برگرفته از دروس شرح اشارات حضرت علامه، جلسه ۴، نمط اول
وهم رهزن عقل است، خار راهی است برای عقل.
وهم، اِلف و انس به مادیات و محسوسات دارد و آنچه را که او رأی می دهد و می پذیرد در پیرامون مادیات است.
وهم از عالم ماده در نمی رود. محکوم ماده است. اما عقل از دیار مرسلات است. از عالم مُطلَقات است. از عوالم ملکوت است، از انوار الهیه است، آنجایی است.
عقل می خواهد به دیار مرسلات سیر کند، وهم رهزنش می شود.
آنهایی که از ماده فراتر قدم برنداشتند و به ماورای ماده سفر نکرده اند اینها عبد الوهم اند. اینها کسانی هستند که وهم بر آنها حاکم است، غالب است.
سلطان قوای حیوانیه وهم است.
و اینهایی که عَبَده وهم اند در عالم ماده سیر می کنند و درجا می زنند و میدان بحث و فحص و علمشان محدود همین عالم طبیعت و ماده دور می زند که به عالم اله قدم بر نداشتند.
طبیعیون، دهریون، اینها حیوان باهوشی هستند. سلطان حاکم بر قوای مملکتشان قوه واهمه است. اسیر وهم اند، اینها عاقل نیستند. عقل ندارند. به دنبال حقایق انسانیه، غذای انسان نرفتند.
« ألعقلُ ما عُبِدَ به الرّحمن و اکتُسِبَ به الجِنان » یا « ألجَنان ».
جِنان جمع جنّت، یا جَنان قلب، دل، روح.
عقل آنست که انسان به وسیله آن جَنان، قلب کسب می کند. روح کسب می کند. یا جِنان، بهشتها کسب می کند.
وهم اسیر محسوسات و مادیات است. او به عالم ملکوت نمی تواند سیر بکند. مقام محدود دارد. حدّ معلوم دارد. از آن حد نمی تواند تجاوز کند. چون وهم رهزن عقل می شود عقل می خواهد مجرد را، ورای ماده را انوار مرسله را ادراک کند، وهم مانعش می شود: این حرفها یعنی چه؟ مگر می شود؟ هرچه که وجود دارد دیدنی است؛ بسودنی است؛ لمس کردنی است؛ چشیدنی است؛ شنیدنی است. دیگر ورای این موجودی باشد، هیچیک از اینها نبوده باشد یعنی چه؟
رهزنش می شود.
اینها، همه این قوا را، وهم را، مادون وهم را، انسان باید داشته باشد. اینها آلات صیدش هستند. اینها وسائل شکارش هستند. اینها باید باشند اما باید مُعَلَّم باشند. باید تربیت شده باشند. قوه غضبیه باید مثل کلب معلَّم ، مُعَلَّم باشد. اگر سگ هرزه باشد، عقل را گرفتار می کند. که اگر اینها مستقل باشند نفس مطمئنه نیست. و تا مطمئن نشد به سوی عالم اله نمی تواند سفر کند. و آن نفسی به سوی عالم اله می تواند رجوع کند، مخاطَب به خطاب شریف { إرجِعی } بشود که نفس مطمئنه باشد.
نفس مطمئنه آن نفسی است که کشور وجودش از هرج و مرج ریشه کن شده، آرمیده است.
این قوا استقلال ندارند. تا قوه غضب مستقل است قوه عاقله استقلال ندارد. تا قوه شهویه مستقل است او استقلال ندارد. مطمئن نیست. تا وهم مستقل است قوه عاقله مستقل نیست. مطمئن نیست. آن وقتی مطمئن است که این قوا مُعَلَّم باشند. مسخر او باشند. فرمان او را ببرند. وگرنه رهزن او می شوند.
چون آرای باطله ، هرجا که رأی باطل هست این بلا را برای آن شخص ، وهم پیش آورد. چون رأی باطل از ناحیه وهم برای انسان پیش می آید. سبب پیشامد رأی باطل، سبب رسوخ رأی باطل در انسان، وهم است. بر اثر اِلف و انس به محسوسات نمی خواهد از محسوسات در بیاید مگر مُعَلَّم بوده باشد. که حکم مستقل برای او نیست. و انسان هم باید چنین کسی باشد که نفس مطمئن باشد؛ آنها را تعلیم بدهد.
رأی باطل مُسَبَّب وهم است. وهم است که سبب پیشامد رأی باطل است. پس ما رأی باطل را که مُسَبَّب است اراده کردیم به اسم سبب اش که وهم است.
وهم گفتیم یعنی رأی باطل.
تسمیه ی مسبب شد به اسم سبب.