قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / شرح مصباح الانس / صوت و متن شرح مصباح الانس ۵️⃣

صوت و متن شرح مصباح الانس ۵️⃣

؛▬▬▬❁ஜ۩﷽۩ஜ❁▬▬▬؛

اَلحَمدُلله رَبِّ العالَمین

 

ارشاد را دارید؟ صفحه ی ۸۱.

 

حالا باب بیستم نگاه می فرمایید.

 

حدیث را از جناب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کرد.

 

وَ قالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آله:

قالَ تَعالی مَن اَحدَثَ وَ لَم یَتَوَضَّأ، فَقَد جَفانی؛

وَ مَن تَوَضَّأَ  وَ لَم یُصَلِّ رَکعَتَین فَقَد جَفانی؛

وَ مَن صَلّی رَکعَتَینِ وَ لَم یَدعُنی فَقَد جَفانی؛

وَ مَن اَحدَث وَ تَوَضَّأَ وَ صَلّی وَ الدَّعیَ وَ لَم اُجِبهُ فَقَد جَفَوتُهُ وَ لَستُ بِرَبِ جافٍ.

 

این صحبتِ حدیث.

حدیث شیرینِ ، یکی از دستورالعمل های یک مؤمن هست.

خداوند رحمت کند جناب آقای الهی قمشه ای رضوان الله علیه ایشان از استادشان ، جناب آقای آ شیخ اسدالله یزدی، همان بزرگواری که ،

( و بساط میر، چاپ سنگی،  در آخر نوشته که: به تصحیح و زیر نظر و اشرافِ آقا جناب شیخ اسدالله یزدی) همین جناب، ایشان از علمای بزرگ بودند.

 

مرحوم آقای قمشه ای می فرمود:

شرح فصوص قیصری را در محضر مبارک ایشان می خواندیم. و به ما می فرمود که، بی وضو به درس نیایید ، و خیلی اصرارِ بر طهارت داشت، چون تمام معارف، حقایق، باید بر اثر طهارت، منتهی به مراتبش، که اوایل همین کتاب است، پیش می آید. بی طهارت چیزی حاصل نمی شود.

 

بقول آن آقا، عارف رومی که، ملاک این باشد که:

تا تو تاریک و ملول و تیره ای

دان که با دیو لعین (که ابلیس است) همشیره ای

 

تا چیزی حاصل نمی شود، طهارت می خواهد انسان.

 

باری،کتاب را بخونیم حالا.

 

وَ فی اَنَّ الکَمالَ الاُخرَوی لَیس اِلّاَ مِن ثَمَراتِ هذِهِ النَّشهَ مُوافِقاً لِقُولِه تَعالی وَ اَن لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی مَعرِفَهُ .

که

فی اَنَّ، خبر مقدم

و فی اَنَّ  وَ مَعرِفَهُ مبتدای مؤخّر است.

 

 وَ فی اَنَّ الکَمالَ الاُخرَوی

لَیسَ اِلّا مِن ثَمَراتِ هذِهِ النَّشأهَ

 

انسان کمال اخروی، اَلدُّنیا مَزرِعَهُ الاخِرَه

کمالِ أخروی، ألدّنیا مزرعهُ الآخره، اینجا باید بذر  بیفشاند، تا «وَ لَدَینا مَزید» ، شاملش بشود.

 

و لدینا مزید اینجا، تخمی بکارد. آنجا بشود یکی ، هفتصد تا.

الدنیا مزرعه الاخره، خارجِ از انسان نیست، خودِ انسان است ، که همانطور در اسفار، خوانده ایم.  علم و عمل انسان سازند.

عمل ، لُب دارد و قشر دارد. قشر ، همین حرکاتش است. مُتصلّب است؛ عَرَض است. با زمان منقضی می شود. می گذرد.

آنچه که  جزء حقیقت ِ انسانی می شود، اما لُبِ این عبادت، روحِ عبادت، که قربه الی الله است. انسان ساز است.

نور است. سعه وجودی می دهد. باز به همان تعبیرِ شرعِ مقدس، قربِ الی الله می آورد.

کمالاتِ اخروی، زیرِ سرِ بذرهایی است که در دنیا، در مزرعه ی جانش کاشته.

 

پیشتر  مباحثه ها ، به عرض رسانیدم. کتابهای پیش خواندیم. اصلش را بدست آوردیم. منتها باید بحثش را بپرورانیم.

البته، جانِ شریفِ شما، می خواند. که شفاعت را ، از اینجا، باید ببریم.

اینطور، بله،    ”   اِقرَأ  وِ ارقَ ”

شفاعت باید از اینجا برده بشود. والا ، بد بسی کردی نکو پنداشتی ، هیچ  جایِ آشتی نگذاشتی.

این چه ارتباط ؟

حدیثِ شریفِ در معاد اسفار را که ، از غُررَ الاحادیث است، از آن احادیث ِ عرشی است.

که جناب سید الشهدا، سلام الله علیه، تجلیاتی دارد برایِ انسانها، برای ِ موالیانش.  چنین نیست که این تجلی شاملِ هر کسی بشود.

تجلیاتِ آقا، افاضات و اشراقاتِ مقامِ ولایت، برای کسی است که ، شعبه ای ، از آن باشد. ارتباطی داشته باشد. آنها شجره طوبی هستند. که خود ِ شجره ، تمثُلِ دین است.

دین که بخواهد تمثل ، پیدا بکند؛ در رؤیای منامی، فوقِ رؤیایِ منامی، اینکه باید تمثل پیدا کند؛ بصورت شجر در می آید. در سدره المنتهی، شجرهِ ی طوبی، آن احادیثِ شریف را، از حضراتِ عامه ، نقل کردیم؛ در جوامعِ رواییِ فریقین آمده است که: شجره ی طوبی، از خانه ی پیغمبر ، از خانه ی امیر المومنین روئیده است.

این خانه ، بیتِ ولایت است. شجره ی طوبی ، از خانه امیر المومنین ، روئیده؛ از خانه ی ولایت  می روید. و در خانه هر مؤمنی، هر اهل ولایتی، از آن درخت ، شاخه ای سر فرود آورده، که آن خانه ی ولایت، شاخه ای از شجره طوبی است .

اگر به عمق این فرمایشات منطق وحی و اهل عصمت و وسائط فیض الهی برسیم، این طور است؛ به این نحو است.

این جا اگر انسان، شاخه ای از شجره طوبی هست، آن اشراقات ، آن تجلیات، آن شفاعت، آن کمالات عایدش می شود .

و هرچه بفرمایید.

و این فرمایش که کمالات اخروی، ثمرات این نشئه است؛ بر اثر افعال این نشئه است.

حرف خیلی عمیق است، که ” الدنیا مزرعه الاخره “.

نظر شریف شما باشد، در شرح فصوص هم به عرض رساندیم.

کتاب امالی جناب صدوق را باز بفرمایید،

همان ابتدای کتاب امالی، حدیث سوم یا چهارم باشد، که مجلس اول است، از مجالس جناب صدوق،

آن جا که قیس بن عاصم می آید خدمت حضرت رسول الله.

این حدیث خیلی عظیم است؛ خیلی شریف است؛

آفرین بر قیس که لیاقتی آن چنان داشت که جناب رسول الله دستوری این چنین و اشارتی به آن پایه ، و سرّ و حقیقتی را به او القاء فرمود.

بعد که به قیس فرمود : تا عمل تو با تو هست و زنده هست، با او محشوری؛ رفیق توست؛ با او انس می گیری. اگر وحشت داری، از اوست؛ اگر انسی داری، از اوست.

و …و … نگاه بفرمایید.

تا سر انجام فرمود که :

وَ هُوَ فِعلُک

وَ هُوَ فِعلُک

بله. بعضی از این احادیث که امّهات اند؛ محکمات اند؛ این ها را باید اصل قرار داد؛ ضابطه و قاعده  قرار داد؛ آن ها را لسان و بیان روایات دیگر دانست.

وَ هُوَ فِعلُک

ببین که چیست فعل تو؟ ببین که چیست؟ داریم خودمان را می سازیم.

اجمالاً، خلاصه حرف:

آن طور که در کتاب ها برهانی شده و خواندیم و می دانیم، این ها را باید بپرورانیم؛ که علم و عمل جوهرند؛ عَرَض نیستند.

ظاهر را نگاه نکنیم که متصرّم است؛ لُب عمل را ببینیم.

علم و عمل جوهرند.

یک حرف ، یک اصل.

اصل دوم این که :

انسان به علم و عملش خودش را می سازد.

وَ هُوَ فِعلُک

چگونه خودش را می سازد ؟

به اتّحاد عامل و عمل؛ به اتّحاد عالم و علم.

که این را می فرمایید: اتحاد عقل و معقول؛ اتحاد علم و عالم و معلوم؛ اتحاد عمل و عامل و معمول.

ما داریم خودمان را می سازیم.

اگر حقیقت اعمال و احوال و اقوال و افعال ما عین ذات انسان نشود؛ پس چطور انسان سعه وجودی پیدا می کند ؟

چگونه از نادانی به دانایی می رسد؟

چگونه ملکات کسب می کند؟

این که زحمت کشیده دستش تعلیم یافته و خطش این است؛ زبانش آن است؛ قلمش آن است؛ فهمش آن است؛ دیگران باید برای فهم عبارت او ، قلم او و نوشته او چقدر معطل بشوند؛ و چقدر خون دل بخورند، چقدر زحمت بکشند.

سرّ انسان ، جان انسان، حقیقتِ هر انسانی، دهانش این نیست که.

بله؟!

این از جانی است که این جان ، باردار است. این جان شرح صدر دارد؛ وسعت پیدا کرده، بزرگ شده است، عظیم شده است. عظیم.

مفاد روایات.

غرض! علم و عمل جوهرند، عَرَض نیستند. و انسان به علم و عملش دارد خودش را می سازد. علم و عمل غذای نفس ناطقه اند؛ همانطور که آب و نان غذای بدن می شوند.

خلاصه ای که در اتّحاد عاقل و معقول داشته ایم؛ خلاصه حرفی که راجع به اعمال داریم.

این اصلِ حرف!

خوب حالا این را در اسفار، پروراند.

شاگردانشان، جناب فیض در کتابهای عین الیقین.

حرف این است، اینطور…

وَ فِی أنّ الکَمَالَ الأُخرَوِی لَیسَ إلّا مِن ثَمَراتِ هَذه النشأه؛  مُوافِقاً لِقَولِهِ تَعالَی : « وَ أن لَیسَ لِلإنسَانِ إِلّا مَا سَعَی».

لام، در لِلإنسان، که این لِ برای مِلک حقیقی است.

لَهُ، لِلإنسان این «لام» را باید توجّه داشت. بله، مربوط به انسان است، بیرون او نیست، خارج نیست، « لَهُ »، مِلک حقیقی است.

بله، بعضی از مِلک ها، به اندک اضافه ای ؛ «ألجُلُّ لِلفَرَس» مثلاً.

و آن سنگ و گِل، «لِزَیدٍ». یک اضافه ارتباط اینطوری.

اضافه اعتباری. ملکیّت اینطوری.

امّا یک وقت ملک حقیقی است؛ اضافه اعتباری نیست؛ « لَهُ مَا فِی السّمَاوَاتِ وَ ما فی الأرضِ»، اینها از حیطه ی وجودی اش به در نیستند؛ جدای از او نیستند؛ ملک و انتسابِ اضافه ی اعتباری نیستند؛ این حقیقتِ مِلک است و واقعیّت است. « لَیسَ لِلانسانِ» «لَهُ». اینطور.

پیشترها هم به عرض رساندیم؛ که: انسانی در کنار یک جان رشیدی ( جانی که حقایق در او متمثّل می شود)؛ انسان دیگر در کنارش بنشیند؛ فرض بفرمایید: این آقا خوابهای خوش دارد؛ دارد خواب می بیند؛  دیگری پیشش نشسته، از خواب او بیخبر است.

نخیر بیدار است بعد میبیند که مَلَکی، بر او نازل شده؛ دیگری در کنارش باشد، متوجِه نمی شود. چون این بیرون نیست که ، درون است؛ مربوط به این جان است.

« فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّا»؛ لَها، این – لام- اختصاص اوست. به این صورت است؛ مگر این که جان دیگری باشد که در عَرض او، او هم بتواند که بیابد، ببیند، این یک حرفی است.

چنانچه جان عَلَوی، بسیاری از حقایق را که برای رسول الله متمثّل می شد؛ برای ایشان هم متمثّل می شد. که در خطبه قاصعه نهج، جناب رسول الله امضاء فرمود: « إنّکَ تَسمَعُ ما أسمَعُ ، وَ تَری ما أری، إلا أنّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ». خوب، آن جان علوی بود که می بیند؛ -لَهُ- او حرفی است؛

غرض؛ باید که- لام – را توجّه داشت که : « أن لَیسَ للِلإنسانِ….» ؛ «… لَهُ….» ؛ « …لَها…»

بله ، اینها بیرون نیست، درون است ، مربوط به حقیقتِ خود انسان است موافقاً.

این ثمرات برایش  کمال اخروی متفرع است، به ثمرات این نشئه. بهره اوست که آنجا ثبت شده. موافقاً لقوله تعالی: «و ان لیس للانسان الا ماسعی»

عرض کردیم:

 و فی ان الکمال اخروی

 معرفه

مبتدا موخر

 ان حکم الثلاث المستثناه فی حدیث ( اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا ان ثلاث)  الحدیث  و ما یلائمه کحدیث الخثعمیه  و غیره لکونها من ثمراه النشئه الدنیائیه،

این احادیث، احادیث تکاملی، اینها چه می‌فرمایند؟ این احادیث؟

این احادیث دارند تکامل برزخی انسان را می‌فرمایند. که حالا اینجا ثلاث آورده مستحضرید، میدانید که « الّا اَن ثلاث» بعضی روایات به جای ثلاث، سته است که شش چیز، آن شش چیز روایات دیگر برگشت می کند به همین سه چیزی که اینجا می‌فرماید.

آن شش چیز بسط و تفصیل  مصادیق این ثلاث را ، عنوان فرمودن است.

خب ما بیاییم به این روایاتی که…

انسانی که صدقه جاریه دارد، تا این صدقه جاریه در این نشئه  هست، آنجا آن فآن برای او کمالات اخروی پیش می آید.

و چه عجیب،

و چه بیانات،

و چه اسراری در نظام هستی،

و آن روایات، درباره موتی، چه بو العجب؛

و چه ارتباط‌ها بین این عوالم و  انسان و اشخاص باقی مانده اش و اینها.

که مثلا مردگان به بازماندگانشان، به فرزندش می‌گوید که شما آن دانه هایی که پیش مرغهایتان می ریزید به نیت ما بریزید، این برای ما اثر دارد، کار می رسد.

اینطور به نیت ما حیوانات را غذا بدهید به نیت ما، اینها برای ما کار می رسد.

بله چه عجیب فرمایشاتی.

حدیث جناب رسول الله: کسی درختی کاشته تا این درخت میوه می‌دهد؛ (حدیث هم میوه اش، میوه متعارف نیست) سایه ی درخت یک میوه اش هست؛ حیواناتی که در آن سایه می‌خوابند؛ برگ آن درخت را که حیوانات می خورند، از سایه اش استفاده می برند ، انحاء استفاده ها که از این درخت می برند، میوه ی این درخت است.

بعد فرمود تا این درخت ایستاده هست و تا این درخت بهره میدهد ، حتی حیواناتی که در سایه ی او میخوابند بهره و ثواب عاید آن کسی میشود که این درخت را کاشته.

حالا به حسب بُعد زمانی این نشئه، هر چند سال از آن گذشته باشد.

این ها تکامل برزخی است، این ها خیلی کار می رسد، همین طور صدقه ی جاریه.

آن  حدیث دیگر که سه را شش کرده، عرض کردم که مصادیق صدقات جاریه  و اینها گوناگون ، تا کتاب هست ،  اثر هست ، این میزان، صبغه الله باشد، رنگ خدایی بگیرد و کار ، حرف ، قلم ، قدم ، بنام، خیر هر چه هست، هر چه هست، لله بوده باشد .

پریروزها یک آقایی آمده بود پیش ما،  از یک حسینیه ای اسم برده ، حسینیه مربوط به یک طائفه ، یک قبیله که اینها ساخته اند ، ناتمام، هنوز به پایان نرسیده.

روز عاشورا یک آقایی ، آبرو دار ، آمد حسینیه، به احترام روز عاشورا.

این حسینیه هنوز تمام نشده کارش ، ایشان گفت که حسینیه لوستر کذایی می خواهد؛ این به عهده ی من.

به من گفتند که لوستری آوردند از طرف این آقا.

پنج شش نفر کارگر قریب  هفت روز داشتند سرش کار می کردند تا آن را نصب کنند.

به این آقا گفتیم: ” شما اسم تون چیه؟ کجایی هستی ؟” هیچی نگفت و فقط پولش را داده و به بانک الهی نهاده؛ نگفت من کجایی ام. نگفت. غریب بود. مسافر بود.

این کار می رسد؛ این کار می رسد.

حالا که می خواهی کنار زیلو بنویسی؛ حالا که میخواهی به یه پر برق به دیوار، به  تابلو به سر مسجد به یه کاشی ( بنویسی، بنویس: ) این زیلو، این قالی، وقف این مسجد مثلا”.

و الا ( اینکه بنویسی: ) جناب اجلّ اکرم افخم اعظم فلان فلان وقف ، مبادا حجاب بشود؟ مبادا آدم را گرفتار کند؟

یک نفر آدم هم همین جوری پیدا می شود می خواهد در بانک الهی حساب باز کند، چکار دارد که مردم بدانند یا ندانند؟ حجاب می شود. و الخ.

تا این آثار وجودی شما،کتاب شما، قلم شما، فرمایش شما، محراب و منبر شما در اجتماع هست، ولو نسلاً بعد نسلاً، آن تخمی را که جنابعالی کاشتید، به تکامل برزخی عایدتان می شود .

عوالم با هم ، عوالم گسیخته ی از هم نیستند.

معرفهُ أنّ حُکمَ الثّلاث المستثناهِ فی حدیث إذا مات ابنُ آدم إنقطَعَ عملُهُ إلّا أن ثلاث الحدیث، و ما یلائمه کحدیث الخثعمیّه.

پیش تر از این چیزی یادداشت ندارم ، مقداری گشتم که اینا باید حدیثش راجع به همین صدقات جاریه و این حرفا و اعمال اینها بوده باشد؛ می یافتیم خوب بود. اگر یافتید ما را خبر کنید.

یک مقداری گشتم نیافتم و یادداشت هم پیش تر نداریم چیزی کحدیث الخصعمیه و غیره. معرفت اینها بدست می آید؛

لِکَونِها مِن ثمَراتِ النّشأه الدّنیائیه

اینها مِن ثمرات النّشأهِ الدّنیائیه

این خیرات، این مبرّات، همه از این ارحام برخاسته، از این طبیعت برخاسته.

احترام به رحم طبیعت ، احترام به عالم طبیعت، به کارخانه الهی ، به صنع الهی.

ابتدا این بود که : « رُوِیَ عَنِ النّبی صلّی اللهُ علیه و آله: ألعِلمُ علمان: علم الأبدان و علم الأدیان. »

اما علم الادیان.

حالاعلم الابدان، اشاره شده، دیگر دنبال نکرده بیش از این.

آن علم الابدان اسم اول.

حالا اینها دیگر فعلاً حوزه بنده که خبر ندارم، شاید باشد، اطلاع ندارم، گوشه و کنار آقایان داشته باشند. یکی از کارهایی که حوزه های ما داشت آقا، کتاب طب می خواندند؛ به ترتیب از اول شرح چغمینی، قانونچه می خواندند، مال چغمینی. قانونچه چغمینی مال هیات است.

بعد از آن همان طور پله پله بالاکتاب شرح الاسباب می خواندند، بعد از آن کلیات قانون می خواندند، یک دوره تشریح می خواندند، خود قانون می دیدند، به روایات، به آیات، در حدود، دیات، جهات دیگر آشنایی داشتند. مثل این که ریاضیات می خواندند برای وقت، قبله و باز هم این مسائل حدود، دیات و جهات دیگر؛ لازم است؛ آخوند باید بداند،  باید آشنا باشد ، باید حواسش جمع باشد ،کارهایش را قیچی کند، برنامه داشته باشد، خیلی کار می رسد برنامه.

در رشته علم ابدان، تشریح خیلی اهمیت دارد.

خود قانون را باز بفرمایید، تشریح قانون را، بعد می بینید که بند بند در ضمن تشریح بیان اسرار هم می‌کنند.

مثل چند جمله ای که در اینجا داشتند، احکام بنا را که این برای چه است؟ چرا به این صورت است؟  چرا به این شکل است؟  خصوصیات را هم می فرمایند.

و دنباله گفته هایشان می بینید که جلَت عظمتُه، سبحان الله.

وحدت  صنع ،  چه نحو و چه طور ! حیرت اندر حیرت .

بعد بیاید مقدار نطفه،  آن هم خود در نطفه ،  پیدایش نطفه ،  سبحان الله ، بشود این اعضا ،  این جوارح ، این ریخت ،  این شکل  ، این ظاهر ،  این باطن ، سبحان الله.

به طوری که در بعضی از کتابها دیدم که حدیث رسول الله دانستند آن را؛ از جناب رسول الله نقل کردند؛ در بعضی از کتابها دیدم که حرف از جناب خواجه نصیرالدین طوسی است نه حدیث جناب الله رسول باشد، که خواجه فرمود:

« مَن لَم یَعرِف الهیئهَ و التّشریحَ وهو إنّیٌّ فی معرفه الله».

آن اقا در فلک السعاده حدیث را إسناد داد به جناب رسول الله. اما در خاطر دارم که از مرحوم خواجه باشد .

تا این اندازه تشریح بخوانید و خودتان آشنا شوید به ترکیبتان، چه، حیرت اندر حیرت.

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

ز صلب آورد نطفه‌ای در شکم

از آن قطره لؤلؤ لالا کند

و زین صورتی سرو بالا کند

دهد نطفه را صورتی چون پری

که کرده است بر آب صورتگری؟

سبحان الله

جلت عظمته

  اما علم‌الادیان  فقسمان: علم الظاهر و علم الباطن و کلٌ منهما

از این علم و ظاهر و باطن

 مع تشعّبها من  القرآن و الحدیث

این علوم همه سرچشمه شان از این دو هست، از او تشعّب پیدا کرده اند، از او پدید آمدند، منتشر شده‌اند،

من القرآن و الحدیث؛ کَاَنَّ علومهما

علوم ظاهر و باطن

 نهران ینصبّان فی  حوض ٍکوثر .

حوض خیلی کثیر الخیر، پربرکت.

حالا این الآن به‌صورت تمثیل است؛ آن حوض کوثر هم که می‌شنوید، آن هم همین را باید بالا برد و حوضی است کوثر، که تمام این قطرات حقایق و معارف و علوم و این‌ها همه به آن‌جا منتهی می شوند، می بینید همه از آن‌جا پدید آمده‌اند؛ به آن‌جا که رسیدند قطراتی رسیدند به دریای عظیم، آن دریای عظیم وجود صمدی است؛ بحر بی‌پایان صمدی است؛ همه از آن کوثر منشعب می شوند؛ همه بدانجا منتهی می شوند.

 ینصبّان فی حوض الکوثر

که

 یتفرّق منه

از این حوض، جداول، کانال‌ها، نهرها منشعب می شوند،

 جداول علومِ الکَسب من جانبٍ  و علوم الجداول علوم الوَهب الّتی عُبِّرَ اَن مظاهرها فی الجنه بالأنهار الاربعه من جانب الآخر

این‌جا الان می‌فرماید علوم الکسب و علوم الوَهب؛

وهب، هبه است؛ افاضه است؛ ریزش است؛ در قرآن کریم (لاَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ)

آن مِنْ فَوْقِهِمْ علوم وهب است؛ و آن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ علوم کسبی است.

کار است، مدرسه رفتن است، درس خواندن است،که هم علوم کسبی است و هم علوم وهبی.

به راه که افتادیم لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛

به راه که افتادیم لاَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ؛

به راه که افتادید می بینید که فاض ثمّ فاض.

انسان که راه افتاد می بیند که به تعبیر حضرت عیسی روح الله سلام الله علیه که از آن جناب نقل کرده اند:‌ در شش جهت شما را فرا می گیرد.

که فرمود: نپندارید که علم آن ور آسمان ها است، چه کسی دسترسی دارد؟؟

آن طرف دریا هاست، چه کسی دسترسی دارد؟؟

در عمق زمین هست چه کسی میتواند به او برسد؟؟

این طور نفرمایید…

در شماست، خودتان را لایروبی کنید، از سرّ شما، از داخل، از خودتان باید بجوشد.

بیرون از شما نیست…

کانال وجودیتان را، جدول وجودیتان را دریابید؛ داخل است؛ خارج نیست. یابنده خودتان هستید.

و جداول علومِ الکَسب من جانبٍ  و علوم الوَهب الّتی عُبِّرَ اَن مظاهرها فی الجنه بالأنهار الاربعه.

خب آقاجان در آن کتاب های پیش خوانده ایم که آب مظهر علم هست؛ اینطور نبود آقا؟ در شرح فصوص بود که آب مظهر علم است؛ در روایات ما هم که می خواهد اثر علم را بیان بفرماید؛ آیات و روایات می بینید که آب در این نشئه، سبب احیای اشباح است.

بدن را زنده می دارد، درخت را زنده می دارد؛ زمین را زنده می دارد؛ علم سبب احیای ارواح است؛ ما اگر بخواهیم علم را تمثل بدهیم،که در این نشئه صورت علم را مطابق اقتضای عالم طبیعت تمثل بدهیم؛ به صورت آب آن را باید ببینیم.

حالا این انهار اربعه در قرآن:

لبن هست، خمر هست، عسل هست؛ این ها مظاهر علوم وهب هستند؛ که این علوم کسبی بالا می آید و مظاهرش علوم وهبی می شود، مراتب.

و علوم وهبی را که باید در بهشت خودتان بدست بیاورید، می شوند مظاهر آن علوم وهبی تان، یک سلسله علوم میشوند لبن، یک سلسله علوم میشود عسل، یک سلسله علوم میشود « خَمرٍ لَذَّهٍ لِلشّاربین».

حالا کتاب خودتان صفحه ی ۳۰۷ را بگیرید؛ اوایل صفحه می شود؛ پیش از سؤال ثانی عشر.

کما ورد فی الحدیث و أبینتُ عنِ اللّبنِ بِالعِلم و فی حدیثٍ أصبتُ الفتیه و ذلک کما أنّ الأنهار کان أربعهً مذکوره فی قوله تعالی : « فیها أنهارٌ مِن ماءٍ غیر آسن و أنهارٌ من لبنٍ لم یَتَغَیَّر طعمُه » القولَ مظاهرُ علوم الوهب و صُوَرِها.

کما أخبر أنّ للقرآنِ ظهراً

ظاهر قرآن را فهمیدن، بهره بردن، این یک علم است، یک نهر است، یک آب حیات است، باطنش همینطور؛ حدّش همینطور، مطلعش همینطور. ظهر و بطن و حدّ و مطلع، می بینید که هریک به مقام خودشان، این چهارتا أنهار اربعه را تشکیل می دهند تا یافتن اشخاص، پایه ی اشخاص اینها چه بوده باشد؟

سوره ی ملک در آنجا می فرماید، دیواری کشیده است؛ مطرودین پشت دیوارند، صدایشان بلند است. و آنهایی که اهل الله بودند و حواسشان جمع بود، اینها توی دیوارند، دیوار رحمت اند؛ و آنها در بیرون فریاد می کشند: ما که در دنیا با شما بودیم، یک گذر، یک محله، یک شهر، چطور این دیوار الآن بین ما و شما جدایی انداخته ما پشت دیوار ماندیم؟

نمی توانیم از باب الرحمه وارد بشویم، و به آنها گفته می شود : شما آنجا با ما بودید و با ما نبودید. آنجا هم بین ما و شما دیوار بود. شما خودتان دیوار بودید، شما کجا بودید؟

و فی روایهٍ: و لِبَطنه بطناً ، ظهراً و بطناً.

و فی روایهٍ : و لبطنه بطناً إلی سبعه أبطُن.

و فی روایهٍ: إلی سبعین بطناً.

قرآن است دیگر، کلام الله است.

عرایض ما این بود که همانطور که خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید: « قل کُلٌّ یعملُ علی شاکلته »

فعل او هم شکل او، هم ریخت اوست.

خود او از این کل بدر نیست؛ او هم یعمل علی شاکلته.

کتابش علی شاکلته، عالمش علی شاکلته، به همون قدر که خودش غیر متناهی است، کتابش هم غیر متناهی است.

« قل کُلٌّ یعمل علی شاکلته»

حرف حق، حرف درست.

تهران بودیم؛ یکی از دوستان آمده بود اینجا زیارت؛ آمد پیش من و گفتم خب از این سفر ما را چه هدیه آوردی؟ گفت: رفتم درس حضرت آیت الله بروجردی رحمه الله علیه، شرکت کردم .

  • خب بسیار خب، چه فرمودند؟ موضوع بحثشان؟

گفت به مناسبت در اثنای بحث فرمودند : همانطور که خدای سبحان غیر متناهی است، کتاب او غیر متناهی است.

  • به به. به دهن پاک، دهن عرشی، نوری.

« قل کلٌّ یعمل علی شاکلته »

کتاب غیر متناهی است.

لذا جناب أمیرالمؤمنین حضرت وصی علیه السلام، به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود که: « إقرأ و ارقَ »

به هر جای قرآن که رسیدی نگو تمام شده؛ به قله اش رسیدم. وارقَ.

نفاد ندارد؛ پایان ندارد. قرآن است. سبعین بطن کلماتش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *