﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾
( دروس شرح اسفار ، جلسه هفتم )
السفر الأول و هو الذی من الخلق إلى الحق فی النظر إلى طبیعه الوجود
طبیعت وجود، سرشت و حقیقت وجود
طبیعت وجودِ عینی خارجی، یا طبیعت وجودِ مفهوم، مفهوم وجود. آن طوری که مثلاً در شفا خواندیم، الهیات شفا مرحوم شیخ شروع کرده که بعله؛ مفهوم وجود را، این معنا را در ذهن تثبیت کردیم و ادراکش کردیم و معنی اش هم اوّلیّ بدیهی است،«ثم» آمدیم این طبیعت وجود را، حقیقت وجود را، این مفهوم وجود را در وعاء ذهن خودمان، این معنا را که فهمیدیم، بعد آمدیم گفتیم که در خارج، موجود، منقسم بدو قسم است، شعر مرحوم خواجه طوسی که: « موجود منقسم بدو قسم است نزد عقل» ، یا واجب الوجود و یا ممکن الوجود.
آنوقت می آید اقسامش را بیان میفرماید؛ اینکه موجود منقسم بدو قسم است نزد عقل ، یا واجب الوجود و یا ممکن الوجود،
اینی که جناب خواجه میفرماید، مطابق بحث مشاء می فرماید ،این یا واجب الوجود و یا ممکن الوجود این تقسیم الان آمده، این وجود را ، این موجود را ،گفتیم این واجب ، این ممکن، یک قسمش آن، یک قسمش این، این تقسیم آمده روی چه؟ روی مفهوم وجود.
اینکه در ذهن خودمان وجود را ، بعد در خارج یا واجب الوجود و یا ممکن الوجود، این یک حرف.
و مشاء فرمایش شان اینطور، و این طبیعت الوجود که اینجا می فرماید تاب هردو را دارد و کم کم باید بیاید « مفهوم» بشود « عین» , و بشود یک حقیقت خارج، و این یک حقیقت خارج ، دیگر یک حقیقت خارج است و برسیم بدینجا که ببینیم: خداست دارد خدایی می کند. با همه کثرات، کثرات را مقهور می بینیم و خداست دارد خدایی می کند و می بینیم :
«هو فی السماء إلهٌ و فی الارض الهٌ» با ظهور دولت الوهیت، که اگر مسبوق هستیم به تمهید و فصوص و مصباح و کتابهایی که خواندیم که چه بهتر، اگر نه که در کتاب باز بحث الوهیت می آید، که الله کی هست؟
و یکی از اسماء ذات غیب الغیوبیه، چه می خواهد قرآن کریم؟ و آن الوهیت را می آوریم به ربّانیّت می کشانیم که:
«الحمدلله ربّ العالمین»
« الله» می شود « ربّ»؛ «الوهت» می شود: «ربّانیّت»
« الوهیت» می شود «ربوبیت»
بعله ؟ اینطوری می شود، و روشن می شود،
حالا الان که راجع به طبیعت وجود بخواهیم صحبت کنیم ، فعلاً در طلیعه بحث، در مفتتح کتاب، تاب هر دو قسم رادارد، بسیاری از مسائل می شود مسائل مشائی، برگشت می کند که:
« موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل »
و می رسیم به بسیاری از مسائل که می بینیم این تقسیم به این صورت برای تعلیم و تفهیم و تبویب کتاب و اینها به کار می آید و لکن می رسیم به موضوع بحثی که به عنوان موضوع، حق است ،نه ظلّّ، حق، خارج ، الرحمن، خارج. و موضوع بحث وجود است که « یُساوِقُ الحقّ » است. چه بفرمایید وجود، چه بفرمایید حق، و اگر تعبیر دیگر ،لفظ دیگر عرض کردیم داریم، این آقایان گفتند : ما به از این دو لفظ نیافتیم و خوب ادا می کند، بخصوص که خیلیها دنبال حق را گرفتند ، عرض کردم مثل صدرالدین قونوی و قیصری و فارابی،که بحث حق را پیش آوردند، اینها برای متن عالم لفظ حق را عنوان کردند، برای تبکیک سوفسطائی، چون آنها حق را منکرند دیگر؛ می گویند حقانیتی نداریم، نظام هستی، حق نداریم که حرفش زده می شود. و اینها، یافته های ماست ،خیالات ماست و نظرهای ماست و اینجور چیزها حرفهایی که دارند ،
خیلی خوب، بعد می آید می رسیم به موضوع بحثی که میشود: «الحق»، «الوجود»، «متن اعیان»، «محض خارج»، «خودِ خارج»، و به عبارت اُخری، از عارف بفرمایید که موضوع بحثتان چی هست؟ مثلاً با یک اشاره می گوید: «خدا»!
نه آنطور درذهن موجود منقسم بدو قسم است ،اینها. اینطور نه! این بحث مشاء است برای تعلیم و تعلم خوب است، برای پروراندن اذهان، اینها را بالا آوردن خوب است، و به جایی باید برسد که ببیند آن اله ، خارج، عین، « و فی انفسکم»، « عالٍ فی دُنُوِّه، دانٍ فی عُلُوِّه » و… «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و اسماء دیگر و الی ماشاءالله «ان الله تجلّی لِخَلقه فی کتابه و لکن لا یبصرون» و الی ماشاءالله اسماء دیگر، برسد به جایی که می بیند به «حق الیقین»، بالاتر از «علم الیقین»، بالاتر از «عین الیقین» به «حق الیقین» می بیند که : «خداست که دارد خدایی میکند»، به اینجا برسد.
تلخیص:
طبیعت وجود، سرشت وجود، حقیقت وجود، حق است.