند.
می آییم به زبان اهل عصمت، اهل ولایت آنهاییکه مصداق این فرمایش هستند که ” إنّما یعرف القرآن مَن خوطب به ” ، این هم صورت حدیث است؛ مثلاً نهج البلاغه .
جور واجور امام دارد، به چند تعبیر: “ عالٍ فی دُنُوِّه ، دانٍ فی علوّه “
این را اگر آوردید در هر مرحله تعبیر کنید نازله ، چون یک عده هم خوششان نمی آید که ما بگوییم مرتبه نازله وجود و اینها. همین آقایان اهل عرفان نمی پذیرند ، ما این حرفهایی که می زنیم، می گویند اینها برای فیلسوف خوب است برای حکیم خوب است ، کتاب و اینها، مرحله ی نازله ی وجود است. اینها همراه نیستند. و شاید ما هم یواش یواش همراه نباشیم با آنها. چون مرتبه ی نازله ی وجود و اینها را شاید مثلاً خلاف ادب طرف هم بدانند، حالا تعبیر بنده، لفظ ندارم اینطور حرف می زنم.
مرتبه ی نازله ی وجود کدام است اینها؟
حق جان جهان است و مثلاً جهان جمله قدم
و باز هم از این حرف بالاتر و بالاتر و بالاتر که فرمایشاتی دارند.
« عالٍ فی دُنُوِّه دانٍ فی علُوِّه »
این را که آوردید در هر مرحله ای که به زبان خودمان گفتیم تنزل دادیم، این در عین حال که آوردیم آنجا می گوییم خداست ، آنجا محیط است و اینجا حیات است ، آنجا وجود است و آثار وجودی است و سر هر سفره بنشستم خدا رزّاق بود، و اوست و او کار اوست، این را که آوردید مثلاً تا رساندید به آ ن دانه خردل و به این قشر و به این پوست ، بدانید که:
دائماً او پادشاه مطلق است
در مقام علم خود مستغرق است
این عالٍ فی دنوّه
عالِ دُنُوّ است.
و دانٍ فی علوّه
دان ِ علوّ است.
او را در همه جا. ﴿ هو فی السماء الهٌ و فی الارض اله ﴾ ، بله؟ فی السماء و مراحلش و مراتبش ، و فی الارض و مراتبش ، از هر کجا ، از هر بدن، هر قشر ، هر پوست، هر ذره آوردید، هر ظاهر، هر ساحل، آوردید فرمودید اینجا خداوند احاطه دارد، در اینجا حاضر است، بدانید که ﴿ و هو فی السماء الهٌ ﴾
آنی که آدم می بیند در اینجا، ﴿ و هو فی السماء الهٌ ﴾
یک حقیقت واحده ی غیر متناهیه که کُلُّه نورٌ ، کُلُّهُ حیاهٌ ، نوری که « لا ظلمَهَ فیه » کُلُّهُ عِلمٌ ، علمی که لا جهل فیه. حیٌ ، حیاتی که لا موت فیه ، اینها باز بیان اهل بیت عصمت است که نورٌ، کلّه نورٌ لا ظلمهَ فیه ،کلّه علمٌ لا جهل فیه ، علمی که لاجهلَ فیه. کلُّهُ حیاتٌ، حیاتی که لا موت فیه.
اینطور خدا ، اینطور صمد ، اینطور وحدت وجود ، اینطور بسیط الحقیقه ، اینطور غیر متناهی. و این چنین کس را، این چنین معنا را، این چنین حقیقت را که بشکافیم می بینیم که مظاهر کثیری که هست، این موجوداتی که هستند ، خداست که دارد خدایی می کند ، اوست که دارد خدایی می کند ، پس این بروز و ظهور ” کل یوم هو فی شان” که می بینید، ﴿لم یلد و لم یولد ﴾ است . ﴿و لم یکن له کفواً احد ﴾ است.
چیزی از او خارج نشد ، چون هر چه هست اوست ،
﴿ و لم یولد ﴾
دومی ندارد او، پس اوست.
﴿ و لم یکن له کفواً احد ﴾
ظهور دومی ندارد که همسنگ او بوده باشد. همسر او بوده باشد. هرچه هستند شؤون و مظاهر او هستند.
پس این آیات بعد از صمد را می گویند چه؟
عبارت اخرای ” الذی لا جوف له ” ، عبارت اخرای ” وحدت وجود ، عبارت اخرای ” غیر متناهی ” ، عبارت اخرای “بسیط الحقیقه کل الاشیاء ” عبارت اخرای الصمد، تفسیر ” الصمد” .
حالا همین قدر و بحث امشبمان را در خاطر بسپارید. این چند شب را در خدمتتان هستیم، عرائضی را تقدیمتان می داریم، حرفهایی را محضر مبارکتان. خیلی هم اکراه و اجبار هم به شما نمی کنیم که هرچه را که می بینید قدرتمند بپذیرید . حرف می زنیم. حرف را پذیرفتید فبها؛ نپذیرفتید وفق هم نمی دهد. میل شریفتان. دعوت می کنیم. حرف می زنیم.
_______________________________________
از اواسط صوت به بعد کیفیت خیلی پایین هست.
تقریر و ویرایش و تنظیم: زهرا حبیبی مشکینی
سلام. ضمن تشکر فراوان به نظرم ادریس المشرب درست باشد.
سلام
خیر. ادریسی المشهد می باشد.
با درود و تحیات فراوان
ممنون و سپاسگزار از این وبگاه و تمام مطالب که زحمتش را کشیدید. امید که سایت کامل شود و ما مستفیض از مطالب بیشتر…
یا علی مدد
سلام و رحمت الهی بر شما
تشکر از توجه و عنایت تان.
إن شاء الله خداوند توفیق خدمت بیشتری به ما عطا فرماید.
سلام علیکم. واقعا کار ارزنده و پرزحمتی انجام میدهید. خداوند به شما توفیق دهد و در ادامه این راه یاریتان فرماید.
درود بر شما. التماس دعا